مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

بارکد

کلاس زبانم همونطور که گفتم این هفته شروع شد و البته کلاس پیلاتس تموم شد. راستش به نظرم بچه های این کلاس به فعالی بچه های کلاس قبلی نیستن و البته یه آقایی تو کلاس هست که مهارت صحبت کردنش اصلا در حد سطح کلاس نیست. معلم مون آقایی هست حدودا 24-25 ساله؛ لهجه اش خیلی درسته و فکر میکنم از معلم قبلی لهجه اش بهتره. با این وجود، در کل معلم قبلی فکر میکنم خیلی بهتر بود چون بخشی از وقت کلاس رو به درس پرسیدن اختصاص میداد که باعث میشد که بدون مطالعه سر کلاس نریم و همچنین موقع صحبت کردن، کمتر تپق میزد یا اشتباه میکرد. بهرطریق، حس بدی نسبت به معلم این کلاس ندارم و البته ساعت های این کلاس بهتر از کلاس قبلی است. در ضمن از موسسه بخاطر top student شدنم در ترم قبل، 20 درصد تخفیف شهریه گرفتم.

فصل 8 سریال Castle رو چند روزی هست که دارم دانلود میکنم و می بینم. بدجوری دلم برای فیلم دیدن تنگ شده بود.

راستی این روزها که بخاطر کلاس زبان رفت و آمدم تو خیابون ها بیشتر شده، شلوغی و جمعیت زیاد رو بدجوری احساس میکنم و واقعا کلافه کننده است. اون روز رفتم در مورد شهر مونترئال کانادا که دوستم داره میره، جستجو کردم و متوجه شدم که جمعیتی حدود 2-3 میلیون نفر داره. این وضعیت رو تو بیشتر شهرهای اونور شاهد هستیم یعنی جمعیت شون نسبت به امکانات شون هست شایدم کمتر باشه. فکر کنم چند وقت قبل بود که یکی از مسئولین میگفت امکانات تهران به اندازه 2-3 میلیون نفر هست نه به اندازه 12 میلیون نفر!!! تازه فکر کنید! گفته تهران!! حالا مشهد با امکانات کمتر آیا به اندازه 5-6 میلیون نفر امکانات داره؟! همینه که وقتی آدم میره پارک ملت، نمیتونه معمولی راه بره و تنه به تنه میخوره!! در آخر، من نمیدونم چرا تو آسیا، انسان ها بدون هیچ توجهی به امکانات سرزمینی که در اون زندگی میکنن، زاد و ولد میکنن؟

بگذریم.....

راستی این هفته به همراه خانواده (بدون بابام) رفتیم سینما، فیلم بارکد. فیلم بدی نبود، حداقلش این بود که از فیلم «در مدت معلوم» خیلی بهتر بود. من اصلا تیزرهاش رو هم ندیده بودم و صرفا بر اساس توصیه یکی از آشنایان رفتیم. اونجا وقتی دیدم که رضا کیانیان و بهرام رادان بازی میکنن، خوشحال شدم چون حس کردم، فیلم خیلی بدی نباید باشه.

این روزها هوای مشهد خیلی خیلی گرم هست؛ البته گویا موج گرما همه کشور رو گرفته. امیدوارم که هوا هر چه زودتر یه کم خنک تر بشه.

خبری نیست

این روزها خیلی عادی پشت سر هم میگذرن. هر از گاهی خبرایی از دانشگاه به گوش میرسه اما با کلی سعی و تلاش ذهنم رو منحرف میکنم. کلاس پیلاتس این هفته تموم میشه و از فردا من میخوام دوباره برم کلاس زبان. کلاس زبان کلا یه جور دیگه است هم تفریحی محسوب میشه و هم چیزی یاد میگیرم.

آخر هفته احتمالا برامون مهمون میاد. من هم یه برنامه خاص برای خودم داشتم که به همین خاطر مجبورم برنامه م رو یه مقدار به تعویق بندازم. البته پیش خودتون باشه، اومدن مهمون یه بهونه است فقط.

هیچ خبر خاص دیگه ای نیست بجز ناراحتی بابت وحشی گری های داعش....

اسپم gmail

دیشب به یه بنده خدایی ایمیل زدم و منتظر جوابش بودم. جوابش برام خیلی حیاتی بود طوری که از صبح داشتم از استرس منفجر میشدم و تا ظهر کلی انرژی صرف کردم تا خودم رو بتونم آروم کنم.

الان یه لحظه gmail رو نگاه کردم، دیدم که خط اول جواب ایمیلم دیده میشه اما خبری از ایمیل کامل نیست. بعد از 30 ثانیه متوجه شدم که جیمیل اون ایمیل رو فرستاده به فولدر اسپم!!! اون بنده خدا از سر لطف ساعت 7 صبح به من جواب داده و من الان بعد از 12 ساعت متوجهش شدم.  یعنی تمام اون فشار و استرس بیخودی بود!!

با این حال، باز جای شکرش باقیه که خط اول ایمیل رو داخل inbox نشون میداد وگرنه اصلا متوجه نمیشدم. 

خداییش این حرکت از gmail بعید بود، اصلا انتظار نداشتم!

اوضاع این روزهام هم طبق معمول بهم ریخته است؛ جمعه دوباره با اجبار و فیلم مامان رفتیم باغ خاله م که در یکی از روستاهای نزدیک مشهد هست. اونجا رفت و برگشت حدود 10 کیلومتر پیاده روی کردیم و شنبه حسابی داغون بودم. همون شنبه، دفترچه تلفن موبایلم باز نشد و من اومدم ریستارتش کنم که دیگه بالا نیامد (روشن میشد و تا لوگوی T-mobile میرفت و بعدش فریز میشد). Hard reset اش هم جواب نمیداد و دوباره روی لوگوی T-mobile گیر میکرد. کفرم در اومده بود، با پشتیبانی شبانه روزی T-Mobile چت کردم، یه چک کلی کردیم و بعدش هم گفت که بیشتر از این نمی تونه کمک بکنه و باید با بخش تکنیکال شون حرف بزنم. خودم هم هر کاری کردم، نتونستم از روی کامپیوتر موبایل رو بیارم بالا و این آخر نگران شده بودم که نکنه اشکال سخت افزاری پیدا کرده. آخرش ساعت 7 شب راهی خیابون احمدآباد شدم (اونجا مرکز موبایل فروشی و تعمیرات موبایل هست)؛ خوشبختانه اولین مغازه گفت که مشکل نرم افزاری هست و برطرف میشه و من نفس راحت کشیدم. خلاصه تا موبایلم درست شد و من برگشتم خونه ساعت 10 شب بود.

یکشنبه هم که دیروز باشه، بعدازظهر بعد از سالها با بچه های کارشناسی دور هم جمع شدیم. البته خیلی ها نتونستن بیان ولی 7 نفری بودیم. دیدارها تازه شد و خوش گذشت.

امروز رو هم که همون اول گفتم اوضاع چطور بود.

لقب

عیدفطر رو خدمت همگی تبریک میگم. واقعیتش از اینکه زندگی به روال سابقش برمیگرده واقعا خوشحال هستم چون برنامه ریزی توی ماه رمضان واقعا برام سخت بود و نتونستم خودم رو خیلی تطبیق بدم.

این روزها خیلی کار خاصی نمیکنم؛ البته این وضعیت بعد از تلفن بی ربط و پر از چرت و پرت استاد راهنمام شروع شده و نمیدونم این وضعیت من که ناشی از لجبازی  درونی است، تا کی ادامه داره. همین قدر میدونم که دارم خودم رو در فضای مجازی از دسترس خارج میکنم تا استادم با چک کردن اکانت هام تو research gate و linkedin بحث های الکی و مزخرف راه نندازه. نکته جالب اینه که از اونجایی که تو کانادا کلا بیکار هست، میشینه اکانت های بچه ها رو چک میکنه و بعد هم احساس زرنگی بهش دست میده!! فکر میکنه چقدر باهوشه!!! حالم از اخلاقیات و سیستم اینجا بهم میخوره. (یه زمانی تو ذهنم برام سوال شده بود که چرا دکتر ش بغیر از صفحه خانگیش هیچ اکانتی نداره و فکر میکردم که اصلا خوب نیست. با توجه به اتفاقاتی که این هفته های اخیر برام افتاده، الان ترجیح میدم که به روش دکتر ش عمل کنم و هیچ اکانتی نداشته باشم.) خدا آخر و عاقبت من رو با اینجا به خیر بگذرونه.

مثل اینکه استادم شهریور قراره بیاد ایران؛ واقعیتش دعا میکنم که نیاد، برام هم اصلی فرقی نمیکنه که دلیل نیامدنش میتونه چی باشه اینکه ترجیح بده پیش خانواده ش بمونه یا احیانا هواپیماش گم بشه(خخ). یه سری حرفا تو دلم مونده که دلم میخواد یه روزی بهش بزنم و بهش بگم که افتضاح ترین و .... استاد و معلم که به کنار، بدترین آدمی بوده که تا حالا باهاش سر و کار داشتم.

بگذریم....

بچه های دکتری دانشکده مون یه گروه تلگرامی زدن که من هم عضو هستم. در اون گروه یه تعداد دفاع کردن و یه تعداد مثل من هنوز دفاع نکردن. تو اون گروه، وقتی میخوان هم رو مخاطب قرار بدن، حتما کلمه دکتر رو قبل از اسم طرف میزارن حتی اگر با هم دوست صمیمی هستن. واقعیتش سر این موضوع حرص میخورم؛ یکی از بدترین چیزها تو فرهنگ ما همین لقب هست که نشانه احترام هست اما در واقع یه جورایی چاپلوسی و طبقه بندی افراد هست. اینکه یه نفر دکتر هست و یه نفر کارگر، تو جامعه ما متاسفانه فرق شون از زمین تا آسمون هست در صورتی که هر دو انسان هستن و تفاوت این دو در استعداد خدادادی و چه بسا امکانات خانواده پدری و محل سکونت است. به نظر من لقب فقط افراد رو از هم دور میکنه و یه حصار نامرئی بین افراد میکشه. در مورد خودم، همونطور که قبلا هم گفتم، وقتی کنکوری بودم، همیشه میگفتم باید برم رشته مهندسی چون از اینکه بهم لقب مهندس بدن، خوشم می اومد. اما انصافا از سال دوم به بعد دیگه این موضوع برام جالب نبود و برعکس خیلی خوشم هم نمی اومد. الان هم چه قبل دفاع چه بعد دفاع اصلا از لقب دکتر و اینجور چیزا خوشم نمیاد. همون ذکر کردن فامیلیم خوبه.

پ.ن 1. یادمه که تو یکی از ویدئوهایی که مارک زاکربرگ گذاشته بود، خودش میگفت که «خیلی ها من رو نابغه میدونن اما واقعا اینطور نیست؛ مطمئنا در سراسر دنیا افراد زیادی هستن که استعداد و بهره هوشی شون از من هم بالاتر بوده و هست. من تنها شانسی که آوردم اینه که در کنار داشتن این استعداد، امکانات هم داشتم و اینها هر دو کمک کردن تا من به موفقیت برسم.»

پ.ن 2. در مورد حرفایی که تو این پست زدم، من رو قضاوت نکنید چون در مورد رابطه من و دکتر ف و جزئیات ماجرا اطلاعات کاملی ندارید.

یک تجربه در مورد بالا نیامدن ویندوز

همونطور که قبلا هم گفتم، من شبها موقع خواب لپ تاپم رو روی زمین جلوی چشمم میزارم و بعد از یه مقدار وب گردی و زیر و رو کردن سایت ها hibernate میکنم و میخوابم. صبح ها هم حوالی ساعت 7:30 یه دور بیدار میشم  و موبایلم رو از حالت پرواز خارج میکنم و یه نگاه سریع به ایمیلها و تلگرام و ... میندازم و بعد دوباره وارد فاز بعدی خوابم میشم که معمولا تا حدود 8:30 یا 9 صبح است. اونجا که بیدار میشم، در همون حالت خوابیده، دستم رو از روی تخت به سمت لپ تاپ دراز میکنم و اون رو روشن میکنم و یه دور سریع تو سایت ها میزنم و بعد از اون روز من کامل شروع میشه.

