مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

یه شک اساسی

دیشب حوالی ساعت 12 یکی از دوستام که از قضا این روزا بعد از یه عالمه گرفتاری و دغدغه های ریز و درشت، زندگیش در حال روبراه شدن هست، روی تلگرام بهم پیغام داد که بیداری؟ و وقتی که من جواب دادم در جا گفت: «من سرطان دارم». یه لحظه هنگ کردم و مات زده به صفحه مانیتور موندم.

براش نوشتم: کی گفته؟ مگر کجا رفتی؟ چه آزمایشی دادی؟

نوشت: مشکل خاصی داشتم. رفتم آزمایش و یکساعت پیش دکتر آزمایشگاه که از آشنایان هست بهم زنگ زده که تو مشکوک به سرطان هستی.

نوشتم: از کجا معلوم؟ اون آزمایش تو که آزمایش روتین بوده

نوشت: اون دکتر خودش پاتولوژیست هست و در مورد تشخیصش مطمئن هست. بهش گفتم شاید اشتباه کرده، اصلا نباید به حرفش توجه کنی، دکترهای آزمایشگاه همیشه تو دل آدمها رو خالی میکنن. نتیجه آزمایش رو که فردا صبح گرفتی، برو دکتر متخصص. من مطئنم هیچی نیست. اون دکتر داره نمکش رو زیاد میکنه و کلی از این حرف های انکار کننده زدم.

این حرفا رو زدم اما ته دلم ترسیده بودم، نکنه واقعا مشکلی باشه؟! بهرحال باید اون موقع شب اون رو دلداری میدادم و تمام توانم رو برای انکار حرف اون دکتر بکار میگرفتم. بعد از نیمساعت یا 40 دقیقه چت مون تموم شد اما ماجرا برای من تموم نشد. تا حوالی ساعت 4:30 صبح بیدار بودم و سر خودم رو با کارهای الکی گرم میکردم. بعدش خوابم برد اما میدونم که تا ساعت 9 صبح حداقل دو سه بار بیدار شدم و اولین چیزی که موقع این بیداری ها تو ذهنم بود، ماجرای دوستم بود.

حوالی ساعت 11 صبح با دوستم تماس گرفتم ببینم که ماجرا به کجا رسیده. بهم گفت که صبح به خواهرش که به امور پزشکی آشنا هست، ماجرا رو گفته و خواهرش با دکتر آزمایشگاه تماس گرفته. نتیجه این بوده که دکتر آزمایشگاه گفته مشکلی که دوستم داره، جدی هست و باید درمان بشه (درمان خیلی سختی نداره) اما اگر پشت گوش بندازه و مشکل رو جدی نگیره، خدای ناکرده ممکنه به سرطان منجر بشه (تا الانش هم دوستم خودش میگه که دوماهی هست که این مشکل رو داشته و قضیه رو جدی نگرفته). انگار دیشب وقتی دکتر آزمایشگاه به دوستم زنگ میزنه، دوستم بدجوری میترسه و اصلا دقت نمیکنه که دکتر داره چی میگه و فقط کلمه سرطانش رو میفهمه. وقتی این موضوع رو شنیدم، یه نفس راحت کشیدم اما واقعا استرس فوق العاده بدی بود، تا این شرایط رو تجربه نکنید، نمیفهمید که چی دارم میگم. تازه من دوستش بودم که این رو شنیدم، فکر کنید که خودش و همسرش تا صبح در چه شرایطی بودن.

خدا همه مریض ها شفا بده.

بعد از این ماجرا هم یه کم به کارهای روزمره م رسیدم و عصر هم رفتم کلاس زبان. از وقتی هم که برگشتم بدجوری خسته ام اما نه میخوابم و نه کار مفیدی انجام میدم و نه چیزی برای سرگرم کردن خودم پیدا میکنم.

نظرات 19 + ارسال نظر
تکینه دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 23:55

بنویسید دلتنگیم خب

گرفتار مهمون هستیم تکینه جان

. یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 11:50

سلام
چقدر نامهربون

سلام

شکوه شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 11:35

ممنونم

خواهش میکنم

سمانه جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 14:12

سلام سمیرا...
خشته نباشی از مهمون داری و خدا قوت!

یه سوال: مشهد طرح ترافیک داره؟ طرح ترافیکش زوج و فرده؟ محدوده ی طرح رو میشه بگی! من توی اینترنت گشتم اما نقشه ای که واضح باشه نیافتم!

می خواهیم هتل رزرو کنیم و ترجیحا خارج از طرح باشه!! البته به حرم هم خوش مسیر باشه!

سلام سمانه جان
این لینک رو ببین:
http://www.mashadtraffic.ir/portal/1387-12-20-05-34-59/1387-12-20-06-03-58.html

شکوه پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 18:20

سلام
اول جا خوردم
ولی خدارو شکر چیزی نبوده
سمیرا جان یه سوال شما مدتی که آمریکا رسیدی تا بتونی خونه بگیری کجا اقامت داشتی؟

سلام
من از ایران از طریق craigslist یه اتاق از خوابگاه دانشجویی رو که در اون مدتی که من می رسیدم، available بود، بصورت sublet برای یه ماه اجاره کردم. بعدش هم که رسیدم، یه مقدار دیگه جستجو کردم و استودیو رو برای بقیه مدت پیدا کردم.

. پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 08:44

سلام
احتمالا امشب و فردا میاین. مهمونای خوب و دوست داشتنی
پیشاپیش تبریک خانم دکتر

سلام
نمیدونم تو فکرتون چی هست؛ اما جهت تنویر افکار عمومی بالاخص شما، مهمون ها خانواده دخترداییم هستن با همون دختربچه 10 ساله که پارسال ذکر خیرش رو گفته بودم!

سمیه چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 20:10

ان شالله که اشتباهی پیش اومده باشه و خوب خوب شه
خوشحالم که بعد نمیدونم شایذ ماه یا سال پیدات کردم سمیرا جان

چنذین بار وبلاگت پیام ظاهرا هیچ خبری نبود .. خوش اومدی ب ایران

ممنون دوست خوبم

ftmh چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 18:06 http://sarreseed2.mihanblog.com

راستش من از یک استاد هیات علمی که برای تبدیل وضعیتش رفته بود وزارت، مصاحبه، پرسیدم: ایشون گفت:
امتیاز مقاله کامل full paper با مقاله مروری review یکسان هست یعنی برای اون اینجوری حساب کردن. مقاله مروری علمی- پژوهشی(غیر ای اس ای) هم باشه قبوله. اما برای مجوز دفاع ار پایان نامه بستگی به نظر دانشگاه داره که مقاله مروری رو بپذیره یا نه ، چون میدونیم که مقاله مروری گرداوری هست از کارهای دیگران، و نه تحقیق کامل
اما امتیاز communication از مقاله کامل همیشه کمتر هست ..اینمقدار کمترش باز نسبی بوده و بسته به سطح کاری که انجام شده داره و البته نظر کارگروهی که میره اونجا مصاحبه داره .

ممنون که اطلاعاتت رو اینجا گذاشتی.

juddya چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 12:11 http://juddya-abbot20.blogsky.com

سلام
خوب شدن کامل؟

سلام
دوستم رفته دکتر؛ دکتر آزمایش های تخصصی تری رو براش تجویز کرده.
التماس دعا.

. چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 09:01

سلام
همون مهمونی که در پست خبری نیست نوشتین
هموناییی که به بهونه مهمونی میخواستن بیان

سلام
سفرشون یه کم به تعویق افتاد و تازه دیشب اومدن.
البته خونه ما نیامدن و فعلا رفتن خونه خالم.

مینو سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 21:19 http://zagreb.blogsky.com

تجربه ش نکردم...حتما سخته ،شاید هم نه
قبول کنید به آدمش بستگی داره که کی باشه

سخته واقعا.
فکر میکنم حتی اگر طرف دشمن آدم هم باشه، باز هم در اون لحظه نمیشه حس بدی پیدا نکرد.

نگار سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 09:34

سلام دوستم. واقعا شوک بدی بوده. آرزوی سلامتی برای همه

سلام دوست خوبم.
ممنونم؛ براش دعا کنید.

. دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 08:34

سلام
راستی چه خبر از اون مهمونی و خبراش؟؟؟؟
خبراشو ندادی

سلام
کدوم مهمونی؟

. دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 08:32

سلام
امان از این پاتولوژیست ها!!!
یه مدت پیش رفتم آزمایش بدم، ازشپرسیدم این آزمایش واسه چیه؟ میگه واسه تشخیص سرطان.
فقط همون لحظه نمردم

سلام
متاسفانه بعضیا اصلا نمی تونن طوری صحبت کنن که مخاطب شون کمترین احساس منفی رو درک کنه.

mask دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 08:06

ان شاءالله خدا ایشون و همه مریضان رو شفای عاجل بده توی قنوت نمازهاتون همیشه دعای
اللهم اشف مرضانا و جرحانا بالقرآن

رو بخونید

راستی سمیرا جان اون فامیلتون که مریض بودش بهتر شد؟

ممنون عزیزم.

متاسفانه ایشون حدود سه ماه قبل فوت کردند.

زهرا یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 11:17

منم دیروز از دوستم که پرستاره شنیدم مربی باشگاهمون که خیلی دوست داشتنی بود ام اس گرفته ، حالم خیلی گرفتست از دیروز. نمیدونم این بیماریهای لامصبی چرا اینقدر زیاد شدن

برای اینکه فشار عصبی و استرس زیاده شده

juddya یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 10:41 http://juddya-abbot20.blogsky.com

سلام
منم دقیقا با به مشکل اینطوری مواجه شدم با این تفاوت که به من گفتن سنگ کلیه ست
اما چیزی نبود
امیدوارم همه مریضها شفا پیدا کنن

سلام دوست خوبم
خدا رو شکر که مشکل خاصی نبوده

کامران یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 10:33 http://manozaman.blogfa.com

سلام.... امیدوارم که حالتون خوب باشه... کلا اینجور خبرها شنیدنش سخته..خیلی هم سخته..واسه همین هر کسی که بشنوه وایش ناراحت کننده هست.. حتی ما خواننده گان وبلاگ... به هر حال خدا روشکر.....خوبین شما؟!! خیلی وقت بود کامنت نداشتم..اما میخوندمتون‌.....موفق باشین

سلام؛ ممنون از لطف شما

احسان یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 10:03 http://hdana.blog.ir/

سلام
برای دوستتون آرزوی سلامتی دارم امیدوارم مریضی شون جدی نباشه
واقعا تصور شرایط دوستتون خیلی سخته
چه کار خوبی کردید روحیه بهش دادید و تا جایی که تونستید انکار کردید بیماریش رو

سلام
ممنونم؛ برای اون و همه مریض ها دعا کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد