-
یه دعای جدید
دوشنبه 5 مهر 1395 00:53
این روزها گرفتاریهام خیلی خیلی متنوع هستن، بعضیاشون خوبن و بعضیاشون هم بد. بعضیاشون من رو خوشحال میکنن و بعضیاشون من رو به شدت ناراحت و عصبی میکنن. این خوشحال شدن یا ناراحت شدن ها واقعیتش به اون آدم هایی ربط داره که به این گرفتاری ها پیوند خورده اند. الان همین قدر میدونم که بهتون توصیه کنم همیشه از خدا بخواهید که آدم...
-
برنامه های برعکس
یکشنبه 4 مهر 1395 00:19
تا هفته قبل من بسیار بسیار بیکار بودم و بجط کلاس زبان کار دیگه ای نداشتم و عجیب اینکه از اون آدمایی که باهاشون کار میکنم هم هیچ خبری نبود و خلاصه همه چیز امن و امان بود. با این حال حوصله من بسیار سررفته بود. حالا از روز جمعه، لحظه به لحظه به کارهای من افزوده میشه و من هم حسابی حرصم در اومده. آخر سر دیگه یکی از کارها...
-
بازی خدا با من
چهارشنبه 31 شهریور 1395 01:32
این روزها فکر کنم که خدا با من بازیش گرفته. خودش میدونه چه چیزایی برام مهم هست و این روزها دنبالش هستم. تو این وضعیت، من رو تا لب جوی تشنه میبره و درست همون زمانی که منتظرم همه چیز درست بشه، یکدفعه همه چیز بهم میریزه و من رو سیراب نشده برمیگردونه سر جای اولم. مسلما بخاطر سیراب نشدن، دپرس میشم و به خدا میگم:...
-
چرا باید نگران همه چیز باشیم...
سهشنبه 23 شهریور 1395 21:54
خیلی وقته که اینجا نیومدم. البته گاهی وقتا صفحه رو باز میکردم اما میدیدم چیزی برای نوشتن ندارم و دوباره می بستم. الان هم همین وضع رو دارم. یعنی چیز جدیدی برای نوشتن ندارم و صرفا استرس های روزمره و عادی است. کلاس زبانم رو همچنان ادامه میدم و کارهای حاشیه ای هم کم و بیش دارم. یه وقتایی استرس خونم میزنه بالا و میرم تو...
-
در مورد کانادا
چهارشنبه 10 شهریور 1395 02:50
این روزها، روزای عجیبی رو میگذرونم. از مشغله های مختلف و حساب نشده گرفته تا چیزایی که منتظرشون بودم و نتیجه شون به شکل های مختلف خوشایند یا ناخوشایند مشخص میشه. این وسط سر یه موضوعی به خدا گفتم دیدی نشد، دیدی که هنوز اون کار انجام نشده، و حالا می بینم که اون چیزی که میخواستم اتفاق افتاد. این موقع ها، یعنی وقتی به خدا...
-
آخر انتظار
پنجشنبه 4 شهریور 1395 01:56
دیشب یعنی سه شنبه عصر با دوستای دوران کارشناسی خونه یکی از بچه ها جمع شدیم. جاتون خالی خوش گذشت و با اینکه تعداد کمی از بچه ها (6 نفر) بودیم، با این حال دورهمی خوبی بود. اون روز بهتون گفتم که چندین مورد هستن که رفتن تو فاز انتظار؛ تا امروز صبح انتظار همه اون موارد به سر رسید و همه توپ ها یکدفعه تو زمین خودم جمع شدن!...
-
مشغله های مختلف
یکشنبه 31 مرداد 1395 00:54
تا دو سه روز پیش حسابی درگیر اون موضوع جدید بودم و خوشبختانه به نتایج خوبی رسیدم و موضوعی که فهمیدنش در ابتدا برام خیلی دشوار بود، الان ساده شده. البته هنوز در این زمینه خبره نیستم اما مسلما بی اطلاع هم نیستم. در بین این مطالعه چندین بار فکر رها کردن موضوع به ذهنم خطور کرد اما خودم رو با هزار وعده وعید پای اون نگه...
-
زمینه جدید
چهارشنبه 20 مرداد 1395 12:12
به دلایلی دارم یه زمینه جدید رو در حوزه کاریم شروع میکنم. از دیروز تقریبا شروع کردم اما از همون دیروز بغیر از چند مفهوم ساده، راه به جایی نبرده ام. کلا موضوع رو متوجه نمیشم و از طرفی راجع به این موضوع ویدئوی آموزشی خاصی هم پیدا نمیکنم. بدتر از اون اینه که تا به حال کتاب ها و مقاله های زیادی رو زیر و رو کرده ام اما باز...
-
نمیدونم چرا به این باور نمیرسم که ما از آمریکا بهتریم!! خخخخخخ
شنبه 16 مرداد 1395 00:19
مهمون های بعدی هم اومدن و رفتن. خوشبختانه پسراشون بزرگ شده بودن و شیطنتی نداشتن. رفتارشون کلا تغییر کرده بود و مامانشون میگفت تازه به اون درجه ای رسیدن که وقتی اطرافیان شون به شوخی از شیطنت های کودکی شون حرف میزنن، بهشون بر میخوره و میگن ما اصلا یادمون نمیاد و خلاصه منکر آزار و اذیت هاشون میشن! بهرحال، خدا رو شکر...
-
مهمون داری
سهشنبه 12 مرداد 1395 02:29
چند روزی هست که حسابی گرفتار مهمون داری و مهمونی رفتن های اجباری شده ام. طبق معمول وقتی خستگیم میزنه بالا، انوع حس های منفی به سراغم میان. چهارشنبه عصر بعد از کلاس زبان رفتیم خونه خاله م، دیدن دخترداییم که با خانواده ش از تهران اومده بودن. جمعه از صبح تا شب رفتیم باغ خاله م. وقتی برگشتیم، خبردار شدیم که سه تا ماشین از...
-
یه شک اساسی
یکشنبه 3 مرداد 1395 01:05
دیشب حوالی ساعت 12 یکی از دوستام که از قضا این روزا بعد از یه عالمه گرفتاری و دغدغه های ریز و درشت، زندگیش در حال روبراه شدن هست، روی تلگرام بهم پیغام داد که بیداری؟ و وقتی که من جواب دادم در جا گفت: «من سرطان دارم». یه لحظه هنگ کردم و مات زده به صفحه مانیتور موندم. براش نوشتم: کی گفته؟ مگر کجا رفتی؟ چه آزمایشی دادی؟...
-
تماس
جمعه 1 مرداد 1395 21:12
وقتی با یه نفر ناشناس که فکر میکنی میتونه تو زندگیت مهم باشه، تماس میگیری اما جواب خاصی ازش نمیگیری، آدم دلگیر که نه شاید یه مقدار اولش ناراحت بشه. بعد برای اینکه خودش رو راحت کنه، میگه به دَرَک و سعی میکنه ماجرای تماس رو کلا فراموش کنه. حالا وقتی همون نفر بعد از یه هفته با آدم تماس میگیره، حس خیلی خوبی داره! من الان...
-
بارکد
پنجشنبه 31 تیر 1395 21:09
کلاس زبانم همونطور که گفتم این هفته شروع شد و البته کلاس پیلاتس تموم شد. راستش به نظرم بچه های این کلاس به فعالی بچه های کلاس قبلی نیستن و البته یه آقایی تو کلاس هست که مهارت صحبت کردنش اصلا در حد سطح کلاس نیست. معلم مون آقایی هست حدودا 24-25 ساله؛ لهجه اش خیلی درسته و فکر میکنم از معلم قبلی لهجه اش بهتره. با این...
-
خبری نیست
جمعه 25 تیر 1395 19:21
این روزها خیلی عادی پشت سر هم میگذرن. هر از گاهی خبرایی از دانشگاه به گوش میرسه اما با کلی سعی و تلاش ذهنم رو منحرف میکنم. کلاس پیلاتس این هفته تموم میشه و از فردا من میخوام دوباره برم کلاس زبان. کلاس زبان کلا یه جور دیگه است هم تفریحی محسوب میشه و هم چیزی یاد میگیرم. آخر هفته احتمالا برامون مهمون میاد. من هم یه...
-
اسپم gmail
دوشنبه 21 تیر 1395 20:40
دیشب به یه بنده خدایی ایمیل زدم و منتظر جوابش بودم. جوابش برام خیلی حیاتی بود طوری که از صبح داشتم از استرس منفجر میشدم و تا ظهر کلی انرژی صرف کردم تا خودم رو بتونم آروم کنم. الان یه لحظه gmail رو نگاه کردم، دیدم که خط اول جواب ایمیلم دیده میشه اما خبری از ایمیل کامل نیست. بعد از 30 ثانیه متوجه شدم که جیمیل اون ایمیل...
-
لقب
چهارشنبه 16 تیر 1395 13:14
عیدفطر رو خدمت همگی تبریک میگم. واقعیتش از اینکه زندگی به روال سابقش برمیگرده واقعا خوشحال هستم چون برنامه ریزی توی ماه رمضان واقعا برام سخت بود و نتونستم خودم رو خیلی تطبیق بدم. این روزها خیلی کار خاصی نمیکنم؛ البته این وضعیت بعد از تلفن بی ربط و پر از چرت و پرت استاد راهنمام شروع شده و نمیدونم این وضعیت من که ناشی...
-
یک تجربه در مورد بالا نیامدن ویندوز
جمعه 11 تیر 1395 13:56
همونطور که قبلا هم گفتم، من شبها موقع خواب لپ تاپم رو روی زمین جلوی چشمم میزارم و بعد از یه مقدار وب گردی و زیر و رو کردن سایت ها hibernate میکنم و میخوابم. صبح ها هم حوالی ساعت 7:30 یه دور بیدار میشم و موبایلم رو از حالت پرواز خارج میکنم و یه نگاه سریع به ایمیلها و تلگرام و ... میندازم و بعد دوباره وارد فاز بعدی...
-
چینش اتفاقات
سهشنبه 8 تیر 1395 12:57
این روزا بابت اتفاقاتی که هفته پیش افتاد و مسائل حاشیه ای دیگه، دارم به این موضوع فکر میکنم که چرا من به این وضعیت رسیدم. گاهی وقتا میگن که این وضعیت بخاطر چیزی است که به زور از خدا گرفته شده؛ منظورم از «زور» اینه که برای اینکه به خواسته مون برسیم، کلی نذر و نیاز و دعا کردیم و پیش خدا واسطه فرستادیم. اما برای من...
-
دعایی کوتاه برای شب قدر
شنبه 5 تیر 1395 00:16
پست قبلی رو که موقع عصبانیت شدید نوشته بودم، حذف کردم و الان تنها به این دعای کوتاه بسنده میکنم: «خدایا هیچکسی رو گرفتار آدم بیشعور و حسود نکن» من رو هم لطفا از شر این آدم خلاص کن. در این شب قدر التماس دعا دارم.
-
فکر تلافی
یکشنبه 30 خرداد 1395 01:48
هنوز غم مقاله م رو نتونستم هضم کنم. هزارجور فکر و خیال مدام میاد تو ذهنم و میره. دلم میخواد تلافی کنم اما شرایط مهیا نیست! تو این مقاله، بعلت طولانی شدن بیش از حد، دکتر ش یه بخش عظیم رو از نسخه نهایی حذف کرد که البته خودش قابلیت مقاله شدن رو داره اون هم با کیفیت بالا. با خودم میگم کاش Ian یا دکتر ش به سرشون بزنه که...
-
یک اتفاق ناخوشایند
جمعه 28 خرداد 1395 16:36
الان دارم می بینم که یه هفته میشه که اینجا نیومدم؛ روزها خیلی زود میگذرن، بدون اینکه آدم متوجه بشه. تو این هفته ای که گذشت، اتفاقات خیلی خاصی نیفتاد؛ جز اینکه من بجای کلاس والیبال رفتم کلاس پیلاتس ثبت نام کردم که این موضوع رو مدیون پیشنهاد خوب « سمیه » خانم هستم. متشکرم دوست خوبم کلاس ها از فردا شروع میشه، 12 جلسه...
-
هشتمین روز در خانه
شنبه 22 خرداد 1395 12:24
الان هشتمین روز هست که من مدام تو خونه هستم و بدجوری این موضوع کلافه م کرده؛ یه مدت کوتاهی دنبال کار گشتم اما به نتیجه خاصی نرسیدم چون متاسفانه من هیچ سابقه کار خارج از دانشگاه ندارم. متاسفانه علت نداشتن سابقه کار به دیدگاه اشتباه خانواده م برمیگرده که موقعی که کارشناسی بودم و پیش از شروع کارشناسی ارشد نذاشتن من برم...
-
حس غریب
چهارشنبه 19 خرداد 1395 19:38
عصر یکی از دوستام در آمریکا بهم خبر داد که دکتر ش رو توی یک کنفرانس ملاقات کرده و باهاش حرف هم زده و البته اسم من رو هم جهت آشنایی برده. حس غریبی هست؛ اینکه شما دلتون برای یه نفر خیلی تنگ شده و یه نفر از دوستای صمیمی تون اون رو از نزدیک میبینه! پ.ن. این دومین کنفرانسی هست که دکتر ش در دو ماه اخیر میره!! به این میگن...
-
دوستی با نگاه، لبخند و لحن صدا
دوشنبه 17 خرداد 1395 16:22
چند روز گذشته خیلی گرفتار بودم و فرصت نکردم بیام اینجا. از طرف دیگه سرماخوردگیم بسیار شدید شد و تا دو روز قبل من رو رسما از کار و فعالیت انداخته بود. سه شنبه کلاس زبان نرفتم و بعدش متوجه شدم که معلم و بچه ها دوباره ساعت های کلاس رو برگردوندن به همون سه روز در هفته. از اونجایی که تا یکی دو ماه آینده مشغله ام زیاد هست و...
-
سرماخوردگی شدید
دوشنبه 10 خرداد 1395 23:48
دیروز رفتم پیش دکتر و دکتر گفت جواب تست تنفسی رو دقیق نگاه کرد. هیچ مشکلی نبود و هیچ دارویی نداد و گفت همون قرص های قبلی رو بخور تا تموم بشه. خوشبختانه مشکل تنگی نفسم هم به کلی رفع شده اما این وسط دو سه روزی هست که به شدت سرماخورده ام. حالم افتضاح افتضاح هست. کلا گیج هستم و توان کار کردن و تمرکز کردن رو ندارم. دیروز...
-
عدم اجازه عبور
جمعه 7 خرداد 1395 01:35
دیروز برای تست تنفسی رفتم به یکی از بیمارستان ها. مسئولش بهم گفت برو از بخش پذیرش فیش بگیر. وقتی فیش رو گرفتم و برگشتم، یک آقای حدود 35 ساله، یک آقای مسن و یک خانم حدود 30 ساله (همشون با هم بودن و از ظاهر و لهجه شون مشخص بود که اهل دور و اطراف مشهد هستن) جلوی در رو کامل گرفته بودن. ازشون خواستم که اجازه بِدَن رد بشم و...
-
دوباره Chetan
دوشنبه 3 خرداد 1395 10:25
دیشب مقاله رو برای دکتر ش فرستادم تا بخونه در حالی که تمام تلاشم رو کردم تا اشکالی نداشته باشه. صبح دکتر ش ایمیل زده که تا این مقاله رو من میخونم، لازمه که یه سری کار برای پروژه Chetan انجام بدیم. خداییش اصلا یادم نمیاد که پروژه اش چی بود، دوباره این کار رفته رو اعصابم. از دو سه روز پیش داشتم روی مقاله خودم کار میکردم...
-
شهاب حسینی جایزه کن رو گرفت!!
یکشنبه 2 خرداد 1395 22:54
شهاب حسینی جایزه بهترین بازیگر مرد رو گرفت!! من بازی های شهاب حسینی و همین طور شخصیتش رو خیلی خیلی دوست دارم.
-
تا دوشنبه
یکشنبه 2 خرداد 1395 00:33
اول از همه عیدتون مبارک باشه و امیدوارم امام زمان (عج) هر چه زودتر ظهور کنن و مردم رو از شر این دین نما ها نجات بِدَن. دیروز عصر وقت دکتر ریه داشتم؛ حدودا 50 ساله بود و بسیار باحال بود. آمار و اطلاعات کاریم رو در آورد و با هم در مورد مباحث دیگه هم صحبت کردیم!! معاینات خوشبختانه مشکلی نداشت و فعلا یکی دو تا قرص داد و...
-
تنگی نفس
شنبه 1 خرداد 1395 13:10
سه چهار روزی هست که تنگی نفس دارم و نمی تونم نفس عمیق بکشم. امروز میخوام برم دکتر ببینم مشکلم چیه. دیشب که دیگه خیلی خیلی حالم بد بود. عمه ام اینا خیلی زود برگشتن بوشهر و در واقع برنامه شون برای موندن 4-5 روزه در مشهد و رفتن به قم رو هم کنسل کردن. تمام این اتفاقات بخاطر ناآرامی نوه شون بود که تمام وقت بدون مکث، جیغ...