این روزها فکر کنم که خدا با من بازیش گرفته.
خودش میدونه چه چیزایی برام مهم هست و این روزها دنبالش هستم. تو این وضعیت، من رو تا لب جوی تشنه میبره و درست همون زمانی که منتظرم همه چیز درست بشه، یکدفعه همه چیز بهم میریزه و من رو سیراب نشده برمیگردونه سر جای اولم. مسلما بخاطر سیراب نشدن، دپرس میشم و به خدا میگم: "میخواستی چی رو ببینی؟ میخواستی حال من رو بگیری و من رو ببینی که چجوری بال بال میزنم؟ اگر اینجوریه، تمام و کمال به هدفت رسیدی!!"
بعد از این حرفا، آخرش به خدا میگم: "من که بغیر تو کسی رو ندارم که حرفام رو باهاش درمیون بزارم و بهش دل ببندم. پس خداجون عیب نداره، ولی وقتی خواستی دفعه بعد حالم رو بگیری، یادت باشه که دلم رو پر کنی که اینقدر بهم فشار نیاد."
شاید یکی دو روزی طول بکشه تا به این نقطه آخر برسم. در این زمان دوباره یه ماجرای دیگه پیش میاد و یه دل بستن دیگه. ظاهرا خوشحال میشم و امیدوار، اما واقعیتش دل بستنم دیگه به محکمی دل بستن های قبل نیست، چون با خودم میگم این دفعه هم خدا آخرش من رو لب تشنه بر میگردونه. با این حال، به خدا بدبین نیستم، چون میدونم که تو اون ماجراهای قبلی مطمئنا حکمتی نهفته بوده و هر کدوم برام یه تجربه ارزشمند محسوب میشن. در نهایت اینکه فکر میکنم که خدا به اندازه یه اپسیلون هم که شده بهم حق بده که حس کنم داره سر به سرم میزاره و خودش و فرشته هاش به کوچکی دل بنده هاش میخندن؛ اینکه چطور بنده هاش سر چیزای کوچیک ذوق میکنن و سر همون چیزای کوچیک دپرس میشن.
امیدوارم که یه روزی بازی خدا با من سر این موضوعات خاص به پایان خوشی ختم بشه.
التماس دعا
حتما به خوشی و رضایت تو ختم میشه. خدا بخیل که نیست
امیدوارم
میدونم که خدا بخیل نیست اما این بالا و پایین شدن خیلی اذیت کننده است.
یه طوری با خدا حرف می زنی که انگار نمی دونی خدا برای چی این طور مسائل رو تو زندگی انسان پیش میاره....
(البته یکی هم باید به خودم بگه که یاد بگیرم با خدا درست و مثل یک بنده صحبت کنم....)
احتمالا خدا میخاد درجه انعطاف پذیری دلت رو بسنجه
ولی خب داره تربیتت میکنه برای مسائل بسیار بزرگتر.احتمالا الان تو درجه فیلترینگ و تربیت شدگینگ هستی