-
سه موضوع
دوشنبه 21 دی 1394 21:17
تو این پست میخوام در مورد سه موضوع بنویسم که هیچ کدوم به اونای دیگه ربطی ندارن؛ برای همین تکه تکه نوشتم. آدرس ایمیل اشتباه هفته پیش یه ایمیلی به دستم رسید با این مضمون که من روش تحقیقم رو براتون میفرستم، نظرتون رو راجع بهش بگید و البته در ابتدای ایمیل هم نوشته بود: سلام استاد. اسمش ناآشنا بود و همینطور موضوع ایمیلش هم...
-
تصحیح ورقه
یکشنبه 20 دی 1394 01:53
دیشب تا حوالی 3/5 بیدار بودم و روی اون پروژه سخته کار میکردم. اوضاع بد نیست! صبح هم از حدود ساعت 9/15 بیدار شدم اما در نهایت حوالی 10 بود از رختخواب جدا شدم. تا ظهر یک دسته ورقه مربوط به میانترم رو تصحیح کردم و نمره هاش رو تو فایل اکسل وارد کردم و بعد هم به گروه اینترنتی که با بچه ها داریم، وارد کردم. همچنین نمرات...
-
تلگرام در خاموشی!
پنجشنبه 17 دی 1394 23:29
این هفته هم بالاخره به پایان رسید و من از تمام شدنش خوشحالم در حالی که میدونم این لحظات عمر من هست که داره میگذره. بهرطریق، امروز روز آخر ترم بود؛ روزی که 15 هفته برای رسیدنش منتظر بودم. امروز عصر برای یکی از درس ها کلی تمرین و نمونه سوال رو آماده کردم و برای بچه ها فرستادم. الان که کلاس ها تمام شده، تصحیح ورقه های...
-
مراحل احساسات از دیروز تا امروز
چهارشنبه 16 دی 1394 01:04
از دیروز تا امروز لحظات متفاوتی رو تجربه کردم: 0- انتظار، 1- ناامیدی کامل، 2- بدبینی و انواع حس های منفی، 3- تلاش برای غلبه بر احساسات منفی، 4- تصور بدترین حالت ممکن و اثبات اینکه در بدترین حالت هم هنوز دنیا پابرجاست، 5- انتظار، 6- امید و در نهایت 7- رسیدن به چیزی که اون همه من رو آشفته کرده بود!! در تمام این مراحل...
-
قانون و امنیت
دوشنبه 14 دی 1394 14:20
امروز کلاس زبان دارم و از فردا فعالیت شدید من آغاز میشه. از دیروز سعی کردم که روی اون پروژه ای که گفتم خیلی ازش نمیدونم، وقت بذارم و خوشبختانه نسبتا خوب پیش رفته است. اما بذارید این پست رو اختصاص بدم به دلیل امنیت در جامعه آمریکا که تا سه شب قبل ازش اطلاعی نداشتم: دو سه شب پیش با داییم که آمریکاست صحبت میکردم. می گفت...
-
شرایط خاص
شنبه 12 دی 1394 23:28
امروز صبح کلا کار مفیدی انجام ندادم بجز سر زدن به چند بانک و درخواست تمدید پاسپورت. عصر هم خیلی خسته بودم و خواستم قبل از کلاس زبان یکساعتی بخوابم که وسطش دکتر ف زنگ زد. اولش خواستم جواب ندم اما دیدم نمیشه. پس تلفن رو جواب دادم و بعدش راهی کلاس زبان شدم. معلم این ترم مون متاسفانه به خوبی قبلی نیست، فکر میکنم مطالعه اش...
-
مچ گیری
چهارشنبه 9 دی 1394 02:16
یکی از مقاله هام رو دادم دکتر ش بخونه و نظرش رو بگه؛ یه سوال در مورد یکی از روش هایی که استفاده کردم، پرسید و مچ من رو در نفهمیدن پایه اون روش گرفت! بعد که من شک دار بهش جواب دادم و البته براش نوشتم که مطمئن نیستم، برام نوشت اصلا قابل قبول نیست!!! تو باید این رو بدونی و بتونی تحلیل کنی!! براش صادقانه نوشتم که این...