سه شب قبل دقیقا همین کارها رو کردم و بعد از دیدن چند تا فیلم از ی.وتیو..ب خوابیدم و صبح هم با همون حالت خواب آلوده دگمه لپ تاپ رو زدم که روشن بشه و ببینم دنیا دست کیه! در حالی که چشمام هنوز کامل باز نبودن، یه دفعه دیدم که صفحه لپ تاپ آبی است و میگه ویندوز بعلت خطای فلان نمیتونه راه اندازی بشه. چشمای نیمه بازم یه دفعه کلا باز شدن! لپ تاپ رو خاموش کردم و دوباره روشن کردم، اما پیغام همون قبلیه بود. دیگه کاملا بیدار شده بودم و تو ذهنم شروع کردم به حساب و کتاب که من چقدر اطلاعات مهم روی لپ تاپ دارم. دیدم که 80 درصد اطلاعاتم مهم هستن اما در نهایت جایی برای نگرانی نبود چون تمام اونا روی DropBox بودن. از طرفی با خودم مرور کردم که چقدر اطلاعات شخصی و محرمانه دارم (برای حالتی که خودم نتونم مشکل رو درست کنم و باید لپ تاپ رو ببرم به کسی برای درست کردن بدم) که دیدم هیچ اطلاعات محرمانه و عکس شخصی وجود نداره. پس همون ده دقیقه اول خیالم از بابت اطلاعات راحت شد و به آرامش رسیدم. حالا باید دنبال خطا میرفتم، اینکه بفهمم چی میگه و راه حلش چی هست. یه کامپیوتر قدیمی مربوط به 5-6 سال پیش من دارم که این روزها استفاده خاصی ازش نمیکنم و صرفا به پرینتر وصل هست. اون رو روشن کردم و شروع کردم به جستجو در مورد خطا و راه حل های ممکن. اولین راه حل و منطقی ترین راه حل این بود که CD یا فلش boot ویندوز رو برای repair ویندوز استفاده کنم. من یه CD ویندوز قفل شکسته داشتم اما از اونجایی که لپ تاپم CD درایو نداره باید فلش بوت می ساختم. روشهای ساختن فلش بوت رو پیدا کردم اما اولش نتونستم این کار رو انجام بدم. یکی دو ساعتی من درگیر ساختن فلش بوت بودم و باز هم همچنان اینترنت رو برای یافتن راه حل دیگه زیر و رو میکردم. در این مرحله به جایی رسیدم که گفتم کاش از سیستم backup image گرفته بودم و راحت سیستم رو برمیگردوندم به اون زمانی که درست کار میکرد اما این کار رو نکرده بودم. در این احوال، یه دفعه متوجه شدم که لپ تاپ های Lenovo یه دگمه ای به اسم novo دارن که به درد همین جور وقتا میخوره (همه لپ تاپ ها چنین چیزی دارن و بسته به مارکشون محل و اسم دگمه فرق میکنه). اون دگمه رو که زدم، یه منوی کوچیک باز شد و یکی از آپشنهاش ریکاوری بود. با علم به اینکه چیزی برای از دست دادن ندارم، اون رو زدم و با کمال تعجب دیدم که ویندوز به شکل عادی بالا اومد بدون اینکه هیچ تغییری در وضعیت فایل ها رخ بده. در این حالت، اولین کاری که کردم یه backup image از سیستم گرفتم (با استفاده از خود ویندوز) بعد یه نرم افزار تعمیر boot configuration data رو که تو جستجوها دیده بودم، دانلود کردم و اجرا کردم. بعدش با کلی سلام و صلوات سیستم رو دو سه بار خاموش و روشن کردم ببینم آیا درسته یا نه. وقتی سیستمم درست شد، ساعت 15 بود. یعنی من حدود 5-6 ساعت وقت صرف کردم تا بتونم مشکلم رو خودم برطرف کنم و دیگه گذارم به پاساژهای کامپیوتری نیفته.

طبق این تجربه، مواردی که لازم هست شما مدنظر داشته باشید رو اینجا لیست میکنم، شاید که یه روزی عمل کردن به هر کدوم از اینا به دردتون بخوره:

1- اطلاعات محرمانه و کاملا شخصی مثل عکس رو روی لپ تاپ نزارید؛ جای اینها روی هاردهای اکسترنال یا اکانت های شخصی اینترنتی هست. بالاخره لپ تاپ وسیله الکترونیکی هست و هر لحظه احتمال رخداد خطا براش هست و شاید لازم بشه که لپ تاپ رو برای مدتی مجبور بشید بدید دست آدم غریبه.

2- اطلاعات مهم تون مثل فایل های پروژه رو روی سیستم هایی مثل DropBox، GoogleDrive و OneDrive و ... قرار بدید. در این صورت همیشه نسبت به سالم بودن اطلاعات تون اطمینان دارید.

3- هر از گاهی با کمک خود ویندوز، یه backup image از سیستم تون بگیرید و روی هارد یا فلش بریزید تا در موقع نیاز بجای نصب مجدد ویندوز و از بین رفتن همه چیز براحتی سیستم رو به اون زمان مشخص برگردونید.

4- همیشه CD یا فلش boot ویندوز داشته باشید.

5- چنانچه کامپیوتر قدیمی دارید، همچنان اون رو نگه دارید و دور نیندازید چون وقتی یک سیستم خراب میشه، با کمک سیستم دیگه حتی اگر قدیمی باشه، امکان جستجو در مورد نوع خطا و پیدا کردن راه حل هاش براتون فراهم هست. اگر من چنین سیستمی نداشتم در نهایت مجبور بودم که راهی پاساژهای تعمیرات کامپیوتر بشم.