مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

خوشحالی یعنی بعد از 6 سال بتونی مامان و بابات رو تو بغلت بگیری!

دیشب تا ساعت 2:45 بیدار بودم و کار میکردم و دیگه به یه جایی رسیدم که دیدم دیگه نمیکشم!!

خوشبختانه تعطیل شدن مغز من وقتی بود که کارهام هم تمام شده بودن و در نتیجه خوابیدم. صبح ساعت 8 دانشجوهام امتحان داشتن و من هم میخواستم برم سر جلسه شون. البته من مسئول برگزاری امتحان نبودم و بنابراین مجبور نبودم که رأس 8 اونجا باشم.

شب موقع خوابیدن، موبایلم رو روی ساعت 7:20 کوک کردم؛ صبح یادم میاد که بیدار شدم و موبایل رو خاموش کردم و دوباره کله ام افتاد روی بالشت! حوالی ساعت 7:30 بابام از طریق تلفن پایین و گوشی اتاقم من رو صدا کرد و تازه فهمیدم که دیر شده!

قیافه ام رو باید می دیدید؛ چشمام باز نمیشدن و تازه تو مترو پلکهام سنگینی می کردن و چرت میزدم! با این وضعیت ساعت 8:30 رسیدم دانشگاه و یه سری به بچه ها زدم. با این حال، بازم خواب آلودگی و خستگیم مشهود بود.

در همون بین، خبر دار شدم که یکی از دوستای خیلی خوبم تو آمریکا خیلی خوشحاله و البته من هم خیلی خوشحال شدم.

ماجرا این بود که اون دوستم 6 سالی هست که بخاطر ویزاش نتونسته بیاد ایران و البته مامان و باباش هم نرفته بودن. یعنی 6 سال بود که اون اعضای خانواده اش رو ندیده بود. تو یه چت کوتاه که باهاش داشتم متوجه شدم الان مامان و باباش پیشش هستن!!! خودش خیلی خوشحال بود و من هم از شنیدن این موضوع خیلی خیلی خوشحال شدم. امیدوارم که مشکلات سیاسی ما و آمریکا یه روزی حل بشه و بچه های ایرانی مشکل رفت و آمد به کشور رو نداشته باشن.

امتحان که تموم شد، بلافاصله برگشتم خونه (ساعت حدود 10:45 بود)؛ فقط لباسهام رو درآوردم و دوباره شیرجه زدم تو رختخواب! تا ساعت 13:15 خواب بودم و مامان برای نهار بیدارم کرد (البته اگر وقت داشتم ترجیح میدادم که بازم بخوابم). بعد از نهار هم تا همین یکساعت پیش، یه ضرب داشتم کار میکردم.

در ضمن فردا میانترم زبان دارم که الان باید بخونم. از طرفی پنجشنبه ساعت 8 صبح هم یه امتحان دیگه است که باید برم و البته برای امتحان های هفته بعد هم سوال طرح کنم. خلاصه دوباره زندگی من نور علی نور است! با این حال بازم میگم:

خدایا شکرت! دوستت دارم!

پ.ن. دوست عزیزی که نوشته بودی پیامت رو خصوصی نگه دارم، خوشحالم که دوباره ازت پیام دریافت کردم و بهت تبریک میگم، امیدوارم که موفق باشی.

نظرات 4 + ارسال نظر
سودا شنبه 26 دی 1394 ساعت 13:33

سلام
چقدر نوشتت بهم انرژی داد.
منم یه مدته 2 ماهه که اتفاقات زیادی تو زندگیم افتاد، که به خاطرش تموم کارام تعطیل شد، الان که برگشتم سر
روژه هام با یه مغز تعطیل و تمرکز نابود و کلی کار انجام نشده رو به رو شدم، فقط از خدا میخوا اراده ای بهم بده که بتونم اینا رو خیلی زود تموم کنم، چون از دقیقه 90 هم دیگه گذشتن :( :( :(
خیلی برای دوستت خوشحال شدم، آدم هر جای دنیا هم باشه بازم آغوش پدر و مادر براش یعنی خود بهشت...
خدا رو شکر که خوبیی... خداوند با صابران است

سلام عزیزم
انشاالله که هر چه زودتر به روال عادی کار و پروژه برمیگردید.
موفق باشید

زهرا پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 17:02

سلام سمیرای عزیزم. ببخشید دیر تونستم برات پیام بزارم کی درگیر بودم. کتابی که بهت معرفی میکنم اسمش هست: دستور زبان جامع کاربردی انگلیسی با رویکردی نو. یکی دیگه هم که واسه رایتینگ خوبه: آیین نگارش انگلیسی به زبان ساده. اسم نویسنده محمود نور محمدی هستا. این نویسنده جز برترهای زبان انگلیسی تو ایرانه و پیرمرد سالخورده ای هست که عمرش رو تو این راه گذاشته و بیشتر از پنجاه تا اثر داره ولی متاسفانه بخاطر انتقادهای تندی که از آموزش تو ایران و مسایل سیا... داشته نمیتونه زیاد مطرح بشه و کتاباش فقط تو تهران و قزوین بیشتر هست.پیشنهاد میکنم باکتاباش آشنا بشی که برای گرامر کتابش بیشتر خود اموز هست و اگه سوالی داری میتونی مستقیما ازش بپرسی چون صمیمانه جواب میده.http://khanehzabaninfo.blogfa.com/

سلام عزیزم
ممنونم؛ خیلی لطف کردی.
مخصوصا آدرس وبلاگ رو که گذاشتی، فوق العاده است!!

Deeman چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 14:24

منم میگم خدایا شکرت و دوست دارم

. چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 08:09

سلام
تبریک به تو، تبریک به من، بیشتر از همه تبریک به دوستت
یاد اون سریاله افتادم
آفرین بر دختر پر تلاش و خوب و مهربان.
راستش اولش با دیدن عنوان این مطلب فکر کردم خودت بع از شش سال پدر و مادر ت رو بغل کردی راستی خودت چند وقته بغلشون نکردی ها؟؟
آفرین به خانم دکتر رازدار
منم خدا رو شکرت

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد