مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

چرا باید نگران همه چیز باشیم...

خیلی وقته که اینجا نیومدم. البته گاهی وقتا صفحه رو باز میکردم اما میدیدم چیزی برای نوشتن ندارم و دوباره می بستم.

الان هم همین وضع رو دارم. یعنی چیز جدیدی برای نوشتن ندارم و صرفا استرس های روزمره و عادی است. کلاس زبانم رو همچنان ادامه میدم و کارهای حاشیه ای هم کم و بیش دارم. یه وقتایی استرس خونم میزنه بالا و میرم تو فاز دپرسی شدید و یه وقت هایی هم خودم رو به  هر شکلی هست ریلکس میکنم و میگم به دَرَک! چرا اینقدر جوش بزنم و غصه بخورم!

واقعیتش از یکی دو روز پیش که بحث ها بخاطر بیماری هیلاری کلینتون بالا گرفته، به این نتیجه رسیدم که ما چقدر .... هستیم که موقع انتخابات خودمون، باید استرس داشته باشیم که فلان گروه و جناح رأی نیاره. هر جمعه باید استرس این رو داشته باشیم که در نماز جمعه توسط برخی آقایان حرفهای خاص گفته نشه و از حقوق شهروندی مون کاسته نشه. هر سه چهار روز یه بار هم باید منتظر یه پرونده فساد گردن کلفت باشیم بدون اینکه خبری از برخورد با اینا شنیده بشه؛ بعبارتی همه پرونده ها سر دارن اما انتها ندارن یا خیلی درازن و عمر ما کفاف رسیدن به انتهای پرونده رو نمیده! تمام اینا یه طرف ماجراست، طرف دیگه ماجرای ما اینه که ما باید نگران باشیم که چه کسی رییس جمهور آمریکا میشه. یا نگران این باشیم که تو کشورهای همسایه مخصوصا ترکیه آشوب نشه. خلاصه ملت ما، بلکه نسل ما، بدجوری گره خوردیم به این نگرانی های بی انتها.

کاش روزی بشه که رنگ آرامش رو ببینیم......

به نظر من انتظار سخت ترین کار دنیاست؛ کاش از اول پاداش انتظار رو میدونستیم، شاید تحملش ساده تر میشد.

التماس دعای شدید دارم از همتون.

نظرات 10 + ارسال نظر
زری دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 07:38

وااااای هیلاری رو بگو! والله فقط مونده سفره ی نذری برا سلامتی اش پهن کنیم اینقدر نگران سلامتی اش هستیم. من که تن دادم به این ترامپ، دارم بررسی میکنم ببینم عمق دیوانگی اش چقدره


اتفاقا من هم یه جورایی پیگیر اخبار این دو بودم و از قضا تو فی.س.بوک یکی از دوستام پست هیلاری رو لایک کرده بود که هیلاری تو اون پست نوشته بود که برای ادامه مبارزات انتخاباتی هیچ مشکلی نداره و این در حالی بود که تلویزیون ایران تا سه روز بعدش همچنان داشت میگفت هیلاری داره می میره ....

یاسین یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 02:05 http://hampayepezeshki.blogfa.com

سلام خانم دکتر.حال شما؟
عمده ی فرمایشات شما من را به یاد حدیثی از امام کاظم(ع) انداخت:
غم فردای نیامده را بر خود تحمیل نکن...
من گاهی اوقات در این فکر هستم فرزند من و نسل بعدی در چه وضعیتی به سر خواهند برد؟تکلیف آینده شان چه خواهد بود؟؟
اما قدری که تامل می کنم،متوجه می شوم چه سخت و چه آسان این روزها در حال گذر هستند و در نهایت ما بوده ایم که آن را دشوار کرده ایم(در بخشی که مربوط به خودمان است)
البته مقصود صحبت این نیست انسان دغدغه ی آینده را نداشته باشد و فعالیت و تلاش نکند...پیروز باشید

سلام
ممنون از لطف شما
حق با شماست؛ نباید غم فردا را خورد اما واقعا گاهی اوقات نیاز هست که آدم تو آینده ای که همه درهاش بسته هستن، حداقل یه در نیمه باز ببینه تا به امید همون در نیمه باز تلاش کنه
التماس دعا

سمیه جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 13:28

جانا سخن از زبان ما می گویی ...

زهرا پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 17:33

اره زندگیمون همینجوری پر از نگرانی شده و خستگی روزهای پشت هم مخصوصا وقتی نتیجه نمیگیری و نمیدونی چی کنی

دقیقا همینطوره....

نگار چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 23:41

سلام دوستم. هعییییییی هیچی نمیتونم بگم..

سلام عزیزم

سحر چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 22:32

به نظر من انتظار سخت ترین کار دنیاست؛ کاش از اول پاداش انتظار رو میدونستیم، شاید تحملش ساده تر میشد.

یعنی با بند بند استخوانهام جملات بالا رو درک می کنم.

مقاله من بعد از دو سال که تحت داوری بود، بدو ن هیچ ریپورتی از سوی داور، ریجکت شد. یعنی دیگر هیچ!

فقط امید به مقاله سومم دارم. به قول سمیرا جون التماس دعای شدید داریم.
سمیرا خانم من همیشه به شما دعا می کنم، شما هم مرا فراموش نکیند.

ای وای
انشاالله که همه چیز زودتر درست بشه

مینو چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 11:12 http://pinaa.blogfa.com

راستش منم خسته م و متأسفم که همه چیز رو میبینیم و میشنویم اما هیچ کاری در جهت بهبود از دستمون برنمیاد....
ما واقعا داریم تحمل میکنیم....
اما به چه قیمتی؟!
عمرمون داره میره که به خودمون افتخار کنیم آدمهای سالمی هستیم....ایرانی هستیم....این کشور مال ماست....ما حق داریم در حالیکه به نظر من ما هیچ رشدی نداریم....ما داریم عمرمونو تلف میکنیم....با این حرف ها،شعارها و به جایی نرسیدن ها
+مهاجرت و دل کندن و رفتن خیلی سخته اما من ترجیحش میدم....چون مطمئن م وقتی 40 ساله شدم،به خودم میگم تو از ترس تنهایی و بی پولی و غم غربت،نرفتی جایی که 90% مطمئن بودی رشد میکنی
ترجیح میدم الان که حال دارم و سالمم برم،نه وقتی که دیر بشه...و نتوانم کاری برای نجات خودم و افکار م بکنم....

کاملا موافقم.....

سمانه چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 07:29

عزیزم ، هی با خودت بگو منم یکی از این 70 میلیون نفر! بالاخره یه چی میشه دیگه
!

میدونی مشکل اینه که من نمی تونم اون شب بیداری ها و خودتحریمی هام رو که مهمونی یا گردش نرفتم رو فراموش کنم. با این حال در این وضعیت حق با توست، بی خیالی بهتر از حرص خوردنه.

خواننده قدیمی چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 00:13

دقیقا با این پست موافقم
واقعا منم تو این فکرم که اگه ترامپ انتخاب بشه چکار کنیم ولی بعد میگم به درک چقدر جوش بزنیم برای همه چی
راستی من فکر کردم دفاع دارید میکنید نیامدید چند وقته

نه هنوز؛ خبری نیست

.... سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 22:16

قضاوت هات اشتباهه....

آره ممکنه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد