مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

من یک دانشجوی دکتری بیکار هستم!

امروز یه روز پر رویداد برای من بود؛ صبح رفتم دانشگاه و دیدم هنوز حذف و اضافه تموم نشده و بچه ها پاشون کشش اومدن به کلاس رو نداره. واقعیتش لجم گرفت، داشتن چنین دانشجوهایی واقعا ملال آور هست. با این اوضاع یه مقدار جدی تر به برنامه های آینده ام نگاه کردم. برنامه های آینده من از 3-4 ماه دیگه شروع میشد اما به این موضوع فکر کردم که چرا زودتر شروع نکنم؟! تو برنامه های آینده، من تو مشهد کاری ندارم و باید برم تهران؛ البته بسترش قطعا باید مهیا بشه که برای این موضوع با یکی از دوستام مشورت کردم و نظر اون هم مشابه نظر خودم بود. فقط مسئله این بود که کنسل کردن کلاس در هفته دوم ترم شاید یه مقدار به مدیر گروه بی احترامی محسوب بشه که البته اون رو هم یه جورایی درستش کردم و در نهایت تصمیم خودم رو برای کنسلی درس گرفتم. مدیر گروهشون رو من از خیلی وقت پیش میشناسم و با روحیات همدیگه آشنایی داریم. علت رو پرسید و من هم صادقانه در مورد برنامه هام براش گفتم و گفتم که بی انگیزگی و رخوت دانشجویان هم در گرفتن این تصمیم موثر است. شاید یه مقدار ناراحت شد اما در نهایت گفت که به تصمیم تون احترام میذارم و برنامه آینده تون برای پیشرفت بسیار خوب هست.

از طرف دیگه از دیروز یه بخشی از بچه های کلاس زبان زمزمه عوض کردن معلم رو در سر داشتن؛ به نظرم معلم بدی نبود اما اونها از یه معلم دیگه خیلی تعریف میکردن. موسسه با این کار موافق نبود و گفت که فقط شهریه تون رو میتونیم بهتون پس بدیم. تو این بین فقط دو نفر رفتن کلاس و بقیه کلاس نرفتیم. من شناختی نه روی این معلم داشتم و نه معلمی که دارن ازش تعریف میکنن؛ اما با توجه به صحبت هایی که یکی دو تا از بچه ها که سرشون به تنشون می ارزه، انجام دادن، حس کردم شاید حق با اینها باشه و ترجیح دادم که یه ترم دیگه رو با پرداخت شهریه سنگین بد نگذرونم و به حرف اکثریت اعتماد کنم.

خلاصه اینکه امروز هر چی مشغله داشتم رو ترکوندم و من الان یک دانشجوی دکتری کاملا بیکار هستم که در جامعه هیچ نقشی ندارم!!

پ.ن 1. راستش ته دلم از اینکه یه نفر (استاد زبان) رو با کلاس نرفتن رنجوندم، ناراحتم. اما واقعا تجربه ترم قبل زبان برای حرص خوردن کافی بود و از طرفی من دارم شهریه سنگینی رو متقبل میشم و این پولی نبوده که به آسونی به دستش آورده باشم.

پ. ن 2. دکتر ش با نوشتن محدودیت زمانی داره روی Ian فشار میاره تا شکل ها رو هر چه زودتر تولید کنه و همچنین تو یکی از ایمیل هاش نوشته که میخواد قرار اسکایپی بزاره. با دیدن این جمله، عجیب دلم براش تنگ شد و هواش رو کردم. کاش اونجا بودم.

بعدانوشت. یکی از بچه ها خبر داده که با اون معلمی که میگفتن به توافق و تفاهم رسیدن و بهم گفته که پنجشنبه ساعت 16 برم اونجا که بحث نهایی انجام بشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد