مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

یه سریال جدید

این یکی دو روز بنا بر دلایلی که باعث و بانیش هم خودم بودم، تو خونه آشوب به پا شده و البته خودم هم بسیار متاثر از این جو شدم تا جایی که ظهر به خدا گفتم کاش من رو خلق نکرده بودی یا تو که میدونستی تو این کشور قراره به دنیا بیام، من رو مرد خلق میکردی نه زن!!

بگذریم....

این چند روز اخیر بابت proofread یکی از مقالات بسیار تحت فشار بودم. دکتر ش طبق معمول سختگیریش رو روی شکل ها نشون میداد و از موضعش هم کوتاه نمی اومد. آخرش من مجبور شدم که کل شکل های مقاله رو که خیلی بودن، با کمی تغییر که دکتر ش میخواست، بازتولید کنم. البته بگذریم که این مقاله باید تا 24 نوامبر آماده میشد اما من اونجا تازه از تهران برگشته بودم و حال و حوصله جدی کار کردن نداشتم و برای همین از دکتر ش خواسته بودم که از اون مجله تا دوشنبه وقت بگیره؛ در عین حال، دکتر ش به من گفته بود که تا دوشنبه وقت میگیرم اما تو باید شنبه آماده کنی که من هم دو روز وقت بازبینی مجدد مقاله رو داشته باشم. پریشب یعنی شب شنبه، دکتر ش به یه سری از شکل ها گیر داد و گفت که فلان حالت ترسیم شون کن. من هم که حسابی لجم در اومده بود، نوشتم که هنوز یه عالمه کار مونده و اون رو وقت نمیکنم!دکتر ش هم نوشت که اگر از فلان روش استفاده کردی در کد برنامه نویسیت، این موضوع وقت نمیگیره! من هم این وسط گفتم با اون روش نمیشه! خلاصه کاری کردم که خود دکتر ش رفت دنبال موضوع و با دو خط کد بهم نشون داد که چجوری اون طرحی رو که میخواد تولید کنم! خداییش تا حدی میدونستم که میشه اما حوصله ش رو نداشتم و برای همین میخواستم از سرم باز کنم اما دکتر ش کلا گیرتر از این حرفاست و از موضع خودش به سادگی کوتاه نمیاد!

دیشب حوالی 2-3 شب بالاخره کار این مقاله تموم شد و من از شر اون راحت شدم. حالا دو سه تا کار دیگه هست که یکیش همون بحث دیتاست های دکتر ش هست که هفته پیش گفتم. فعلا حوصله انجام اونا رو ندارم چون یه مقدار احساس سرماخوردگی میکنم.

از عصر یکی از سریال های روی هارد رو شروع کردم به دیدن. اسمش Person of interest هست. ژانرش تو مایه Castle و White collar هست. امشب دو قسمتش رو دیدم و خوب بود. خوشبختانه مثل Lost یا Prison break نیست که آدم رو مجبور کنه روزی 3-4 قسمت رو ببینه.

التماس دعا

یه پست طولانی

من دوشنبه عصر برگشتم مشهد که البته به سرماهای استخوان سوز مشهد رسیدم. نتیجه تهران رفتن من این بود:

1- فرازی از مکالمه من با دکتر ف (استاد راهنما): 

دکتر ف (در حالتی که میخواد آدم رو استرسی کنه): دو سه تا مقاله دیگه بفرست تا بالاخره یکیش زودتر اکسپت بشه و دفاع کنی. 

من (در حالت بی خیالی): دفاع کنم یا نکنم، چه فرقی میکنه؟ مگر این مدرک ارزشی هم داره؟

دکتر ف: منظورت چیه؟

من: میشه بگید بعد از گرفتن این مدرک و پرداخت جریمه مالی سنوات با این مدرک چکار میتونم بکنم یا در واقع چه آپشنی برام ایجاد میشه؟ در داخل که باهاش نمیشه کار خاصی کرد و عملا کارهایی میشه انجام داد که با مدرک ارشد هم شدنی است. در خارج از کشور هم، مدرک ایران حتی دانشگاه دولتی واقع در تهران اعتبار خاصی در مقایسه با دانشگاه های درجه دو آمریکا هم نداره. احتمال اینکه آدم بتونه باهاش پست داک بگیره، بسیار ضعیفه، تازه بعد از پست داک باز هم برای هر شغلی افراد اپلای کنن، به سختی پذیرفته میشن! ننگ مدرک ایران تا آخر عمر روی پیشانیمون هست. آقای دکتر شما که با کانادا آشنا هستین، اگر اشتباه میکنم، حرفم رو تصحیح کنین. برای همین هم هست که دیگه اصلا برام مهم نیست که جواب مقاله اکسپت بیاد یا ریجکت!

دکتر ف: چی بگم؟ حالا ولش کن بیا راجع به ... صحبت کنیم.


2- فرازی از مکالمه من و دکتر م (استاد مشاور):

(دکتر م در زمینه تحقیقات پزشکی آدم سرشناس و با نفوذی هست و با آدم های رده بالا میپره)

من: آقای دکتر احیانا این امکان وجود داره که من رو به موسسه رویان، مرکز تحقیقات سرطان یا هر جایی مثل اینا معرفی کنید؟ من در مشهد کلا بیکارم و هیچ کاری پیدا نکردم، حتی تو زمینه رشته خودم!

دکتر م: بودجه تحقیقاتی کشور صفر هست؛ هیچ پوزیشنی نیست و تحقیق درست و حسابی در حال انجام نیست! حالا بگو تو کی دفاع میکنی؟

من: معلوم نیست؛ بستگی به جواب مقاله هام داره. میشه یه سوال بپرسم و شما دقیق جوابم رو بدید.

دکتر م: آره، بگو

من: مدرک دکتری که من بخوام بگیرم که تازه باید کلی جریمه هم بابتش بدم، چه ارزشی داره؟

دکتر م (با حالتی مردد): راستش رو بگم؟

من: آره آقای دکتر

دکتر م: به اندازه کشک هم نمی ارزه!!

من: خدا خیرتون بده دکتر. من به همه میگم، هیچکس باور نمیکنه!


خلاصه این بود نتیجه تهران رفتن من!!

با این حال، در کل روحیه ام کلی عوض شد و شاد شدم. بگذریم که شب آخر دکتر ش سر دیتاهای گذشته بهم گیر داده بود و کم مونده بود برام فحش بنویسه.

ماجرای این دیتاها از این قراره که یکشنبه عصر دکتر ش در مورد یکی از دیتاها ازم چیزی پرسید و مشخص بود که ایمیل رو داره با موبایل میفرسته. من بهش گفتم که من الان خونه نیستم و در سفر هستم فردا بهت خبر میدم. دکتر ش برام نوشت که همین الان دارم کار میکنم و الان لازم دارم. خلاصه یه چند تا ایمیل در مورد یکی از دیتاست ها رد و بدل شد و دکتر ش کلا شاکی بود و اینطور تصور میکرد که من پیش پردازش داده ها رو اشتباه انجام دادم. از روی یه دیتاست به دیتاست دیگری میرفت و همچنان من رو سوال پیچ میکرد. ایمیلهاش رو هم مدام با موبایل میفرستاد که من حس کردم با خانواده اش رفتن بیرون ولی این داره کار میکنه و اینترنت موبایلش رو داره استفاده میکنه. آخر این ایمیلهای رد و بدل شده، یه ایمیلی بود که ساعت 1:30 فرستاد و یکی از دیتاست ها رو کلا برد زیر سوال. من هم دیگه حوصله کَل کَل نداشتم و بهش جوابی ندادم. پیرو این ایمیل، ساعت 2:30 یه ایمیل دیگه فرستاد که در اون یکی یکی اشکالهای دیتاست ها رو نوشته بود با کلی علامت تعجب به معنای اعتراض و اینکه با این داده های ناقص چجوری تو انتظار داری که پروژه جواب بگیره؟! خلاصه این ایمیل رو هم من همون موقع خوندم اما جوابی بهش ندادم.

فردا عصرش، یعنی دوشنبه عصر که رسیدم خونه، جواب ایمیل ساعت 1:30 رو بهش دادم. مثل اینکه حسابی منتظر ایمیل من بود برای اینکه در جا بهم گفت جواب اون ایمیل ساعت 2:30 رو بهش بدم! من هم گفتم باشه و بزار دیتاها رو چک کنم. در این اثنا دکتر ش کد نوشته شده توسط خودش رو هم برام فرستاد تا اشکالاتی رو که میگه واضح ببینم. از روی کدش برای دیتاست اول که پیش رفتم، دیدم دیتاها رو نرمالسازی نکرده و برای همین جواب عجیب غریب میگرفته. براش ایمیل فرستادم که جواب الان اینه و به نظرت این جواب غیر منطقیه؟؟ دکتر ش برام نوشت تو این جواب رو از کد من گرفتی؟ که بهش گفتم بله و فقط من نرمالسازی رو اعمال کردم. با این ایمیلش، حس کردم که روز قبل واقعا دکتر ش در یه جای شلوغ میخواسته کار کنه و حواسش پرت بوده. دیتاست دوم رو هم چک کردم، دیدم اصلا مشکلی نداره. دوباره براش ایمیل فرستادم و نوشتم که جواب دیتاست دوم هم که اینجوری میشه و درسته. دکتر ش یه ایراد کم اهمیت ازم گرفت اما من دیگه مطمئن شدم بی دقتی از خودش بوده. خلاصه خوشبختانه ماجرا روی همون دیتاست دوم ختم به خیر شد و دکتر ش گفت برای چک کردن دیتاست سوم و چهارم عجله ای نیست اما کلا حواست رو جمع کن و در مورد هر دیتایی که آماده میکنی، یه داکیومنت بنویس.

خلاصه من از وقتی اومدم مشهد، گرفتار اینا شدم و البته مقاله مون که با Ian بود هم در حال چاپ هست و نسخه نهایی رو برای proofread فرستادن که باید آماده کنم. امشب روی همین مقاله یه سوتی آنچنانی دادم که دکتر ش در جوابم یه Really با علامت سوال نوشت و بعد یه تیکه درست و درمون بهم انداخت!! خداییش با اون سوتی که من دادم، حقم بود که برام اونجوری بنویسه!

البته خداییش حق اون هم بود که در جواب اون ایمیل اعتراضیش و وارد نبودن اعتراضش، یه تیکه ای بهش مینداختم!!


راستی یه خبر خوب دیگه اینکه، هفته قبل Chetan  مقاله مون رو بعد از اضافه کردن یه سری دیگه از آزمایشات فرستاد به یه مجله دیگه. وقتی نسخه سابمیتی رو برای همه نویسنده ها که بیش از 7-8 نفر هستن، فرستاد من متوجه شدم که اسم من رو گذاشته نفر دوم، بعد از اسم خودش!! اسم دکتر ش هم نفر 5 یا 6 هست. تو نسخه قبلی مقاله، اسم من سوم بود و دکتر ش چهارم. وقتی این موضوع رو من دیدم، آنچنان لبخندی بر روی لبهام اومد که دخترای پسرعمه ام گفتن، چی داری می بینی که اینقدر ذوق کردی؟ من واقعا چنین انتظاری نداشتم چون این مقاله کلی کار آزمایشگاهی داره و از طرفی من توی نوشتن مقاله هم به اینا کمکی نکردم و فقط شکلهاشون رو براشون رسم کردم. با این وضع به این نتیجه رسیدم که مراتب ادب و قدردانی خودم رو از Chetan به جا بیارم چون واقعا انسان مودب و با احترامی است. برای همین براش یه ایمیل نوشتم با این مضمون که از لطف و توجهت واقعا ممنونم. من بابت این موضوع خیلی سورپرایز شدم. Chetan هم نیمساعت بعد در جواب ایمیلم اینجوری نوشت که این اتفاق تصادفی نبوده؛ تو در این تکه که به مقاله اضافه کردیم، نقش مهمی داشتی و از همه مهمتر بسیار پاسخگو بودی. موضوع رو من با Tom (یکی از استادهای اونجا که اسمش روی مقاله هم هست)، مطرح کردم و به این نتیجه رسیدیم که به جهت قدردانی از زحمات تو، اسم تو رو بیاریم دوم بزاریم! (خلاصه دم این آمریکایی ها با اخلاق مداری شون حسابی گرم!) 

 دیگه خبر خاص دیگه ای نیست جز اینکه من دوباره خونه نشین شدم و تمام وقت پای لپ تاپم هستم!

حالم بهتر شده

ممنون از همه دوستای خوبم که برای پست قبلیم کلی کامنت دلگرم کننده گذاشتید. اونا رو کم کم جواب میدن چون تعدادشون بالاست.

خوشبختانه اون روز بعد از نوشتن اون پست و نیمساعت اشک ریختن، سنگینی دلم کم شد و بعدش نشستم سر کار و زندگیم. دیروز به هوای اینکه میخوام برم دکتر م رو ببینم، یه کمی تهران گردی کردم و البته دکتر م رو هم کلا نتونستم پیداش کنم. نتیجه این پیدا نشدن این بود که من با وجود آلودگی شدید هوا، تو خیابون ولیعصر برای خودم گشت و گذاری کردم و آخرش هم دو سه ساعتی رفتم پارک ملت. سه چهار سال قبل تو تابستون یه بار با خانواده پسرعمه ام و خواهرم رفته بودیم اونجا اما این بار خیی فرق میکرد. داخل پارک هوا اونقدرها سنگین نبود و از طرفی پارک بسیار بسیار خلوت بود. کلی کنار دریاچه برای خودم عکس گرفتم و روبروی دریاچه هم نیمساعتی نشستم. بعدش هم کل بخش های پارک رو گشتم و یه نیمکت خیلی با صفا پیدا کردم و نیمساعتی هم اونجا نشستم. موقع غروب بود که پارک رو ترک کردم و اگرچه در مسیر برگشت از پارک تو اتوبوس و مترو خیلی بهم سخت گذشت، اما این پارک رفتن خیلی بهم چسبید.

خوشبختانه دوباره سرحال شده ام و روحیه م برگشته سر جاش.

اگر چه فعلا همه درها یه جورایی بسته هستن، با این حال هنوز خدا هست و من به لطفش امید دارم.

ایام خوبی داشته باشید.

درخواست کمک

من چند روزی هست که اومدم تهران و مدام در حال اینور اونور رفتن دنبال انجام دادن یه سری کار بودم. دیروز عصر هم رفتم تئاتر و بعدش هم خودم رو به یه بلال داغ مهمون کردم. امروز هم با اون دوستم که داره میره آمریکا قرار داشتم و خداحافظی کردیم. راستش از لحاظ روحی بهتر که نشدم هیچ، داغون تر هم شدم و الان هم تنهایی تو آزمایشگاه نشستم و اشکهام هم سرازیر هستن.

برای بهتر شدن حالم چه پیشنهادی دارید؟

آشنایی با جدیدترین روش تقلب در مقالات به سبک ایرانی

امروز در صفحه مجله معتبر 4OR (فصلنامه تحقیق در عملیات) که توسط Springer منتشر می‌شود، متوجه این مطلب تأسف‌بار شدم. قصه از این قرار است.

مجله یک مقاله‌ای منتسب به اقتصاددانی مشهور از آلمان (فرض کنیم XXX) دریافت می‌کند که با ایمیل یاهو ارسال شده است. سردبیر مجله به دلیل نوع ایمیل و تفاوت جدی موضوع مقاله با زمینه کاری پروفسور XXX بلافاصله با ایمیل سازمانی وی مکاتبه می‌کنند و ایشان در جواب می‌گوید که این مقاله را به عمرش ندیده است و این سومین مورد است که چنین اتفاقی برای وی می‌افتد!

سردبیر مجله به‌اتفاق همکاران تصمیم می‌گیرند طوری وانمود کنند که گویی مقاله وارد چرخه داوری شده است و پس از مدتی فهرستی از ایرادات جزئی را به همان ایمیل یاهو ارسال می‌کنند. نویسندگان هم در مدتی کوتاه ایرادات را رفع می‌کنند و ارسال می‌کنند. سردبیر متوجه می‌شود که در نسخه جدید مقاله دیگر نامی از آن اقتصاددان معروف نیست و بجای آن این اسامی قرار گرفته است:


Alireza Noruzi, Hasan Jafari (both with affiliation Young Researchers and Elite Club, Ardabil Branch, Islamic Azad University, Ardabil, Iran)

Tohid Banki (Department of Engineering, Bilesuvar Moghan Branch, Islamic Azad University, Bilesuvar, Moghan, Iran)

Mohsen Mohammadi (Department of Electrical Engineering, Payame Noor University (PNU), Tehran, Iran)


سردبیر تصمیم می‌گیرد که این موش و گربه بازی را کنار بگذارد و مستقیماً مطلب را نویسنده مسئول «آقای علیرضا نوروزی» در میان بگذارد. سردبیر دلیل ناپدید شدن اسم آن اقتصاددان معروف را جویا می‌شود که نویسنده مسئول می‌گویند پس از ارسال مقاله پروفسور XXX از ادامه مقاله منصرف شدند و کار را به ما حواله کردند. باقی داستان هم که مشخص است....

این موضوع در جاهای مختلف منعکس شده است و شما هم می‌توانید جزئیات دقیق‌تر داستان را در آدرس زیر ملاحظه نمایید:


http://link.springer.com/article/10.1007/s10288-016-0329-8

به‌جز مورد فوق، در صفحه مربوط به تقلب‌های این مجله، نام هفت هشت متقلب دیگر هم فهرست شده که دو نفر از آن هم مربوط به ایران و از دانشگاه تهران هستند. لینک زیر این فهرست را نشان می‌دهد:

http://www.4or.be/Plagiarism.html


نمی‌دانم تا کی باید شاهد این رویدادهای تأسف‌بار باشیم که حیثیت علمی و فرهنگی یک مملکت را در مخاطره می‌اندازد. کمترین کاری که می‌توانیم بکنیم این است که این نوشته را آن‌قدر در شبکه‌های اجتماعی بچرخانیم تا هزینه کار را برای این افراد که با آبروی یک کشور بازی می‌کنند، حسابی بالا ببریم.

** این پست کلا از محتوای یک پیام تلگرامی کپی شده است.