مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

بعد از یکسال

امروز صبح وسط خوابم یه ایمیلی رو دیدم که چندان دلچسب نبود اما میشه بهش خیلی مثبت نگاه کرد. اونقدری هم ذهنم رو مشغول کرد که دو ساعت بعدی خوابم ناخودآگاه به اون فکر میکردم. پیامد اون ایمیل این بود که امروز کاری انجام ندادم که خودم از خودم احساس رضایت بکنم. اما خیلی به خودم سخت نمیگیرم، مشکلی نیست

امروز عصر با یکی از دوستان آمریکام به اسم مریم حرف زدم؛ البته برای دیدن خانواده اش دو ماهی اومده ایران. مدت کوتاهی اونجا با هم آشنا شدیم اما خیلی زود با هم صمیمی شدیم و حرف هم رو می فهمیم. از حرف زدن باهاش حس خوبی پیدا کردم.

شب هم بالاخره از اون دوستم قدیمیم خبری شد و روی وایبر پیغام داد. همون دوستی که وقتی آمریکا بودم در موردش نوشتم و شاکی بودم از اینکه چرا حتی یه خبر هم نگرفت. اولش برای جواب دادن بهش مردد بودم اما در نهایت بهش جواب دادم. تعجب کرد که 5 ماه هست که برگشتم و خبری ندادم. اما من هم حرفی در مورد گله و شکایتم ازش نزدم. میگفت با هم قرار بزاریم و بریم بیرون. بهش نه جواب مثبت دادم و نه منفی. یعنی ترجیح دادم با خودم فکر کنم و کنار بیام.

این روزها حالم یه مقدار گرفته است و فکر کردن به پارسال و این روزها اذیتم میکنه (پارسال 20 جولای بود که من رفتم آمریکا)؛ ترجیح میدم که اصلا بهش فکر نکنم، همونطور که همه عکس هام رو بایگانی کردم.

عکس کاور فی.سب.وک.م همون عکسی است که روز اول، یکی از بچه هایی که تو کلاس های تابستونی شرکت کرده بود، از من کنار دریاچه گرفت. عکس پروفایلم هم مربوط به دانشگاه است، روبروی ساختمون HUB. دلم نمیاد هیچکدوم رو عوض کنم و دوست دارم همینطور بی تغییر بمونن.

بگذریم....

در مورد قرار گذاشتن با دوستم، حس خوبی ندارم یعنی مشکلم اینه که خود دوستم و یکی دو نفر دیگه که در اونجا می بینمشون، همگی استرس دارن و من از منتقل شدن استرس و بر هم خوردن آرامش ذهنیم هراس دارم. همین چتی که با دوستم امشب کردیم، تمام حس خوبی رو که حرف زدن با مریم بهم منتقل کرد، از بین برد. 

امیدوارم که این روزها هم سریع تر بگذره 

تفریح این روزهای من!

یه چند وقتی میشه که بخاطر همون مقاله کنفرانسی که گفته بودم، کل زندگیم بهم ریخته بود. منظورم اینه که تمام کارها، بجز فیلم دیدن، رو بخاطرش تعطیل میکردم!

البته این کار به دلیل علاقه بیش از حد به اون مقاله و پژوهش نبود بلکه بخاطر این بود که اون کارهای دیگه انجام دادنشون برام سخت تر از سر و کله زدن با اون مقاله بود!

دیشب بالاخره اون مقاله رو فرستادم اگرچه که میدونم احتمال پذیرفته شدنش در اون کنفرانس خاص، در این حد هست که تیم ملی فوتبال مون جزو 10 تیم برتر جام جهانی بشه! بهر طریق، باید بگم که نتیجه اش خیلی برام مهم نیست، نه اینکه اکسپت بشه من خوشحال نشم، نه! منظورم اینه که تاثیر خاصی تو زندگیم نداره! یعنی اگر هم اکسپت بشه، دانشمندانی که من با اونها روبرو میشم، ارزش کار رو نمیفهمن و براشون با کنفرانس های چینی و داخلی یکی هست و اگر هم اکسپت نشه چیزی رو از دست ندادم! البته اگر واقع گرا باشیم، زمان رو از دست میدم اما تا جایی که من اطلاع دارم، تو این کنفرانس مقاله ها رو درست داوری میکنن و گرفتن کامنت های خوب داوری رو میشه در مقابل زمان از دست رفته قرار داد و به این دل خوش کرد که دو نفر خیلی دقیق مقاله رو خوندن و نظر دادن! (من که کسی رو برای نظر دادن ندارم، حداقل داورهای کنفرانس ها به مقاله ام نظر بِدَن!)