-
نگرانی رو بزارید کنار
دوشنبه 7 دی 1394 13:07
نمیدونم اون پیامی که میگه برای رسیدن به چیزی باید نگرانی بدست آوردن و از دست دادنش رو از بین ببرید دیدید یا نه؟ تو اون پیام میگه اگر چیزی رو میخواید برای بدست آوردنش نگرانی و تشویش نداشته باشید؛ این نگرانی و تشویش موجب ساطع شدن انرژی منفی میشه و اون هدف رو دورتر میکنه. واقعیتش من این اتفاق برای من سر خیلی از موضوعات...
-
مغزتون رو آکبند نگه ندارین
یکشنبه 6 دی 1394 20:33
جمعه و شنبه نسبتا مشغول بودم و امروز یه کمی سرم خلوت تر هست. برای همین یک سری از تمرینات رو برای بچه های کلاسم ارسال کردم. هنوز یه درس دیگه هم مونده که تمرین براشون بفرستم. اما امروز یه اتفاقی افتاد که بدجوری صدام رو درآورد و گفتم که بیام اینجا هم بنویسم. یکی از آشنایان به مامانم پیغام داده که فلانی (من رو گفته) هست...
-
یادش بخیر...
دوشنبه 30 آذر 1394 22:45
این روزها که حوالی کریسمس هست، بدجوری یاد خاطرات پارسال میفتم. هر اتفاق کوچیکی من رو میبره به اون زمان. فکرکنم دقیقا سه چهار روز مونده به کریسمس بود که رژه snow flake تو Bellevue بود. یادش بخیر... برای اولین بار بود که میخواستم برم Bellevue؛ یه منطقه کنار سیاتل بود که بچه ها میگفتن مثل دوبی شیک ساختنش و الحق هم راست...
-
چرا این پروژه رو قبول کردم؟!
دوشنبه 30 آذر 1394 01:01
دیروز صبح یه گزارش کوتاه در مورد پروژه دکتر م نوشتم و فرستادم و همونطور که انتظارش رو داشتم، این قصه سر دراز دارد!! باید بخش های مربوط به کار خودم رو براشون بنویسم. دانشجوی دکتر م بهم گفت تا آخر هفته که من زیر بار نرفتم و گفتم حداقل تا هفته اول ژانویه گرفتارم و وقت ندارم. راستش از دیروز ذهنم مشغول شده که حالا این...
-
کمی تا حدی خوشحالم
شنبه 28 آذر 1394 01:51
الان ساعت 1:46 بامداد شنبه، کمی تا حدی خوشحالم!! امروز عصر با صرف حدود 4-5 ساعت اون کار مربوط به پروژه آمریکا رو تموم کردم و بار اون از دوشم برداشته شد. همچنین، از عصر خودم رو مجبور کردم که روی پروژه دکتر م کار بکنم و خوشبختانه اون هم به نتیجه رسید و بخش اصلی کار تمام شده هست؛ فقط می مونه نوشتن گزارش اون. در این بین،...
-
احساس بدبختی!
جمعه 27 آذر 1394 00:45
بالاخره کلاس های امروز هم تمام شدن و من دوباره به تعطیلی رسیدم. از سه شنبه که کم خوابی هام شروع شده بود تا همین الان کلا سر حال نبودم و حتی دیشب (چهارشنبه شب) احساس بدبختی هم می کردم!! با این حال از اونجایی که خودم دستم اومده که چه زمان هایی احساس بدبختی میکنم، این احساس رو خیلی جدی نگرفتم. شاید قبلا هم گفته باشم که...
-
یک روز تاخیر
چهارشنبه 25 آذر 1394 11:13
یکساعت قبل بالاخره اون کاری رو که ضرب الاجل بود رو تمام کردم اما یک روز تاخیر داشتم که اون هم تقصیر کلاس هام بود. دیروز عصر بعد از کلاس هام خیلی خیلی خسته بودم (وقتی آدم شب قبلش فقط 4.5 ساعت خوابیده باشه، 6 ساعت تدریس واقعا سنگینه!) و یکساعتی خوابیدم اما بعدش دوباره تا حوالی 2:30 بیدار بودم. صبح هم از ساعت 8 بیدار شدم...
-
کاش....
سهشنبه 24 آذر 1394 00:07
کاش میتونستم کلاس های فردا رو بپیچونم!! یه کاری رو باید حداکثر تا فردا عصر انجام بدم، متاسفانه فردا 6 ساعت کلاس دارم که زمان اصلی من رو میگیره!! پ.ن. از ماست که برماست!! تا من باشم که بیام دو روز در هفته درس بگیرم!! تازه خوبه که کلاس زبان رفتنم رو تعطیل کردم!!! بعدانوشت. خودتون رو چند لحظه جای من تصور کنین: از صبح...
-
پیک کاری
یکشنبه 22 آذر 1394 13:43
از سه شنبه هفته قبل که کلاسهام رو برگزار کردم، تمام وقت مشغولم و دارم کار میکنم. فکر میکنم که برای برخی از امور ددلاین دار تا آخر دسامبر وقت کم میارم و باید درخواست تمدید بزنم! یه جورایی درونم احساس استرس و اضطراب دارم، نمیدونم چرا نمی تونم کنترل شون بکنم! اوضاع بهم ریخته است، مخصوصا که دوباره سه شنبه و پنجشنبه من...
-
مارک زاکربرگ
جمعه 20 آذر 1394 12:18
چند وقتی هست که از طریق فی.س.بو.ک صفحه مارک زاکربرگ، موسس فی.س.ب.ک رو دنبال میکنم. اگر شما هم جزو افرادی باشید که پست های مارک رو میخونید، حتما پست های مربوط به کتاب هاش رو هم دیدید. بعد از چالش یخ که مارک هم جزو افراد شرکت کننده در اون بود، افراد به مارک چالش کتاب پیشنهاد میدن و اینجوری ماجرا آغاز میشه که مارک لیست...
-
یقین پیدا کردم...
چهارشنبه 18 آذر 1394 10:07
ما متولدین دهه شصت هممون یه جورایی طعم تلخ محرومیت و تعداد بیش از اندازه مون رو در جامعه چشیدیم؛ از میزهای سه نفره و کلاس های 40 نفری در مدارس گرفته تا مشکلات مون برای قبولی در دانشگاه، بعد هم استخدام و این روزها هم اشتغال و ازدواج! حتی تعداد زیادمون از چشم آمریکایی ها خارج نموند بطوری که یکی از دوستانم در آمریکا می...
-
ذهن مغشوش
سهشنبه 17 آذر 1394 23:59
امروز صبح خبر بدی دریافت کردم؛ خیلی ذهنم رو بهم ریخت و در همون حال باید میرفتم دانشگاه. سر کلاسِ ساعت اول، دو سه مرتبه جابجا گفتم و ذهنم مغشوش بود. ساعت بعد در حالی که بچه داشتن امتحان میدادن، فرصت فکر کردن به موضوع و حاشیه های اون رو پیدا کردم. 90 دقیقه تایم خوبی بود که بتونم مسئله و حواشی اش رو تو ذهنم حلاجی کنم....
-
اولویت های زندگی
سهشنبه 17 آذر 1394 00:57
الان ساعت نزدیک یک نیمه شب هست؛ فردا کلاس دارم که هنوز هیچ درسی رو هم مطالعه نکرده ام!! (درگیر پروژه دکتر م بودم که آخرش هم خیلی خوب پیش نرفت). همونطور که تو بعدانوشت پست قبل نوشتم، یه سوال پرسیدم و جواب های متفاوت و خاصی از افراد متفاوت گرفتم. الان در مورد اولویت های زندگیم احساس نگرانی میکنم. اینکه چه کاری اولویت...
-
ددلاین
دوشنبه 16 آذر 1394 14:53
دوباره روزهای زیادی شده که اینجا نیامدم.... اوایل هفته قبل بالاخره پروژه ای که ددلاین دار بود رو تموم کردم و فعلا دادم دست گروه دیگه تا ببینم که اونا چه کار میکنن. دو سه روزی هم هست که پروژه دکتر م رو دوباره شروع کردم و البته باز هم دیتاهاشون پر از اشکال هست. دوباره دیتاهاشون رو برگشت زدم تا ببینم بالاخره کی اینا...
-
سرزنش ادامه دارد....
چهارشنبه 11 آذر 1394 19:43
و همچنان من خودم رو برای گرفتن تدریس دو روز در هفته با 4 تا درس متفاوت که دوتاشون رو برای اولین مرتبه درس میدم و اسلاید آماده ندارم، سرزنش میکنم!!! یکی از کلاس هام هفته دیگه میانترم دارن که درس شون هم سنگین هست؛ بهشون گفتم که شاید قبل از امتحان براشون کلاس حل تمرین بزارم!! واقعا خودم تو کارهای خودم گیر کردم و از طرفی...
-
عاشقم...
