مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

تکرار اشتباه

چند وقتی هست که با یکی از دوستام در مشهد در تلاش هستیم تا یه قرار ملاقات بزاریم!! هم اون سرش خیلی شلوغه و هم من؛ بالاخره برای امروز ظهر با هم هماهنگ کردیم که هم رو ببینیم.

این شخص تنها کسی هست که فعلا تو مشهد برام مونده. آدم مثبتی نیست اما از هیچی بهتره!

بگذریم...

بالاخره کلاس های این هفته هم تموم شد؛ هر هفته که میگذره، نسبت به اینکه تدریس گرفتم، پشیمون تر از قبل میشم. متاسفانه بچه ها بسیار بدتر از اون چیزی هستن که فکرش رو میکردم. این موضوع واقعا آزارم میده. فکر کنید برای رفتن سر کلاس، شما کلی مطلب آماده میکنید و با انرژی تمام میرید سر کلاس، اونجا یه عده رو می بینید که 2 رو از 3 تشخیص نمیدن! یه عده رو می بینید که فقط به فکر نمره و مدرک هستن و میان پیش شما و میگن ما شاغل هستیم و فقط اومدیم مدرک بگیریم!! یه عده رو می بینید که در حالی که برای خروج از کلاس از همه نظر آزاد هستن (براشون غیبت نمیزنم)، اصلا به درس توجهی ندارن و بعد آخر کلاس هم میگن درس چقدر سخته، کمتر بهمون درس بدید و ما اصلا نفهمیدیم!

یه وقت هایی از ته دلم کسایی رو که باعث این وضع آموزش عالی در کشور شدن رو نفرین میکنم؛ خدا ازشون نگذره....

در نهایت اینکه سعی میکنم از ترم دیگه، دنبال شغل دیگه ای بگردم و اگر کاری پیدا نکردم، حداکثر دو تا کلاس از این بچه تنبل ها نگه دارم که حداقل یه روز در هفته بابت وضع علمی دانشگاه های غیرانتفاعی تاسف بخورم نه دو روز در هفته!!!

هر روزی که میگذره، دلم برای محیط علمی اونور آب بیشتر تنگ میشه؛ تا فکرم به اون سمت میره، بغض میکنم و یه وقت هایی هم اشک هام جاری میشه؛ قضیه من شده مثل اون آدمایی که یادآوری بهترین خاطرات زندگی شون حالا باعث رنج و غصه شون هست. همچنان در سعی  و تلاش هستم که اون خاطرات رو بایگانی کنم و بهشون فکر نکنم.

پ.ن 1. چند وقت پیش داشتیم با مامانم در مورد یه موضوعی حرف میزدیم، وسط حرف یه دفعه مامانم فی البداهه پرسید اگر بتونی برگردی عقب، دوست داری الان به کدوم زمان برگردی؟ من هم بدون لحظه ای مکث گفتم پارسال!! وقتی آمریکا بودم!! مامانم خیلی جا خورد و ناراحت شد و گفت خیلی بی معرفتی، همون سالی رو میگی که ما کنارت نبودیم!!

پ.ن 2. با خوندن این پست، لطفا در مورد من قضاوت نکنید. من برای خودم حق  زندگی کردن رو قائل هستم؛ قرار نیست همیشه بچه ها به پدرا و مادراشون بچسبن.

پ.ن 3. اگر دوست داشتید، این سوال رو در کامنت هاتون جواب بدید: اگر امکان بازگشت به گذشته وجود داشت، دوست داشتید که به چه سالی از زندگی تون برمیگشتید و چرا؟

نظرات 23 + ارسال نظر
شبنم جمعه 1 آبان 1394 ساعت 18:34

سلام سمیرا جون. امیدوارم شاد و سرحال باشی.
سوال جالبی پرسیدی. من اگه میتونستم برگردم عقب، برمیگشتم به سه سال قبل. اون سالی که میخواستم روی یه موضوعی توو رشته ام تحقیق کنم که این تحقیق مستلزم ساپورت اساتید ژئوتکنیک بود که در نهایت بی انصافی نه تنها کمک نکردن بلکه نسبت به هدفی که داشتم منو بی ذوق کردن. اگه برمیگشتم به اون روزا مطمئنا خودم با انرژی تمام پیگیر تحقیق و مطالعه ام می شدم.

سلام دوست خوبم
می تونید گذشته رو جبران کنید و در فراغت تون به موضوع دلخواه تون بپردازید.

میم پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 18:19

بدترین قسمت تدریس اون وقتی هست که تموم شده و دانشجوها نمره میخوان.

من دوست ندارم به هیچ زمانی برگردم. دوست دارم آینده ام رو بتونم تغییر بدم اونجور که خوبه. اگر هم نشه باز برگشت به گذشته دردی رو دوا نمیکنه.
الان به پست داک فکر می کنم.
راستی تو هم مثبت فکر کن، میتونی برای پست داک برگردی پیش استادت.

برای نمره، من چندان مشکلی ندارم چون ریز نمرات شون رو براشون میزارم و دیگه حرف و حدیثی نمی مونه. اون تعدادی هم که درس رو پاس نمیکنن، مشکل خودشون هست و محل شون نمیکنم.
چقدر خوب که به آینده به شکل مثبت فکر میکنید.
من هم دیدم به آینده مثبت هست، اما رضایتم از وضعیت فعلی نسبت به سال قبل خیلی خیلی پایین تر هست.

میلاد سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 23:32 http://fartab90.blogfa.com

سلام
چقدر همه دوست دارند برگردند عقب...
نا امید نباشید
من از الانم از خودم راضی ام همیشه از زندگیم لذت بردم و خوبم پیشرفت کردم اگر بخام برگردم به گذشته اونم فقط به خاطر داشتن دوباره ی پدرمه
انرژی منفی نسازید برای تدریس یه شاگرد درس خون هم باشه خودش کلی لذت داره

سلام
بحث ناامیدی نیست؛ بحث این هست که تا الان از کدوم سال عمرمون بیشتر لذت بردیم و بخاطر اتفاقاتی که در اون سال افتاده اون سال، شیرین ترین بوده برامون.
در مورد تدریس هم، دارم کم کم عادت میکنم به بی معلوماتی دانشجویان و دیگه غصه نمیخورم.

خواننده قدیمی دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 16:55

سلام خانم دکار اگه کسی دکترا استادش کمک نکنه و بمونه تو پروپوزال و پایان نامه چیکار باید بکنه؟

سلام
بالاخره خودتون باید یه فکری بکنید.
این همین بلایی است که سر من در اومده

خواننده قدیمی یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 22:24

سلام
خانم دکتر من اگه امکان داشت برمیگشتم به تابستون سال 79 و بجای رشته فعلیم رشته دیگه ای رو انتخاب میکردم. یا دانشگاهی بجز فردوسی رو. اشتباه من این بود که فکر میکردم چون رشته ام خوبه بهترین انتخابه درصورتی که یه رشته پایین تر اما دانشگاههای بهتر خیلی درست تر بود
آموزش پرورش فاجعه تر هست. یک فلوچارت میخوای به دانش اموز یاد بدی صد بار میگی نمیفهمن. یا دو به توان صفر رو میگن صفر
راستی دست تنها بدون کمک هستید یا هنوز با استاد امریکا ارتباط دارید؟

سلام دوست خوبم
در مورد انتخاب رشته، اگر حس خاصی نسبت به رشته وجود نداشته باشه، حرف شما درسته اما اگر آدم علاقه خاصی به یه رشته داشته باشه، بهتره که واقعا دنبال علاقه اش بره تا در آینده حسرتش رو نخوره.
دست تنها هستم اون هم به چه وضعی!
کسی کمکم نمیکنه که هیچ، مشق اضافی هم بهم میگن!
با اون استاد آمریکا هم گاهی در تماس هستم و خیلی نیست.

بهار یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 18:12 http://mustbebetter.persianblog.ir/

بعنوان دانشجوی کارشناسی یه چی بگم ؟
ببینید من خودم خیلی دوست دارم از این که هستم بهتر باشم اما اصلا پامو که تو کلاس می ذارم و معمولا اصلا نمی تونم به استاد توجه کنم
الان که دقت می کنم فقط به درس استادایی گوش کردم که بشدت امروزی و جوون و تو محیط کار بودن و مثالهای جذاب از تجربه های واقعیشون می زنند
و فن بیان خوب و اداره ی کلاس و ...

خیلی از اساتید می یان تو کلاس پاور رو روشن و چراغارو خاموش و یه بحث کسل کننده و قدیمی رو مطرح می کنند که نتیجه ش خواب آلودگی ماهاست ..

دلم نمی خواد اینطوری باشم واقعا دلم می خواست به درسم خیلی بیشتر علاقه می داشتم
اما خب ........
البته دانشجوهای شما رو نمی فهمم ! شما باید خیلی کلاستون جذاب باشه چرا انقدر بی علاقه ن ؟



جواب سوالتون ... سوم دبیرستان .. چون خییییییییییییللللییییییییییییییی بهم خوش گذشت
من خودمم اصلا به خانواده م وابسته نیستم و بهتون حق می دم دلتون برای آمریکا تنگ شده باشه
ایشالا جور شه با خانواده برین و یا بر فرض محال !‌ایران جای بهتری برای زندگی بشه !

درسی که من میدم متاسفانه درس جالب و کاربردی ای نیست و در دنیای فعلی منسوخ شده؛ البته در سرفصل های جدید دانشگاه کم کم دارن این درس رو حذف میکنن. برای همین بچه ها از همون اول با بی حوصلگی میان سر کلاس و این موضوع کار من رو بعنوان مدرس خیلی سخت میکنه.
همیشه شاد باشی دوست خوبم

sayeh یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 17:22

من برمی گشتم دقیقا به دروه بعد از لیسانس... اون موقع که تز لیسانسم رو دفاع کردم... از اون موقع فقط زبانم رو تقویت می کردم و هرجوری بود از ایران می رفتم. فکر مخالفت شدید پدرم رو هم به هیچ وجه نمی کردم.
اما... من موندم و دکتری گرفتم با نهایت نا امیدی. موندم توی کشوری که کاملا تمام ارزشهاش، مخالف با باورهای منه و کلی فشار روم هست به خاطر مسایل بیخودی مثل ازدواج نکردن و...

حرف های شما رو با تمام وجود می فهمم
امیدوارم که یه روزی همه این مشکلات حل بشه برامون

. یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 08:12

سلام.
پس سعی کن همیشه برای خودت زندگی کنی که بهترین زندگیه.
البته اگه توی این جامعه بزارن.
برای خودت زندگی کردنو دوست دارم.

سلام
مشکل دقیقا همینی هست که گفتی!
تو این جامعه نمیشه آدم برای خودش زندگی کنه!
برای هر کاری باید همه آدم های دور و بر رو درنظر بگیری تا برات حرف در نیارن!!

شهین شنبه 25 مهر 1394 ساعت 21:52

من از وبلاگ قبلی همراهتون هستم البته کمابیش!
منم مدرس پیام نور هستم و متاسفانه اینجام همون وضع رو دانشجوها دارن.
من به عقب برگردم رشته ی دانشگاهیمو عوض میکردم، جغرافیا دانشگاه تهران خوندم.هرچند خیلی از رشته ها بازار کارشون بد شده:!!

ممنون که در این جمع شرکت کردید.

m شنبه 25 مهر 1394 ساعت 08:33

دوست داشتم به زمان قبل ا تولدم برگردم اینقدر ناراحتم که دوست داشتم اصلا متولد نمیشدم

بگذریم دیروز یهویی یاد آمریکا بودن شما افتادم یه سوالی ذهنمو مشغول کرده
اون موقع که اونجا بودین یه بار میخواستین درمورد موضوع دریافت کمک تحصیلی از دکتر ش صحبت کنیدباهاش و هی این پا اون پا میکردید بالاخره بهش گفتید؟ نتییجش چی شد؟ ؟

در مورد خط اول کامنت دیگه اینقدر از زندگی نا امید نباشید؛ سعی کنید که زندگی تون رو یه مقدار تغییر بدید
من بهش ایمیل زدم و خجالت کشیدم که در ملاقات حضوری بهش بگم. اون هم گفت که از فاندهای فعلی که داره نمیتونه کاری بکنه؛ فقط گفت که یه پروپوزال جدید داره مینویسه و اگر بتونه براش فاند بگیره، به من هم در ازای انجام پروژه میتونه کمک کنه که متاسفانه نتیجه اون پروپوزالش منفی بود و نتونسته بود بابتش فاند بگیره.

. شنبه 25 مهر 1394 ساعت 08:14

سلام
احسنت به صداقتت.همه دوست دارن به دوران اوجشون برگردن، به نقطه عطف زندگیشون، به جایی که حس میکردن هنوز سربالایی دارن میرن.
پس مطمئن باش پارسال تو اوج بودی.
امیدوارم ماکسیمم زندگیت پارسال نباشه. فقط یه عطف باشه و دوباره با شیب مثبت اوج بگیری .
به اون روزا فقط به عنوان یه نقطه عطف نگاه کن و کاری کن به اون روزا برگردی.
امیدوارم منظورم رو گرفته باشی استاد عزیز

سلام
در مورد من اون زمان نقطه اوج نبود، نقطه عطف هم نمیشه بهش گفت؛ فقط نقطه ای بود که من برای خودم زندگی کردم، یک زندگی با لذت تمام.
از انرژی مثبتت ممنونم دوست خوبم.

یادگار جمعه 24 مهر 1394 ساعت 23:36 http://yadegari901019.blog.ir

سوال سختیه
فقط میدونم به قبل از سال 90
ولی الان که فکر میکنم بیشتر دوست دارم به سال 80 برگردم که سوم راهنمایی بودم

ممنون از مشارکت در بحث

دکترانوشت جمعه 24 مهر 1394 ساعت 22:23 http://phdnevesht1392.blogsky.com/

سلام
من هم تصمیم گرفتم تدریس رو بذارم کنار دقیقا به همین علت ها که گفتی...انشالا از ترم بعد

من به سالهایی که پدرم در کنارمون بود... دوست داشتم برگردم...

سلام دوست خوبم
خدا پدرتون رو قرین رحمت کنه

صبا جمعه 24 مهر 1394 ساعت 22:11 http://gharetanhaei.persianblog.ir/

من اصلا وقتی می خوام برم سر کلاس پاهام سست میشه دقیقا بعد از جلسه اول بچه ها میان میگن میشه به ما کمک کنید!! ما شاغلیم!! منم غیبت نمی زنم، ولی نمی دونم چه کمکی می تونم بکنم واقعا شیطونه میگه یه دو تومنی در بیارم بهشون بدم بگم اینم کمک

در جواب سوالات هم من روزهای خوب زیاد داشتم ولی دوست ندارم اصلا برگردم، دوست دارم روزهای خوب جدیدی رو تجربه کنم و بسازم.

در مورد کمک، پیشنهاد خیلی خوبی دادی!
ممنون از مشارکت در بحث

امیرکبیر جمعه 24 مهر 1394 ساعت 22:00

سلام
هر چی عقب تر بهتر.
هر چی سن بیشتر میشه مسئولیت بیشتر میشه. مثلا الان به عنوان یک دانشجو خیلی بهتره تا فردا به عنوان یک دکتر.

سلام دوست خوبم
آره قبول دارم اما من واقعا هیچوقت دوست ندارم برگردم به زمان قبل از دانشگاه!
حوصله مدرسه رفتن اونم ساعت 7 صبح رو ندارم!

سودا جمعه 24 مهر 1394 ساعت 21:07

من اگه برمیگشتم عقب دوس داشتم برگردم به زمان کنکور سراسریم، تا جون داشتم میخوندم تا شریف قبول شم اونم رشته مورد علاقم، بعدش هم میرفتم اونور آب تو محیط علمی قویتری درس میخوندم...
اما کاش اون موقع به رشته ی کمتر قانع نمیشدم :( کاش یکی راهنماییم میکرد و رویاهام رو جدی می گرفت :(
کاش این همه حسرت همراهم نبود...

من معتقدم که وقتی خودمون رویاهامون رو جدی نمیگیریم، نمیشه از دیگران انتظار داشت که رویاهای ما رو جدی بگیرن.
امیدوارم در همین زمینه ای که هستین، موفق بشین

نگار جمعه 24 مهر 1394 ساعت 17:29

سلام سمیرا جان.. منم از هم اتاقی یکی از دوستام که دکترا اون طرف پذیرش گرفته شنیدم که میگه اوضاع اونجا عالیه... بگذریم چون من اگه بر فرض شرایطشم جور بشه نمیتونم برم چون خانواده به خصوص مامانم مخالف هستند پس مجبورم یه جورایی به این قضیه دیگه فکر نکنم.. در مورد بازگشت به عقب اگه به زمان کنکور برمی گشتم دیگه خودمو اذیت نمی کردم و اینقدر درس نمیخوندم یه رشته ای مثل پرستاری حتی شده تو دانشگاه آزاد میخوندم و الان با لیسانس یه شغل با در آمد خوب و دائمی داشتم... وارد رشته های فنی و علوم پایه نمیشدم که مثل الان دغدغه بیکاری و ادامه تحصیل و ... بعد کلی زحمت داشته باشم.

