مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

آغاز رسمی پروژه مشترک با دکتر ش و Ian

از دیروز اون پروژه مشترک با دکتر ش و Ian با اعلام کارهایی که من باید انجام بدم و Ian باید انجام بده، رسما شروع شد. دوباره نزدیک ددلاین هستیم و زمان های کاری باید فشرده بشه. دکتر ش به Ian خیلی چیزی نگفته و هرچی کار بوده سر من ریخته. البته یه بخش از این کارها علتش اینه که پایه قبلیش رو من گذاشتم و بنابراین ادامه ش هم گردن خودم هست. یه بخش دیگه هم دلیلش اینه که Ian طرز کار با LaTex رو بلد نیست و من باید شکل ها و جدول ها رو هم تنظیم کنم. یه بخشی از شکل ها رو همونطور که قبل از عید گفته بودم، من تولید کردم و یه بخشی رو Ian. خداییش شکل هایی که Ian تولید کرده، خیلی خیلی ساده و ابتدایی هستن؛ یعنی نه تنظیم رنگی انجام داده و نه تنظیم فونتی. عکس ها رو هم با تابع معمولی R کشیده و گویا کار با بسته ggplot2 رو هم بلد نیست. بهتر بگم که اگر تو یه مقاله کل شکلهاش چنین کیفیتی داشته باشن، احتمال ریجکت شدنش خیلی بالاست.

از بین این شکل ها، خوشبختانه دو تاش رو که از همه زشت تر هستن، من هم با داده های خودم تولید کردم و فعلا هم شکل های خودم و هم Ian رو تو فایل مقاله گذاشتم تا ببینم نظر دکتر ش چیه. بقیه شکل ها رو هم میشه تحمل کرد البته با کمی تغییر حداقل در سایز فونت نوشته ها.

مشکل بعدی هم این بود که شکل ها رو بصورت تصویری ذخیره کرده بود که باعث تعدد فایل میشد و از اونجایی که نامگذاری فایل ها هم شامل نقطه بود، LaTex خطا میگرفت و من مجبور شدم حدود 12 تا فایل رو دونه دونه چک کنم و نقطه های بکار رفته در اسم شون رو حذف کنم (تو هر اسم فایل حداقل 3 تا نقطه وجود داشت).

 

در آخر، دیدم که اصلا فونت شکل ها وقتی داخل مقاله قرار میگیرن خوانا نیست، اینجوری شد که به Ian ایمیل فرستادم و ازش خواستم که همه شکل ها رو دوباره تولید بکنه و سایز فونتها رو افزایش بده. در مورد نامگذاری فایل ها هم بهش گفتم و همچنین بهش گفتم که شکل ها رو بجای فرمت PNG در فرمت PDF ذخیره کنه و هر چند تا عکس مربوط به هم رو در یک فایل بزاره تا تعدد فایل ها کم بشه. فعلا که از جوابش خبری نیست اما خداییش سر اینجور چیزا کلی حرص خوردم. آخه یه چیز دیگه ای هم که هست اینه که بهش گفته بودم فایل شکل ها رو بفرسته، تمام 20 تا عکس رو جدا از هم برام فرستاده با دو سه تا فایل اضافی؛ تا جایی که من یاد گرفتم، وقتی تعداد فایل ها از یه حدی بیشتر میشه، بهتره که همش رو با هم تو یه فایل زیپ بزاریم تا برای دریافت کننده راحت تر باشه.

خلاصه امروز از دست Ian حرص خوردم و البته یه بخش از کاری هم که دکتر ش ازم خواسته خیلی خیلی برام مشکله، اصلا نمیدونم باید چکار کنم. تا جمعه صبح هم فقط وقت دارم که البته برای من میشه تا فردا عصر، حوالی ساعت 3. چون بعدش کلاس زبان دارم و بعد از کلاس زبان هم شام جایی دعوت هستیم و عملا وقتی برسم خونه کار خاصی نمی تونم انجام بدم.

پ.ن. خداییش نمیدونم دکتر ش چرا Ian رو به پروژه اضافه کرد، باید یه نفر قوی تر و درست و حسابی تر رو می آورد؛ حداقل ازش میپرسید ببینه اطلاعاتش در زمینه برنامه نویسی R و کار با LaTex چطوری هست. Ian سومین نفری هست که از طریق دکتر ش باهاش آشنا شدم و کار میکنم. اون دو نفر قبلی، تاکیومی و تیل واقعا درست و حسابی بودن.

 

بعدانوشت 1. اینجا اوضاع لحظه به لحظه داره بدتر میشه!!! یه سری شکل ها رو دیروز دکتر ش گذاشت تو DropBox. اون شکل ها قاعدتا خروجی کدهایی بودن که من به بیچارگی تو سفر بوشهر نوشتم و بخاطرش تا صبح بیدار موندم تا تمرکز داشته باشم! اون کد رو طبق گفته دکتر ش قرار بود من آماده کنم و بدم Ian تا از اون کدها روی دیتای خودش استفاده کنه و شکل ها رو تولید کنه. خب من وقتی کد ها رو فرستادم، یه چند تا شکل نمونه رو هم بعنوان نمونه خروجی کدها فرستادم. دیروز که دکتر ش شکل ها رو گذاشت تو DropBox فکر کردم شکل های تولیدی Ian هستن. الان یه لحظه حس کردم که نمودارها برام آشنا هستن و اینکه نمودارها برای دیتاست های مختلف یکی باشه، خیلی عجیب بود. اینجوری شد که رفتم چک کردم، دیدم بله، اون شکل های تولیدی خودم هست که دکتر ش به اشتباه فکر کرده شکل های نهایی است و گذاشته تو DropBox. الان به Ian ایمیل فرستادم ببینم با اون کدی که من به بیچارگی نوشتم، چکار کرده؟ (توجه دارید که ایمیل های بین من و Ian همیشه یه cc هم به دکتر ش داره!) 

حالا اینا یه طرف، طرف دیگه اینکه یه سری شکل دیگه رو نه من انجام دادم و نه Ian. به دکتر ش که گفتم، گفت خودت تولید کن!! (نوای دَندَم نرم، با صدای رسا به گوش میرسه!)

 

بعدانوشت 2. یه بخشی از کار رو گفتم که خیلی سخت هست و حالم بخاطرش گرفته است؛ یعنی اصلا نمیدونم باید چکار کنم. در همین اثنا که در مورد شکل ها با دکتر ش یه چند تا ایمیل رد و بدل کردم، ازش خواهش کردم که بیاد یه لطفی در حق منِ بیچاره بکنه و حداقل یه پاراگراف رو خودش بنویسه تا بلکه من یاد بگیرم باید چکار کنم. خوشبختانه قبول کرد و گفت سعی میکنه تا چند ساعت آینده این کار رو انجام بده. بعنوان یه دانشجوی دکتری سال 6 خیلی زشت بود این حرکت، اما وقتی بلد نیستم، بلد نیستم دیگه!! 


و یه خبر خوب اینکه اون پروژه که حسابی طول میکشه، دوباره متوقف شد! یعنی دکتر ش گفت که یکی از توابعی که ما در بین  کارمون داریم استفاده میکنیم رو دارن بهبود میدن و فعلا منتظر خبر اون می مونیم.

نبوغ ایرانی

بالاخره یکی از کارهام تموم شد؛ اون کاری رو هم که در پست قبل نوشته بودم، از یه روش دیگه برای تعیین بهترین پارامتر دارم استفاده میکنم (البته اجازه تغییر رو از دکتر ش گرفتم) و امیدوارم که کمتر طول بکشه. لازم به ذکر هست که این صرفا یه امید و آرزوی واهی است چون تکرار اول بعد از 14 تا 15 ساعت هنوز تمام نشده!!! 

و مورد دیگه اینکه:

واقعا داره باورم میشه که کیفیت علم ما از آمریکا هم داره بالاتر میره! متوجه شدم که کنفرانس های بین المللی ما با آن سطح علمی خفن که کلی مقاله از سراسر دنیا مخصوصا اروپا و آمریکا بهشون ارسال میشه ، موقع سابمیت کردن مقاله از آدم بابت خدمات ارزشمندشون پولی در حد 50 هزار تومان میگیرن! 50 هزار تومان هم چیزی نیست که در حد حق الزحمه 4-5 ساعت تدریس در دانشگاه های غیرانتفاعی است! 

فقط نمیدونم چرا شعور آمریکایی ها اینقدر پایین هست که از کنفرانس هاشون به شکل کنفرانس های ما تولید درآمد نمیکنن؟! البته IQ است دیگر، ما IQ بالایی داریم اما اونا ندارن! برای همینه که دانشگاه های ما از هاروارد هم کیفیت بالاتری دارن.

خلاصه هر قدر که تو عمق ماجرای آکادمیکی ایران فرو میرم، بهت و حیرتم از این همه نبوغ بیشتر و بیشتر میشه.

صبر پیشه کنید

من کلا آدم صبوری نیستم اگر چه که خیلی در راه صبور بودن تلاش میکنم. این صبور نبودنم هم بارها کار دستم داده است و بشنوید از این دفعه آخری که صبور نبودنم چه بلایی بر سرم آورده است:

چند روزی هست که با همون پروژه مهم دکتر ش دست و پنجه نرم میکنم. یکی از توابع داخلی اون پروژه اجرای بسیار زمان بری دارد و از قضا یه پارامتر هم جهت تنظیم برخی اعداد دارد. اجرای هر دفعه اون تابع برای کارمون حدود یکساعت و ربع زمان می برد و تابع هم حوالی 120 مرتبه فراخوانی میشد؛ یعنی با یه حساب سرانگشتی اجرای کامل برنامه حدود 5 تا 6 روز زمان میبرد. با این وضع، صدای من در اومده بود و اومدم به دکتر ش ایمیل زدم و مشکل رو گفتم؛ دکتر ش اعتقاد داشت که مقدار پارامتر اولیه خیلی کوچک هست و اون باعث طولانی تر شدن اجرا میشه. بنابراین ازم خواست تا با یه روال و تابع دیگه مقدار بهینه اون پارامتر رو تعیین کنم. نوشتن اون روال یا تابع که خودش شد یه معضل برای اینکه شرایط خیلی خاص بود و من برای اولین مرتبه با چنین موردی برخورد میکردم. بعد از کلی گشتن تو اینترنت و زیر و رو کردن سایت ها در نهایت تونستم تابعی رو پیدا کنم که اون کار رو انجام میده و البته روالش هم به نظر درست و منطقی میرسه. برای اینکه مقدار پارامتر بهینه رو پیدا کنم باید 10 مرتبه اون رو اجرا کنم. از صبح اون رو گذاشتم رو اجرا و در کمال تعجب بعد از حدود 12 ساعت اجرا هنوز یک مرتبه اجرای اون هم کامل نشده!!! این یعنی که اومدم چشم رو درست کنم زدم ابرو رو نابود کردم!!! حالا حداقل 5-6 روز باید معطل این باشم که پارامتر بهینه پیدا بشه، بعدش تازه اون پارامتر رو بزارم توی برنامه و حداقل 5-6 روز دیگه هم منتظر نتیجه اجرای کلی باشم!!! (اینجوری که من حس میکنم، پارامتر بهینه به اون پارامتری که قبلا خودمون دستی بهش میدادیم نزدیکه و خیلی در سرعت بخشیدن به اجرای کل برنامه کاری نمیکنه)

الان با خودم میگم اگر اون روز طولانی بودن اجرای برنامه رو به دکتر ش نگفته بودم، حداقل امشب یا فردا نتیجه 5-6 روز اجرا آماده بود!!

خلاصه عدم صبوری من کلا برام دردسرساز شده! 

البته قصد دارم که موضوع رو دوباره به دکتر ش بگم تا مگر از یافتن پارامتر بهینه کوتاه بیاد! چون خود دکتر ش هم مشتاق دیدن نتیجه برنامه است و 10 روز زمان خیلی زیادی است!

خلاصه از من به شما نصیحت، صبوری خصلت خوبی است، کمی در بدست آوردن آن تلاش کنید

(مثلا دارم به در میگم که دیوار بشنوه!)

یه پیک نیک کوتاه و مختصر

امروز ظهر به اتفاق خانواده نهار رفتیم بیرون؛ البته نهار خریدیم و رفتیم کنار رودخانه گلستان خوردیم. جاتون خالی بود، رودخونه نسبتا پر آب بود و بعد از چندین هفته متوالی که آخر هفته ها ابری، بارانی یا سرد بود، این هفته هوا کاملا بهاری و آفتابی بود.

حوالی ساعت 17 برگشتیم و تا ساعت 19 من یه کمی استراحت کردم اما بعدش یه کاری رو که باید تموم میکردم، بالاخره تمومش کردم.

از طرفی هنوز یه کار دیگه در رابطه با پروژه دکتر ش مونده که اون هم بدجوری روی اعصاب هست؛ کار سختی نیست اما خیلی هم به نظر ساده نمیاد. باید هر چه زودتر اون رو شروع کنم.

این روزها متاسفانه خبر فوت دو سه نفر از خویشان و آشنایان به گوش رسیده که ناراحت کننده است. امیدوارم که خدا به بازمانده هاشون صبر بده.