بگذریم....

دو روزی هست که سریال Covert Affairs رو تمام کردم؛ این فصل آخر رو که 16 تا قسمت داشتم، بدلیل هیجان بالای فیلم فکر کنم 4 یا 5 روزه دیدمش.

از دیروز هم داشتم به پیشنهادات دوستان در مورد سریال آمریکایی بعدی فکر میکردم که یادم اومد پارسال قبل از رفتن به آمریکا هاردم رو پر از فیلم و سریال کرده بودم. به اون که سری زدم دیدم هنوز سریال Lost رو که طرفدار هم خیلی داشت هنوز ندیدم! علت ندیدنم هم اینه که هر بار که میرفتم سراغش میدیدم تعداد قسمت هاش خیلی زیاده و من هم همیشه کار داشتم و می ترسیدم که شروع کردن سریال موجب بشه که از کار و زندگی بیفتم. اما این دفعه دیگه Lost رو شروع کردم.

این سریال های آمریکایی رو من با زیرنویس انگلیسی میبینم و سعی میکنم تا لغت های جدید و مهمتر از اون اصطلاحاتی رو که بکار میبرن، بخاطر بسپارم. از طرفی معمولا تلفظ رو با زیرنویس هم تطبیق میدم تا اگر در یه جایی اون کلمه به گوشم خورد، بتونم تشخیص بدم که چی گفت. اینجوری فیلم دیدن هم دردسرهای خاص خودش رو داره، خیلی وقت ها باید فیلم رو متوقف کرد و دنبال معنی لغت و اصطلاح گشت. یعنی فیلم 40 دقیقه ای حدودا 50 دقیقه دیدنش طول میکشه و علاوه بر تفریح و سرگرمی یه مقدار جنبه آموزشی هم به خودش میگیره.

از امروز دوباره خوندن اون کتاب Black Widow رو شروع کردم (دو سه روزی بود که نخونده بودم)، الان صفحه 17 هستم؛ البته اگر بخوام به خودم راحت بگیرم، خیلی خیلی سریع تر می تونستم جلو برم، چون معنی برخی لغات رو از روی جمله میشه حدس زد اما من دونه دونه معنی هاشون رو پیدا میکنم و در حواشی کتاب مینویسم برای همین خوندنم طول میکشه!

خلاصه اینکه فعلا تفریحی ندارم بجز دیدن فیلم و خوندن کتاب انگلیسی!

البته خودم با این وضع زندگی اصلا حال نمیکنم اما فعلا همین که هست!

قانون نانوشته و لازم الاجرا

تو این دو سه روزی که اینجا نیامدم، مشغله ام یه کم زیاد بود و البته دنبال کردن مذاکرات هم جزئی از این مشغله بود!

خوشحالم که بالاخره تونستیم با رعایت خط قرمزهای نظام با دنیا تعامل کنیم و همه توافق هسته ای رو تبریک میگم؛ امیدوارم که خیر و برکتش رو در کشورمون همه بتونیم احساس کنیم و صرفا لفظی و کلامی نباشه.

دیروز صبح (چهارشنبه) با یکی از بچه هایی که در شُرُفِ دفاع هست، صحبت میکردم. متوجه شدم که در طی یکی دو هفته اخیر دانشکده مون قوانین عجیب و غریبی رو داره در مورد مجلاتی که بچه ها باید به اونها مقاله بفرستن، وضع میکنه و افرادی رو هم که مقاله هاشون اکسپت شده رو داره غربالگری میکنه و مقاله بعضی هاشون رو قبول نمیکنه!

اما این قانون چیه؟

طبق این قانون که البته بی قانونی است و دانشکده جرأت انتشار عمومی اون رو نداره (بعلت اینکه ممکنه بر علیه اعضای هیئت علمی دانشکده ازش استفاده بشه)، مقاله هایی که در مجلات Open-access چاپ شده اند، بعنوان مقالات لازم برای دفاع دانشجوی دکتری پذیرفته نمیشه. همچنین اینا یه سایتی پیدا کردن که مجلات رو میاد رده بندی میکنه و دارن شرط میزارن که رتبه مجله از یه حد خاص کمتر نباشه.

حالا بزارید دیدگاه های پشت این دو قانون رو براتون بگم و بگم ماجرا چیه.

مورد اول Open-access (OA) بودن مجلات هست؛ اینگونه مجلات بیشتر اوقات برای چاپ مقالات هزینه های گزافی میگیرن؛ الان دانشمندانِ دانشکده ما، OA بودن رو برابر با بی کیفیت بودن مجله قرار داده اند یعنی میگن این مجلات فقط میخوان پول جمع کنن و برای همین همه مقالات رو اکسپت میکن و در این حال به IF یا ضریب تاثیر هم توجهی ندارن! و این در حالی است که در زمینه ای که من کار میکنم، بعلت اینکه مرتبط با علم پزشکی است، بسیاری از مجلات OA هستند و البته بسیار هم خفن و معتبرند و چاپ یک مقاله تو اونا کار هر کسی نیست!

مورد دوم بحث رتبه مجلات تو سایت اکتشافی دانشمندان دانشکده مون هست؛ مجلات با اون درجه ای که اونا از ما میخوان (در زمینه کاری خودم)، در حد اینه که دانشجویان دانشگاه های معتبر آمریکا بعد از دو سال کار روی یک موضوع خاص در اونها میتونن مقاله چاپ کنن! (البته اون دوستم هم میگفت برای زمینه اونها هم در همین حد و اندازه است) حالا من موندم این دانشمندان چه وجه شباهتی بین خودشون و اساتید آمریکا یا بین دانشگاه خودمون و دانشگاه های اونجا پیدا کردن که انتظار دارن  ما با داشتن یک چرخ و یک سبد که میشه باهاش یه چیزی شبیه فرغون ساخت، براشون یه پورشه یا لامبورگینی بسازیم؟!

و البته که هر دو قانون اینها خارج از قوانین وزارت خانه و تا جایی که اطلاع دارم، حتی دانشگاه هست و برای همین هم هست که این قانون رو منتشر نمیکنن و صرفا اعمال میکنن!!

نکته جالب پشت پرده این قوانین تا جایی که بچه ها کشف کردن اینه که دانشگاه بر اساس این دو معیار به مقالات منتشر شده ای که اسم این دانشمندان روی اونها هست(*) امتیاز میده؛ یعنی اگر رتبه مجله بهتر باشه امتیاز بیشتری میده و این امتیاز تا جایی که بنده اطلاع دارم در پرداختی گرنت، در زمان ارتقا، و به احتمال خیلی زیاد مبلغ تشویقی که دانشگاه بهشون پرداخت میکنه، تاثیر داره! بنابراین برای افزایش امتیاز، آسون ترین راه که نیاز به بالا بردن علم خودشون هم نداره، همینه که بیشتر از قبل پاشون رو روی گلوی دانشجوها فشار بِدَن!

راستش با شنیدن این موضوعات اولش عصبانی شدم اما دوباره خودم رو دلداری دادم و به خودم وعده دادم که اگر در زمان من هم خواستن چنین قوانینی رو اعمال کنند، من میدونم و اونا!!!

(*) نمیگم مقالات شون! برای اینکه کمتر از 10 درصد اینها از تز و مقالات دانشجوهاشون مطلع هستن و صرفا اسم شون روی مقاله نوشته میشه!

پ.ن 1. امیدوارم که نسل چنین دانشمندانی که در سایز بزرگتر در پست های مدیریتی مشغول تیشه به ریشه زدن کیفیت علمی دانشگاه هامون هستن، هر چه زودتر برچیده بشه! که اگر نسل با سایز بزرگتر درست باشه، نسل با سایز کوچکتر هم درست میشه!

پ.ن 2. به دوستم گفتم که اگر نتونستی مشکل رو حل کنی، میتونیم همگی با هم پیگیر این قانون نانوشته بشیم چون این موضوع مشکل خیلی ها در آینده نزدیک خواهد بود!


کمی بخندید!

به نظر میرسه که ادامه مذاکرات چندان هم خوشایند نیست؛ بهرحال، امیدوارم که بهترین نتیجه برای کشورمون رقم بخوره.

دیروز بلاخره هر جور بود اون مقاله ای رو که میخواستم برای اون کنفرانس بفرستم تمام کردم. واقعیتش مقاله خوبی شده و خودم از کیفیتش راضی هستم اما اون کنفرانس سطحش خیلی بالاست و مقاله ها به سختی اکسپت میشن.

این روزها هم همچنان در خونه هستم و سر خودم رو با فیلم دیدن، کتاب black widow و کار کردن گرم میکنم.

دیروز متوجه شدم که دکتر درخواست عقب انداختن بازنشستگیش رو پس گرفته و گفته بعد از اینکه از کانادا برگشتم، یه فکری میکنم. بنابراین وضعیت من و اون نفر دیگه هنوز خیلی مشخص نیست و البته اون شخص میگفت که رفتم پیش رییس دانشکده و با اون هم صحبت کردم و اون هم گفته هنوز خودمون هم نمیدونیم باید چکار کنیم؛ شما ها خیلی به این موضوعات فکر نکنید. البته من خودم این مرتبه دیگه عکس العمل خاصی نداشتم یعنی فکرم هم بابت این موضوع مشغول نشد!

راستی من یه مطلبی در سایت تابناک خوندم که جالب بود؛ در مورد ماه های قمری است و اینکه چرا ربیع الاول که از نظر لفظی به معنای بهار هست، در زمستان و پاییز هم قرار میگیره؟! خوندنش خالی از لطف نیست، میتونید این مطلب رو از طریق این لینک ببینید.

و اما یه کلیپ هم چند روز قبل در ف.ی.سبو.ک دیدم که باهاش از خنده منفجر شدم. البته این کلیپ از طریق سایت خبرآنلاین هم در دسترس هست. میتونید از اینجا ببینیدش. واقعا جواب های شرکت کننده ها خیلی خنده دار هست؛ من اون تکه مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامیش رو خیلی دوست داشتم. بعد هم اون بخشی که میخواستن کشورهای حاشیه دریای خزر رو اسم ببرن. الان هم که یادم میفته خنده ام میگیره. حتما ببینیدش، روحیه تون باز میشه!

بی نظمی در خواب

یکی دو روزی هست که بخاطر احیاها و البته بی نظمی خودم، خوابم کلا از شب به روز منتقل شده و تازه ساعت 5 صبح میخوابم.

البته بگذریم که بخشیش تقصیر خودمه، مثلا دیشب (یعنی همون صبح!) که خواستم بخوابم ادامه سریال covert affairs رو نگاه کردم و اون هم به جای حساسش رسیده بود و من که قبلش خواب آلود بودم، چشم هام کاملا باز شد و تازه زمانی خوابم گرفت که بخش هیجانی فیلم تمام شد!

خلاصه اینکه هر قدر ماه رمضان برنامه من رو بهم ریخته، خودم هم بدتر از اون در خراب کردن برنامه خوابم تقصیر داشته ام.

این روزها یه مقدار هم نگران سرنوشت مذاکرات هستم و کلا مدام سایت های خبری فارسی و انگلیسی رو چک میکنم.

در بین خوابیدن هام و فیلم دیدن هام هم اگر برای آماده کردن افطاری یا سحری نَرَم کمک مامانم، یه کمی کار هم میکنم!!


در ضمن اون کلاسی که گفتم برای ترم تابستان برداشته بودم، به حدنصاب نرسید و بدینگونه کلاس تشکیل نشد! نسبت به این موضوع هم حس خاصی ندارم. یعنی نه خوشحالم و نه ناراحت.

فقط یکی دیگه از شب های قدر مونده، ممنون میشم اگر در دعاهاتون از من هم یادی بکنید؛ التماس دعا.