سلام عزیزم
ممنون از مشارکت در بحث
فقط یه نکته رو بگم و اون اینکه اینجور فکر نکنین که اونور آب همه چیز عالیه و دکتری خوندن راحته! چنین خبری مطمئنا نیست و جنس مشکلات اون طرف با اینجا فرق میکنه اما در کل از وضعیتی که اینجا هست، بهتره

حمید جمعه 24 مهر 1394 ساعت 13:43

میتونم بپرسم چی درس میدین؟


من که دانشجوام اما دوسداشتم برم به سال اول و بیشتر درسمو جدی بگیرم ... البته هنوزم وقت جبران دارم و زیاد حسرتشو نمیخورم!

سوالتون رو ترجیحا بی جواب میذارم؛ اینجوری راحت ترم.
در مورد جبران هم، فکر خیلی خوبیه! ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازه است! تلاش تون رو چندبرابر کنید، حتما موفق میشید.

سحر جمعه 24 مهر 1394 ساعت 13:06

من سال دوم دبیرستان را دوست داشتم. تو دانشگاه دوره کارشناسی ارشد برای من بهترین دوران بود. دوره دکتری بی مزه ترین و زجر اورترین دوره بود. حس می کنم تو این دوره چیزی یاد نگرفتم و فقط انتظار کشیدم.

در مورد احساسی که در مورد دوره دکتری دارید، با هم تقریبا هم نظر هستیم؛ بسیار بی مزه و ضجرآور!

سحر جمعه 24 مهر 1394 ساعت 13:04

سلام عزیزم. از اعماق وجود درکت می کنم. اوضاع آموزش و پرورش هم از این بهتر نیست. من خودم چندین ساله معلم ریاضی هستم و البته دانشجوی دکتری . واقعا تنبلی و گستاخی بچه های امروز آدمو از پا در میاره. هرروز که میخوام کلاس برم میگم ای کاش زودتر بازنشست می شدم. خسته شدم از درس دادن به یک سری دانش آموز لوس و ... بگذریم.
واقعا خسته نباشید.

سلام دوست خوبم
متاسفانه من هم از بچه های دبیرستانی زیاد شنیدم
خدا صبرتون بده

dela جمعه 24 مهر 1394 ساعت 11:41

برگردم به زمانی که کارشناسی رو تمام کرده بودم و میرفتم کلاس زبان انگلیسی. نه به سنم فکر میکردم نه به اینکه شغلی ندارم. نه دغدغه ی درسهای دانشگاهی رو داشتم. فقط روی یادگیری زبان انگلیسی تمرکز کرده بودم . داشتم پیشرفت میکردم و خیلی هم لذت می بردم تا اینکه ارشد قبول شدم .

آخی!
کاش زبانت رو دوباره ادامه بدی و کامل رهاش نکنی
رها کردن زبان به قیمت شروع مجدد اون تموم میشه

زهرا جمعه 24 مهر 1394 ساعت 11:05

من اگه میتونستم به گذشته برگردم هیچوقت ارشد و دکترا رو تو ایرانم نمیخوندم واقعا خیلی جو علمی دانشگاه ها خراب شده همش شده چاپلوسی و دقل بازی و... دلم یه جایی رو میخاد که همه صادقانه در راستای علم فقط همکاری و تلاش کنن

این یکی رو با تمام وجودم می فهمم و کاش من هم همین کار رو میکردم

n!k جمعه 24 مهر 1394 ساعت 10:33 http://nikava.blogfa.com

من همون سالی که تو اتریش داشتم با عشقم توو کافی شاپ قهوه میخوردیم ..
بی ام و هم دم در پارک بود ..

ممنون از مشارکت در بحث
انشاالله اون روزا دوباره براتون تکرار بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد