مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

دانلود ویدئو از یو.ت.یوب

اول اینکه کسی از دوستان راهی برای دانلود ویدئوهای یو.ت.ی.وب بلد هست که در ایران کار کنه؟

با IDM که دانلود میکنم، فایل ها خراب هستن، یعنی با KM Player باز میشن اما نه تصویری دیده میشه و نه صدایی شنیده میشه. سایت های فرعی که با دادن لینک فایل ویدئو رو میدن رو هم چک کردم اما با استفاده از فیلترشکن نتونستم از هیچکدوم شون چیزی دانلود کنم.

ممنون میشم اگر در این زمینه تجربه ای دارید، کمک کنید.


و اما اندر احوالات این روزهای من:

1- دیروز زنگ زدم قالیشویی و فرش اتاقم رو فرستادم برای شستشو. خیلی وقت بود که میخواستم این کار رو بکنم اما مدام عقب مینداختم.

2- دیشب هوای مشهد اونقدر سرد بود که پیرو اون دمای اتاقم به 19 درجه رسیده بود و دیگه حس کردم با پوشیدن لباس های زیاد مشکل سردی اتاقم حل نمیشه و در نتیجه بخاری رو برای یکساعتی روشن کردم و البته بعد که اتاقم کمی ملایم شد، خاموشش کردم. امروز هم از بعدازظهر بخاری رو روشن کرده ام (البته روی شمعک هست).

3- هنوز تنبلیم ادامه داره و مدام سر خودم رو برای از زیر کار در رفتن کلاه میذارم! نتیجه این وضعیت هم این بود که بجای انجام این همه کاری که دارم، بعدازظهر یک کیک سیب و دارچین درست کردم.

4- از فردا عصر کلاس زبانم شروع میشه.

5- از سه شنبه تدریسم شروع میشه و مهمترین مشکل من اینه که نمیدونم بین ساعات کلاس چی بخورم!! اگر یادتون باشه معده من از آمریکا مشکل پیدا کرد و هنوز هم اون مشکل کماکان باقی است و من چایی نمیخورم چون میدونم که موادی مثل چایی و قهوه به شدت مضر هستن. احتمالا برای خودم گل گاوزبانی چیزی میبرم اما مشکل دیگه این هست که کجا دم کنم؟! البته بهترین و مقرون به صرفه ترین کار اینه که از این لیوان هایی که دو تکه هستن و برای دم کردن فوری استفاده میشن، بخرم. فعلا که جایی رو برای خرید همچین لیوانی سراغ ندارم. (خیلی به استفاده از مدل های لیپتون و کیسه ای علاقمند نیستم چون واقعا محتویات شون قابل اعتماد نیست).

6- دارم به این موضوع فکر میکنم که بارم بندی درس ها رو چجوری بذارم که هم انگیزه بچه ها رو برای یادگیری ببرم بالا، هم بچه ها بتونن نمره خوبی بگیرن. برای یکی از کلاس هام که قدرت مانور زیادی دارم، تو فکر برگزاری یک مسابقه هستم تا یه کم جو رو رقابتی کنم.

7- یک سری کار مربوط به تزم رو که بصورت فول تایم، حداکثر دو روز طول میکشه، یک هفته است که همچنان دارم انجام میدم!!

از اونجایی که موضوعات متنوع بودن، جدا جدا نوشتم.

بعدانوشت. مشکل دانلود ویدئو با استفاده از نرم افزار YTD Video downloader حل شد.

جنس شلوار

طی دو سه روز گذشته یه مقدار سرم شلوغ بود؛ هم یه سری کار شخصی  رو باید انجام می دادم و هم اینکه شب ها مهمونی دعوت بودیم.

دیشب هم دکتر ف تماس گرفت؛ یه کمی حرف های بی مربوط زد که البته من هم بخشی رو محل نکردم اما یه جا با صراحت بهش گفتم که من برای کارم حتی یه نفر رو ندارم که کامنت علمی بهم بده!

در خلال صحبت ها، متوجه شدم که دکتر میخواد یه درس مهم رو برای اولین بار درس بده در حالی که اصلا سررشته ای ازش نداره. به بهانه های مختلف گفت بیا تهران، منم گفته باشه اما فعلا کار دارم و شاید تا یه ماه دیگه بیام! در واقع دکتر میخواد اون درس رو که بیشتر در زمینه کاری من هست، براش راه بندازم!!

منم حوصله اینجور خدمات رسانی رو ندارم!

این روزها دکتر یکی از بچه ها رو که در حال دفاع هست و همیشه خدمات زیادی بهش داده داره اذیت میکنه و این در حالی است که همیشه فکر میکردیم دکتر با اون شخص بسیار خوب خواهد بود. این موضوع به من نشون داد که خوب بودن یا بد بودن دکتر با کسی ربطی به میزان خدمات رسانی بهش رو نداره!

پیش خودمون بمونه نه من و نه بقیه بچه ها، از برگشت دکتر اصلا خوشحال نیستیم. فقط و فقط انرژی منفی به آدم میده. عصر با خودم فکر میکردم که چقدر بد هست که کسی آدم رو دوست نداشته باشه.

در نهایت من سعی میکنم اصلا به حرفاش گوش نکنم و در نهایت کار خودم رو بکنم. با این حال، باز هم یه مقدار انرژی منفی رو جذب میکنم.

راستی پنجشنبه رفتم اون دانشگاهی که قراره درس بدم. حدود 10 نفری از اساتید اومده بودن که چهارتاشون (به اضافه خودم) خانم بودن و هم سن و سال های خودم بودن. دوتاشون که چادری بودن و دوتای دیگه هم مانتویی. دو تا خانم دیگه هم که از مسئولین دانشگاه بودن، در جلسه حضور داشتن که یکی شون همسن و سال خودم بود و دیگری خانمی حدود 50 ساله بود. من خودم مانتوی کرم نسکافه ای با شلوار لی و کفش اسپرت پوشیده بودم در حالی که اونا همشون سرتا پا مشکی پوشیده بودند. راستش من حس بدی نداشتم اما حس خوبی هم نسبت به مشکی پوش بودن اونا نداشتم.

دیشب در مهمانی، با یکی از آشنایان صحبت میکردم و این موضوع رو مطرح کردم. اولش که خندید و گفت نکنه با مانتوی صورتی رفتی اونجا؟ (یه مانتوی صورتی کمرنگ دارم که در عین سادگی قشنگه) که من هم گفتم نه، حواسم هست که برای محیط کار چه رنگ هایی باید پوشید. بعد اون شخص میگفت که تو از تهران برگشتی مشهد و اینا برات تازگی داره. میگفت تازه مشهد خوبه، شهرستان ها که قواعد بسیار خاصی رو اعمال میکنن و اگرافراد رعایت نکنن، با اخطار روبرو میشن. قواعد خاص تا این سطح که کلا شلوار باید پارچه ای باشه!! خلاصه بنده از قوانین عجیب و غریبی که تعریف کرد، متحیر شدم.

با توجه به صحبت های اون شخص، به نظر میرسه که هنوز قوانین و فضای بسته ای بر روی دانشگاه های شهرستان ها حاکم هست و جنس شلوار براشون بیشتر از علم و کارایی استاد اهمیت داره.

پ.ن. یادش بخیر، آمریکا در تابستون برای اولین بار که دکتر ش رو با شلوارک دیدم، حس خاصی داشتم. اون شلوارک پوشیده بود اما من اینور ذوق کرده بودم که چقدر استاداشون باحال و خوشحال هستن! الان که یادم میاد، خنده ام میگیره.

لحظه شماری

همونطور که گفتم دخترداییم با خانواده اش یه هفته ای هست که اومده مشهد. در این مدت بساط مهمونی و اینجور حرفها برپاست.

من هم دقیقا از وقتی که عَموم اینا اومدن خونمون تا همین الان هنوز به زندگی عادیم برنگشتم و از برنامه هایی که داشتم خیلی خیلی عقب هستم.

این روزها هم از همین بی نظمی بوجود آمده واقعا عصبانیم. وضعیت من الان مثل فنری هست که از حالت فشردگی خارج شده و دیگه سر جاش برنمیگرده.

فردا ظهر هم در مکان اون دانشگاهی که درس گرفتم، اساتید رشته مون به دعوت مدیرگروه دور هم جمع میشن؛ نمیدونم موضوع بحث چی هست اما باید در اون شرکت کنم.

لازم به ذکر هست که یه مقدار از تنبلی های این روزهام مربوط به آماده شدن برای ترم جدید هست؛ انجام خریدهای جزئی، مرتب سازی جزوه ها و کتابخونه که در نهایت به مرتب سازی کل اتاقم منتهی شد، تمرکزم رو از انجام تحقیق و پژوهشم گرفته با این حال دارم برای دوشنبه آینده لحظه شماری میکنم تا هم کلاس زبانم شروع بشه و هم کلاس هایی که درس میدم. دیگه از تو خونه موندن بدجوری خسته شده ام.

پ.ن. این پست رو یادتون باشه، چون مطمئنم سه هفته دیگه میام اینجا و از مشغله زیاد کاری گله و شکایت میکنم.

حواشی یک مهمونی

امروز عصر خونه خاله ام  مراسم ختم انعام برپا بود و مهمون های زیادی اومده بودن. اما بشنوید از حاشیه های این مراسم:


پلان اول:

یکی از همسایه ها از فرد پذیرایی کننده در مورد خانواده اش سوال کرد. یعنی خودت چکار میکنی، خواهر و برادرات چکار میکنن و اینکه کدوم ازدواج کردن و این حرفها. وقتی صحبت به یکی از برادرها رسید، شخص سوال شونده در جواب گفت که برادرم هنوز مجرد هست. طرف مقابل هم صرفا سری تکون داد و حرفی نزد. هنوز اون فرد سوال شونده که داشت پذیرایی میکرد، از جلوی اون خانم دور نشده، خانم بغلی که همسایه شون بود، به خانمی که داشت در مورد خانواده سوال میکرد، گفت که پسرشون قبلا یه بار ازدواج کرده و الان جدا شده. اون خانم هم با ریلکسی گفت که این که مشکلی نیست و دیگه این مسائل توی همه خانواده ها هست. واقعیتش ذهنم به این موضوع مشغول شد که به اون خانم چه ربطی داشت که بیاد اطلاعات دقیق رو به اون فرد بِده؟ اینجور رفتارها و بازگو کردن مسائل خانوادگی دیگران واقعا زشت هست.


پلان دوم:

با یه دختر 9 ساله مواجه میشم و در حالیکه پدر و مادرش رو میشناسم و میدونم که آدم های محترمی هستن، این بچه سلام نمیکنه؛ بعد از اینکه بهش سلام میکنی و حالش رو میپرسی، اول با چشم و ابرو از خودش ادا و اطوار در میاره و بعد هم پاش رو به حالت لگد میاره بالا !!! اصلا انتظار چنین رفتار بی ادبانه ای رو از بچه این خانواده نداشتم. در این حال تاسف خوردم به حال این بچه که پدر و مادرش هنوز نتونستن بهش آداب روبرو شدن با افراد رو آموزش بِدَن. همیشه از بچه های اینجوری بدم میاد.


پلان سوم:

شخصی که قرار بود برای اجرای مراسم بیاد، کلا نیامد و افراد فامیل خودشون سوره انعام رو با همراهی هم ختم کردن. خاله ام که خیلی عصبانی بود، میگفت هفته پیش با این خانم قرار گذاشتم و دیشب هم برای یادآوری باهاش تماس گرفتم. حتی از اونجایی که درونم دلشوره داشتم، موقع ظهر زنگ زدم خونشون که از قضا همسرش میگه که خانمم الان خواب هست و من بهش میگم که شما زنگ زدید. نتیجه اینکه وقتی نیمساعت از تایم توافقی گذشت و خاله ام با خونشون تماس گرفتن، همسرشون اعلام میکنن که خانمم رفته حرم!!! امیدوارم که زیارت شون در حالی که بدقولی کرده و حدود 60 نفر آدم رو گذاشته سرِ کار، قبول باشه!

حساسیت

دو سه روزی هست که شروع کردم به قفسه تکونی اتاقم؛ یعنی بخاطر یک کتاب که باید از روی اون درس بدم و پیداش نمیکنم، مجبور شدم کل کتابخونه به همراه قفسه های داخل اتاقم و همچنین یکی از کمدهام رو که در اون جزوه هام رو میزارم، خونه تکونی اساسی بکنم. حاصل این کار دور ریختن کلی از جزوه های دوره لیسانس بود که یا مربوط به درس های تخصصی رشته ام نبودن یا اینکه اگر تخصصی بودن، مربوط به زمینه کاریم نبودن و مطمئنم که هیچوقت سراغ تدریس اون درسها نمیرم. خلاصه یه عالمه کتاب و جزوه رو از اتاقم انداختم بیرون تا راهی بازیافت بشن.

در این بین بدلیل وجود گرد و خاک  مابین این جزوه ها حساسیتم هم چنان عود کرده که دیگه اعصاب برام نذاشته. فعلا یه لوراتادین خوردم و همچنان منتظرم تا تاثیرش رو در بند اومدن آبریزش بینی و عطسه های پشت سر هم ببینم. (البته هنوز بعد از یکساعت هنوز خبری از تاثیر نیست).

در نهایت هم اون کتابم رو پیدا نکردم و کلی هم کفری شدم؛ از اونجایی که در نبود من، برادرم هم هر از گاهی سری به کتابخونه ام می زده و کتاب برمیداشته، واقعا مطمئن نیستم که سرنوشت اون کتاب چی شده. (کتابخونه اون رو هم گشتم اما اثری از کتاب نیست!)

بگذریم....

دو سه روزی هست که خانواده دخترداییم اومدن مشهد؛ پنجشنبه عصر رفتیم دیدنشون و جای شما خالی، دیروز هم به اتفاق اونها رفتیم باغ یکی از خاله هام در اطراف مشهد. هوا خوب بود و در کنار رودخونه اوقات خوبی رو سپری کردیم. من و خواهرم و دخترخاله ام هم حدود دو ساعتی رو تو رودخونه پیاده روی کردیم که حسابی بهمون چسبید. قبل از شروع سال تحصیلی و هفته های پرمشغله، تفریح خوبی بود.

در نهایت اینکه چند روزی هست که کارهای پژوهشیم به واسطه زیر و رو کردن اتاقم و گردش و مهمونی کلا متوقف هست و این در حالی است که حتی من شروع به آماده کردن طرح درس و اینجور چیزا هم نکردم.