مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

طلب صبر

امروز 8 ساعت کلاس داشتم؛ تمام مدت ایستاده بودم، حرف میزدم و روی تخته می نوشتم و پاک میکردم.

بسیار خسته کننده بود و خسته کنندگیش زمانی بدتر میشد که دانشجوها هم رفتار ناهنجاری داشتن.

متاسفانه در یکی از کلاسهام، دو سه نفری هستن که رفتار مناسبی ندارن و کنترل کلاس با وجود اونها مقداری سخت هست چون اونها دنبال دست گرفتن کنترل کلاس هستن. واقعا نمیدونم فلسفه این دانشگاه های خرده ریز با دانشجوهای تنبل و بیسواد و بی انگیزه چیه؟

چند وقت پیش از یکی از همکاران شنیدم که این دانشجوها حتی هنوز نمی فهمند که اگر صفر در چیزی ضرب بشه، نتیجه صفر میشه؛ اولش باورم نشد اما امروز خودم این موضوع رو تجربه کردم!!

یه نفر دیگه هم که رشته ش ریاضی بود می گفت اینها حتی مفهوم اعداد کسری رو بلد نیستن! چون دید تعجب کردم، بهم گفت خودت امتحان شون کن و ببین!

اینجوری که حس میکنم، جای یه دوربین سر کلاس هامون خالی هست تا فیلمی مشابه اون مسابقه معلومات عمومی نوید کاردان ضبط بشه و موجبات شعف و شادی افراد جامعه رو در پی داشته باشه.

خلاصه تصور کنید 8 ساعت با افرادی به این ضعیفی درس داشته باشید و بخواید بهشون چیزی یاد بدید!! کل انرژی و انگیزه آدم برای تدریس از بین میره. همین مسائل من رو روز به روز از امر تدریس دلزده میکنه،

بهرحال، فعلا یک ترم با این دانشجوهای ... سر و کار دارم؛ از خدا برای خودم طلب صبر میکنم!

هنوز سه هفته نشده

یکی از دوستان در کامنتشون برای پست قبل از مهر به نکته ظریفی اشاره کرده بودن که گفتنش خالی از لطف نیست.

اگر یادتون باشه، آخر شهریور در یکی از پست ها نوشته بودم که برای شروع ترم جدید و همین طور کلاس زبان لحظه شماری میکنم و همچنین گفته بودم که مطمئنم که سه هفته که بگذره، میام اینجا و در مورد حجم کارهام گله  و شکایت میکنم!

اون دوست عزیز برام نوشته بودن که حالا سه هفته شده؟!

خنده ام گرفت، هنوز سه هفته کامل نگذشته اما اونقدر سرم شلوغ شده که تو پست قبلی در مورد مشغله زیادم نوشته بودم.

زندگیه دیگه، یه روز آدم اونقدر بیکاره که نمیدونه چکار کنه یه روز هم اونقدر گرفتاره که وقت فکر کردن هم نداره!

خوشبختانه از دیروز یه مقدار نظم کاریم بهتر شده، نشستم یه برنامه کلی برای خودم نوشتم که مثلا صبح ها چکار کنم، عصرها چکار کنم و شب ها چکار کنم. اینجوری حداقل میدونم که به همه کارهام به یه اندازه رسیدگی میکنم. خوشبختانه استادمون برای تاریخ midterm اشتباه کرده بود و امتحان مون شنبه است نه چهارشنبه!!

من که کلی از این موضوع خوشحال شدم! برای اینکه اصلا فرصت مطالعه رو نداشتم و میخواستم با دانش فعلیم برم امتحان بدم. در نهایت، چهارشنبه بیکار نیستیم و باید lecture ارائه کنیم که اون هم مشکل خاصی نیست.

ساکت نگه داشتن همه

از هفته قبل تقریبا همه کارهام بهم ریخته اند. طبق برنامه ریزی خودم اصلا نمیتونم پیش برم، این وسط یه سری موارد پیش بینی نشده هم پیش میاد که اوضاع رو بدتر میکنه. اگر بگم استرس ندارم، دروغ گفتم چون واقعا استرس دارم. هر کاری میکنم، کارهایی که باید زود تموم بشن، تموم نمیشن. از طرف دیگر کار دکتر م هم مونده و بحث زبان هم که مشکل خودش رو داره. وسط این گیر و دار هم چهارشنبه میانترم زبان داریم. شاید یه هفته ای میشه که وقت نکردم فیلم ببینم و میدونم که هر شب که فیلم نمی بینم به خودم و زبانم ظلم کرده ام! اما واقعا نمیشه!

علاوه بر این کارها، به یکی از دوستانم هم قول دادم که براش کاری انجام بدم که ددلاین اون هم جمعه آینده است!

خدا این هفته رو به خیر بگذرونه!

اگر بخوام درباره وضعیتم دقیق حرف بزنم باید بگم که در وضعیتی هستم که کلی کار انجام نشده و افراد منتظر دارم! فعلا فقط دارم تلاش میکنم تا همه رو تا یه حد مقبولی ساکت و آروم نگه دارم تا اعتراضی صورت نگیره. این وضعیت هم بدترین وضعیت ممکن هست. بهرحال، امیدوارم که از پس همه کارهام بربیام!

هفته خوبی داشته باشید.

عیدتون مبارک

بعضی وقتها رسیدن خبری از افرادی که دوستشون دارین، هر چند که ایجاد زحمت بکنه، باز هم خوشایند هست.

خوشایندیش وقتی تکمیل میشه که شما هم در همون زمانی که پیغامش رو دریافت میکنید، داشتید تو دلتون بهش فکر میکردید و اینکه چرا ازش خبری نیست و این حرفا.

فردا روز سختی در پیش دارم؛ بعد از تدریس قراره برم مهمونی، مجلس مولودی خوانی به مناسبت عید غدیر هست. پیشاپیش عیدتون مبارک باشه.

همچنان روی اسلایدهای دو تا درسی که  فردا دارم، کار میکنم!!!

کلاس زبان هم واقعا خوبه؛ دوباره مهارت speaking ام که رو  به نابودی بود، داره جون میگیره. اما این وسط، پوست خودم داره کنده میشه، چون با دو دست یه بغل هندوانه رو دارم بلند میکنم! کارم از دو تا هندوانه گذشته!

با این حال، باز هم راضیم و خدا رو شکر میکنم.

مرسی خدای مهربونم

التماس دعا

بعدانوشت. الان تو اخبار دیدم که هادی نوروزی، کاپیتان 30 ساله پرسپولیس بخاطر ایست قلبی فوت کرده است. فکر میکنم در طی دو ماه اخیر این چهارمین جوان 30 و زیر 30 سال هست که بخاطر ایست قلبی فوت کرده است. تازه اینها اون 4 تایی هستن که یا خودشون یا پدر و مادرشون آدم های شناخته شده ای در کشور هستن. کاش وزارت بهداشت یه مقدار نسبت به این موضوع کنجکاو بشه.

شاد باشید

امروز 4 ساعت درس داشتم و بعد از کلاسهام، موقع عصر کارتریج پرینترم رو بردم یکی از مغازه هایی که در یکی از پاساژهای کامپیوتری مشهد واقع شده تا برام شارژ کنن. در مدتی که داشتن اون رو شارژ میکردن، یه چند تا مغازه دور و بر رو سر زدم تا ببینم قیمت لپ تاپ در بازار ایران چجوریه؛ فهمیدم لپ تاپ 700 دلاری قیمتی حداقل 4.5 میلیون رو داره؛ از اون وقت ذهنم بدجوری مشغول شده:

حقوق من در هر ساعت = نصف حقوق هر ساعتِ یک کارگر!! در آمریکا

هزینه پرداختی من برای خرید یک لپ تاپ = حداقل دو برابر قیمت آمریکا


من همچنان سعی میکنم که شاد زندگی کنم چون میدونم که ما کشور ثروتمندی هستیم.

شما هم شاد باشید!

پ.ن. کلاس ها هم بد نبود؛ بچه ها خیلی ضعیفن، سعی کردم از زیر صفر درس رو شروع کنم.