مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

شاد باشید

امروز 4 ساعت درس داشتم و بعد از کلاسهام، موقع عصر کارتریج پرینترم رو بردم یکی از مغازه هایی که در یکی از پاساژهای کامپیوتری مشهد واقع شده تا برام شارژ کنن. در مدتی که داشتن اون رو شارژ میکردن، یه چند تا مغازه دور و بر رو سر زدم تا ببینم قیمت لپ تاپ در بازار ایران چجوریه؛ فهمیدم لپ تاپ 700 دلاری قیمتی حداقل 4.5 میلیون رو داره؛ از اون وقت ذهنم بدجوری مشغول شده:

حقوق من در هر ساعت = نصف حقوق هر ساعتِ یک کارگر!! در آمریکا

هزینه پرداختی من برای خرید یک لپ تاپ = حداقل دو برابر قیمت آمریکا


من همچنان سعی میکنم که شاد زندگی کنم چون میدونم که ما کشور ثروتمندی هستیم.

شما هم شاد باشید!

پ.ن. کلاس ها هم بد نبود؛ بچه ها خیلی ضعیفن، سعی کردم از زیر صفر درس رو شروع کنم.


پروژه عقب مونده

دیروز شنبه صبح رو به درست کردن 10 تا اسالاید برای یکی از درسهام گذروندم و بعد از نهار هم دوباره شروع کردم به خوندن کلمات و علائم فونتیک اونها. شاید در کل حدود 4 ساعتی رو تا به حال برای یادگیری فونتیک 40 تا کلمه انتخابی وقت گذاشتم. اولش احساس خوبی از این همه وقت گذاشتن نداشتم اما الان که کمی یاد گرفتم و روبراه شدم، فکر میکنم مفید باشه. شنبه وقتی معلم مون اومد سر کلاس، فقط سه نفر از بچه ها اومده بودن و بقیه بچه ها با 10 دقیقه تاخیر رسیدن. فکر کنم برای همین معلم مون کوئیز فونتیک ها رو گذاشت برای آخر جلسه که البته وقت نشد!! و من هم عین بچه های ابتدایی کلی ذوق کردم که کوئیز نگرفت!

اما فردا دیگه حتمی است!

امروز از صبح دارم روی مقاله خودم کار میکنم؛ یه جورایی بعضی بخش هاش نیاز به دوباره کاری داره و بعضی بخش هاش هم که تو ذهنم هست اضافه کنم، یه کمی حرص در بیار هست. بهرحال، هر جور هست باید تمومش کنم.

از طرف دیگه، دیروز دکتر م، استاد مشاورم، زنگ زد. اولش با این که نمیای تهران شروع کرد و بعدش موضوع پروژه دانشجوش رو که سه ماه قبل برام فرستاده مطرح کرد. بهش گفتم تا یه ماه دیگه انجام میدم، میگفت دیره! زودتر انجامش بده. حالا این وسط یکی نیست تو این گیر و دار که من از برنامه های شخصی خودم کلا عقب هستم، این یکی رو کجای دلم بذارم؟! به هر طریق، من هم گفتم چشم! سعی میکنم زودتر انجامش بدم.

از فردا روزهای سنگین کاریم شروع میشه و من همچنان در حال دویدن هستم!

خدایا کمکم کن که راه خیلی دور و درازی درپیش دارم؛ هوام رو داشته باش، تنها امیدم تو هستی.

علائم فونتیک

بعد از گذشت سه روز، بالاخره یه مقدار اوضاع و احوالم بهتر شده و آبریزش بینیم بند اومده. در طی این مدت حدود 6-7 قرص سرماخوردگی و 10-12 تا قرص استامینوفن مصرف کرده ام. در طی سال های اخیر یادم نمیاد اینجوری سرماخوردگی گرفته باشم که من رو از کار و زندگیم بندازه و این همه قرص مصرف کنم.

طی دو روز گذشته هم خیلی کار مفیدی انجام ندادم برای اینکه اصلا ذهنم کشش نداشت و آبریزش بینی هم داغونم کرده بود. دیروز عصر با اینکه حالم خوب نبود اما کلاس زبان رو رفتم. معلم مون دفعه قبل یه سری کلمات رو مشخص کرد و گفت که به علامت های فونتیک شون و استرس شون دقت کنیم و یاد بگیریم. اصلا فکر نمیکردم که بخواد اونها رو  امتحان بگیره؛ بقیه هم که مثل من جدید بودن، نمیدونستن و البته باورمون نمیشد! خلاصه معلم مون اومد و خیلی شیک 5 تا از همون لغت ها رو گفت و ازمون خواست تلفظ اونها رو با علائم فونتیک بنویسیم!!

من که چرت و پرت نوشتم؛ یعنی فقط جای استرس هاشون رو میدونستم، فکر میکردم میخواد سر کلاس کلمات رو براش تلفظ کنیم! نه اینکه تلفظ شون رو بنویسیم!

در نهایت اینکه بغیر از سه نفر که با این سیستم آشنا بودن، بقیه مون گند زدیم!! البته اون 15 لغت به حدود 30 تا برای روز شنبه افزایش پیدا کرده! مثل اینکه کلا هر جلسه همین آش و همین کاسه است. وقتی از معلم مون علت این کار رو پرسیدیم، میگفت وقتی علائم فونتیک و تلفظی که دارن، براتون جا بیفته خیلی سریعتر تلفظ کلمات جدید رو یاد میگیرید. حرفش رو خیلی قبول دارم، اما واقعا این کار خیلی سخته!

یه مسئله دیگه در رابطه با کلاس زبانم اینه که معلم مون لهجه اش بریتیش هست؛ در حالی که کتاب و موسسه آمریکن هست. اولش یه کمی از این موضوع دلخور شدم ولی بعد به این موضوع به چشم یه فرصت نگاه کردم که حداقل شاید مهارت شنیداریم در زمینه بریتیش هم تقویت بشه (مکالمه های با لهجه بریتیش رو خیلی متوجه نمیشم). البته ماها سر کلاس همه آمریکن حرف میزنیم و البته معلم مون هم هر جایی که اصطلاح های بریتیش و امریکن جدا باشه رو میگه.

امروز از صبح یه بخش مهم از کار تز خودم رو تقریبا تمام کردم. البته هنوز خیلی کار داره ولی از هیچی بهتره.

در مورد حوادث مکه، نمیدونم چی باید گفت؛ خیلی از خانواده ها چشم به راه مسافرهاشون بودن که دیگه انتظارشون بی فایده است چون قرار نیست که زنده برگردن. حوادث امسال حج شده مثل سری فیلم های final destination؛ هر بار یه تعدادی کشته میشن. امیدوارم که بقیه زائران به سلامت به آغوش خانواده هاشون برگردن و دیگه هیچ اتفاق ناراحت کننده ای رخ نده.

بعدانوشت. تا حالا دقت کردین که ۲۱ نشانه برای صداهای انگلیسی داریم؟! یادگیری فونتیک ها هم مکافاتی شده، همه رو با هم قاطی میکنم، هنوز به بخش خوندن کلمات تعیین شده هم نرسیدم!! کلی هم کار عقب مونده دارم

سرماخوردگی شدید

دیروز عصر کلاس زبان رفتم.

اوضاع خوب بود؛ این کلاسی که میرم، برای بزرگسالان هست و مختلط تشکیل میشه. از شانس من همه آقا هستن و من تنها خانم کلاس هستم. معلم مون هم ابراز شگفتی کرد و البته نگرانی خودش رو بابت راحت نبودن من بروز داد. اما خوشبختانه از این جهت مشکلی ندارم چون معمولا در کلاس هایی که درس میدم هم کلی آقا هستن و این موضوع روی کاراییم اثری نداره.

دیشب بعد از کلاس به سرعت برگشتم خونه، اما واقعا خسته بودم. کم و بیش درسهای امروز رو مرور کردم و شب حدود ساعت 12:30 خوابیدم. متاسفانه ساعت 5:30 صبح با حالت گلودرد از خواب بیدار شدم دیگه هم نتونستم بخوابم. ساعت 10 کلاس داشتم اما حالم اصلا خوب نبود؛ هم یه دفعه ای سرماخوردگی شدید داشتم و هم اینکه خواب کافی نداشتم. خوشبختانه یک نفر هم نیامده بود کلاس! مسئولین آموزش هم گفتن برای کلاس های بعدی هم نیازی نیست بایستین چون بچه ها از اول هفته اصلا نیامدن. اینجوری شد که ساعت 11:10 دوباره خونه بودم در حالیکه حالم به شدت بد بود. از صبح تا الان هر 5-6 ساعت دو تا قرص سرماخوردگی و استامینوفن با هم خوردم اما حالم همچنان ثابت هست. 

فکر میکنم که دقیقا دو روز اول باید بگذره تا از اوج بیماری بیام پایین. انصافا از اینکه بچه ها نیامده بودن کلاس، واقعا خوشحالم چون میدونم وقتی که دو روز اول سرماخوردگی آدم استراحت نکنه، حالش بسیار بدتر میشه.خلاصه اینکه از ساعت 11:30 ظهر تا 16:30 خواب بودم (البته نیمساعت وسطش رفتم نهار خوردم). اما هنوز بدنم خسته است و احساس کسالت شدید دارم. تنها عملی که از صبح انجام دادم این بود که تکلیف های زبانم رو نوشتم.

پ.ن. کامنت های پست قبل رو بعدا جواب میدم و تایید میکنم؛ الان اصلا توان تمرکز کردن رو ندارم.