سهشنبه 10 آذر 1394 23:59
امروز این شعر از فریدون مشیری از طریق تلگرام توسط یکی از دوستانم برام فرستاده شد؛ خیلی دوستش داشتم، حس لطیفی داره. برای همین گفتم برای شما هم بذارم؛ عاشقم….. اهل همین کوچه ی بن بست کناری ، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ، تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به...
-
سختی انجام پروژه
دوشنبه 9 آذر 1394 14:17
از دیروز دارم روی یکی از پروژه هام کار میکنم که طولانی شدنش بدجوری کلافه و خسته ام کرده است. با این حال، به زور خودم رو سر این پروژه نگه داشته ام تا بتونم حداکثر تا یکی دو روز دیگه تمامش کنم و توپ رو از زمین خودم بندازم تو زمین یکی دیگه. بعد از اون پروژه دکتر م شروع میشه که باید سه چهار روزه اون رو هم جمع کنم و بعدش...
-
الکی مثلا...
شنبه 7 آذر 1394 21:30
بالاخره برگشتم خونه و در گوشه اتاقم دوباره وسایلهام رو پهن کردم. خوشبختانه سفر خوبی بود؛ به اهدافی که داشتم(!!*) رسیدم. دکتر م رو دیدم، اون دکتر جدیده رو هم سرعتی دیدم. دکتر ف رو دیدم و از عجایب روزگار اینکه دکتر ف حتی یه جمله منفی هم نگفت!!! نمیدونم چی شده بود که این دفعه بهم متلک نگفت! پنجشنبه هم با اعتماد به نفس...
-
سفر به تهران
یکشنبه 1 آذر 1394 22:25
بالاخره رفتنم به تهران قطعی شد و برای فرا بلیت گرفتم. چهارشنبه میرم دانشکده که دکتر ف رو ببینم و دنبال این هستم که سه شنبه با دکتر م و یا اگر شد با یه نفر دیگه قرار بذارم و ببینمش. البته در این بین دوست و رفیق هام هستن که امیدوارم بتونم برنامه ام رو جور کنم و اونا رو هم ببینم. اوضاع کاریم اصلا خوب نیست، به شدت کارها...
-
مکالمه با محدودیت زمانی 5 دقیقه
جمعه 29 آبان 1394 13:28
امروز از یکی از دوستام شنیدم که در یکی از دانشگاه های غیرانتفاعی مشهد، اومدن گشت ارشاد گذاشتن!! از اون دانشگاه های کوچیک هم هست. حالا وظیفه این گشت ارشاد چیه؟ دو تا خانم نوبتی در محوطه دانشگاه (همون حیاط ساختمون) می ایستن و بچه ها رو چک میکنن. ارتباط بین دخترها و پسرها حداکثر میتونه به اندازه 5 دقیقه باشه!! بعد از اون...
-
مرتضی پاشایی
پنجشنبه 28 آبان 1394 00:22
امشب سری زدم به فولدر Music تو لپ تاپم. بین سه چهارتا فولدری که بود، یکیش توجهم رو جلب کرد: فولدر مربوط به آهنگ های مرتضی پاشایی بود البته نه همش، بلکه سه چهارتا آهنگی که من بیشتر دوست دارم: قلبم رو تکراره، جاده ی یکطرفه، روزهای سخت و دقیقه های آخر. تمام این آهنگ ها را سال قبل در فاصله ای که می رفتم دپارتمان یا خرید...
-
خستگی های ذهنی
سهشنبه 26 آبان 1394 23:27
متاسفانه یکی دو روزی هست که احساس خوبی ندارم؛ خودم کلافگیم رو حس میکنم اما نمیدونم علتش چیه تا شاید حداقل بتونم علتش رو برطرف کنم. متاسفانه فشار کاری و مشغله ذهنی این روزهام زیاد شده و متهم اصلی در این کلافگی ذهنی همین موضوع هست. خلاصه اون قدر کلافه هستم که یه وقت هایی حس میکنم که میخوام بشینم گریه کنم. کار اون دو تا...
-
همچنان وقت کم میارم
سهشنبه 26 آبان 1394 01:00
نمیدونم چرا روزها اینقدر سریع دارن میگذرن و من هم به کارهام اصلا نمیرسم؟! از جمعه تا الان که دوشنبه شب (بامداد سه شنبه) هست با سرعت نور میگذره! جمعه شب یکی از مشکلات پروژه ها تقریبا حل شد یعنی تا دیشب به نظر میرسید که حل شده است اما دیروز عصر با حرف یک نفر متخصص امور بیولوژی کلا همه چیز ترکید و من به نقطه ابتدای اون...