مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

با یک دندون کمتر به استقبال بهار میروم!! خخخخخ

این چند روز حسابی گرفتار بودم و نتونستم بیام اینجا و البته سوالات دوستان رو هم نتونستم جواب بدم؛ انشاالله سعی میکنم تا یکی دو روز آینده جواب بدم.

شنبه که رفتم کلاس زبان؛ برای اون جلسه تکلیف اختیاری داده بود که خلاصه یه فیلم سینمایی رو که دیدیم بنویسیم. از اونجایی که خیلی سرم شلوغ بود تا روز شنبه هیچ کاری نکردم اما ساعت 4 عصر خودم رو ملزم به نوشتن کردم اون هم در مدت کمتر از 30 دقیقه. خلاصه همون فیلم Now is good رو نوشتم که قبلا براتون تعریف کرده بودم.

اون روز معلم مون سر کلاس مستند Hubble 3D رو گذاشت؛ به نظرم فوق العاده بود. من روی لپ تاپ تو خونه کاملش رو دیدم اما فکر کنم دیدنش توی شب روی LED بزرگ خونه خیلی هیجان انگیز باشه. این مستند در مورد تلسکوپ هابل هست و آخرین مرتبه ای که فضانوردها برای تعمیر اون در سال 2009 رفتن فضا؛ البته بعدش فیلم و تصاویر شگفت انگیزی از فضا رو نشون میده که واقعا فوق العاده هستن. دیدن این مستند رو در فضای تاریک روی LED یعنی با آخرین کیفیت تصویر بهتون اکیدا توصیه میکنم.

بعد از اون یه مقدار با معلم مون صحبت کردیم و ازش در مورد تقویت مکالمه سوال کردیم. در جواب سوالمون ازمون پرسید که روزی چند ساعت در خونه با خودتون انگلیسی حرف میزنید؟ هیچکسی این کار رو نمیکرد و اون هم بهمون توصیه کرد که این کار رو حتما بکنیم. از طرفی در مورد تقویت زبان از طریق فیلم، میگفت بهترین فیلم ها مستندها هستن، بعد اخبار و بعد فیلم های سینمایی. سریال ها رو خیلی توصیه نمیکرد چون میگفت که ریتم شون یکی هست و شما با صدای یه مجموعه از افراد بایاس میشید.

یکشنبه رو که کامل خونه بودم، دوشنبه شب (یعنی دیشب) به همراه خانواده رفتیم حرم که جاتون خالی حسابی خلوت بود. امروز اول صبح ساعت 8:30، خمیازه کشان رفتیم دندانپزشکی و اون دندون عقلم رو که خراب بود و داشت اذیت میکرد کشیدم. بعد از برگشت دو سه ساعتی خوابیدم و بعدش روبراه شدم اما اصلا حس کار کردم ندارم!! امشب هم چهارشنبه سوری است و ما میریم خونه خالم. هم دلم برای کارهای مونده جوش میزنه و هم اینکه تنبلیم میکنه. دکتر ش هم مثل اینکه مسافرت هست و ازش خبری نیست.

بعدانوشت (بامداد پنجشنبه). سه شنبه شب بدلیل بارون شدید نرفتیم خونه خالم چون  عملا نمی تونستیم آتیش روشن کنیم. از صبح کار خاصی نکرده ام چون استخوان فکم درد میکنه. قرص مسکن خوردم ولی هنوز اثر نکرده و با وجود این درد نمیتونم تمرکز کنم.

وقتی ددلاین کلافه م میکنه

میتینگ امشب هم برگزار شد و من برعکس دفعه قبل دستم پر بود و از صبح دو سه تا شکل درست و حسابی تولید کرده بودم. با این حال الان احساس خوبی ندارم اون هم به این دلیل هست که دکتر ش میخواد یه بخش بزرگی از مقاله رو بعلت اینکه تعداد صفحات رو خیلی زیاد کرده، حذف کنه؛ البته کارش منطقی هست و من موافقم باهاش اما مسئله من در مورد اون بخش اینه که من برای نوشتن اون بخش خیلی خیلی وقت صرف کردم و زحمت کشیدم. میدونید اینکه شما روی یه موضوعی وقت زیادی صرف کنید و بعدش نتیجه ای حاصل نشه، دردناکه. بهر طریق فعلا که اون بخش قراره حذف بشه و در حال حاضر تصمیم درستی هست. از طرفی دکتر ش ازم خواست که دو سه تا شکل دیگه رو تا دو روز دیگه حتما آماده کنم. آماده کردن شکل ها خیلی زمانبر نیست اما من فعلا حوصله شون رو ندارم. این پروژه کل زندگی و برنامه م رو بهم زده. اصلا نمی تونم به کارهای شخصیم برسم؛ کلا مقاله ددلاین دار خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر است!

پ.ن 1. امروز عصر برای کشیدن دندون نرفتم چون یه مقدار سرماخوردگی دارم و ترسیدم کل سیستم بدنم بهم بریزه و البته بخاطر میتینگ امروز خیلی هم کار داشتم.

پ.ن 2. الان که دارم بیشتر فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که بعد از ارسال اون مقاله ددلاین دار، با اون بخش حذف شده از مقاله، میشه یه مقاله دیگه تولید کرد! البته اگر بقیه راضی به انجام این کار باشن.

پ.ن 3. دیشب از دست Ian خیلی عصبانی بودم؛ گویا LaTex نداره و متن ها رو تو فایل text مینویسه. دیروز عصر اولش فایل Text رو فرستاد و همین! من هم در جواب ایمیلش که البته دکتر ش هم Cc بود، براش نوشتم که پیدا کردن قسمت های جدیدی که نوشتی برای من سخته، تو فایل Tex واردشون کن. بعد که تو فایل Tex وارد کرده، برای کامپایلش گیر کردم! یعنی چند تا خطا داشت و یکی یکی برطرف کردم. بعد فرمت متن مشکل داشت و نصفه و نیمه درستشون کردم. خیلی لجم در اومده بود اما از طرفی نمیدونستم چجوری بهش بگم که LaTex رو نصب کنه بطوری که بهش بی احترامی هم نکرده باشم تا دیگه من رو بیشتر حرص نده. آخرش به دکتر ش ایمیل زدم و ماجرا رو بهش گفتم و ازش خواهش کردم که به Ian یه جوری بگه که LaTex رو نصب کنه و با اون کار کنه. دکتر ش هم برام نوشت که بهش میگم اما شاید LaTex بلد نیست و براش سخته؛ اگر اینطور باشه، در این برهه زمانی ما فرصت نداریم که بهش LaTex یاد بدیم. امروز وقتی اسکایپ رو شروع کردیم، جمله آخر دکتر ش و Ian در مورد LaTex بود، امیدوارم که Ian با LaTex مشکلی نداشته باشه و این بحث تنظیم فرمت از دوش من برداشته بشه.

پ.ن 4. با نوشتن این پست و البته با فکر جدیدم در پی نوشت 2، یه مقدار اخلاقم سر جاش اومد! احتمالا یه قسمت دیگه از Community رو میبینم و دوباره برمیگردم سرِ کارم!

بعدانوشت (ساعت 3:40 بامداد). تولید شکل های اولیه رو تموم کردم. مابقی این تکه خیلی کاری نداره.  خودم از شکل هایی که تولید کردم، لذت میبرم؛ خیلی دقیق و قشنگ تولیدشون کردم.

حالات استثنایی

تو این پروژه هایی که تا حالا با دکتر ش کار کرده ام، عجیب غریب ترین اتفاقات رخ میدن. یعنی مثلا اگر تو یه آزمایشی احتمال رخداد یه حالت استثنا یک در میلیون باشه، قطعا تو پروژه رخ میده و من این وسط مبهوت و متحیر میمونم که این یعنی چی؟!

از هفته قبل که تلاش میکردم شکل های درخواستی رو تولید کنم، با وضعیت عجیب غریبی برخورد میکردم و فکر میکردم که ایراد از کدهای برنامه ام هست. همشون رو زیر و رو میکردم اما نتیجه همونی بود که از اول بدست آمده بود. از اونجایی که اصلا فکر نمیکردم چنین حالتی وجود داشته باشه، صداش رو هم در نمی آوردم که لااقل از دکتر ش سوال کنم. امشب دیگه مطمئن شدم که اشکال از من نیست اما مغزم داغ شده بود که چرا این وضعیت رخ میده؟! همین جوری از سر ناامیدی تو اینترنت جستجو می کردم که متوجه شدم که این وضعیت، یه حالت استثنایی هست که رخ میده و کاملا هم توجیه منطقی داره. از طرفی خوشحال شدم برای اینکه با موضوعی آشنا شدم که اصلا به گوشم هم نخورده بود و از طرفی لجم گرفت که هفته پیش چرا به فکرم نرسید که تو اینترنت درباره اون مشکل جستجو کنم.

دیروز عصر من رفتم دندانپزشکی و مشخص شد که درد دندونم که هر از گاهی سراغم میاد، مربوط به دندون عقلم هست. دندون های عقلم رو 3 سال قبل میخواستم بکشم (یکیش رو فقط کشیدم) و تنبلی کردم. احتمالا فردا عصر یا هفته آینده میرم دندون های عقلم رو بکشم (احتمالا دو تای پایین رو میکشم).

از دیشب دکتر ش شروع کرده به سوال پرسیدن در مورد اون پروژه اصلی آمریکا که من کلی مرارت کشیدم بابتش و ده ماهی هست که متوقف هست. برای جواب دادن به سوال هاش تا ساعت 4 صبح بیدار بودم و کلی وقتم رو که باید صرف این پروژه فعلی میکردم، گرفت. دیگه صبح براش نوشتم که بقیه اش رو بعد از میتینگ این پروژه انجام میدم!! برای این میتینگ هم نمیدونم چرا من استرس دارم. یکسالی هست که کسی حضورا من رو بخاطر پروژه ها بازخواست نکرده و برای همین کلا یادم رفته چطور باید درس جواب داد، اون هم دکتر ش که یه وقتی اساسی گیر میده!

راستی طی ایمیل های رد و بدل شده کشف کردم که Ian یه درس با دکتر ش داشته یا داره؛ برای همینه که حساب میبره و کار انجام میده!! این هفته هم کلی شکل تولید کرده و متن مقاله رو هم درست کرده، این وسط فکر کنم من دوباره ضایع بشم.

پ.ن 1. جایی که برای دندون کشیدن مطمئن هست، فقط روزهای فرد باز هستن و پنجشنبه ها هم ساعت 4 عصر کار میکنن. هنوز مردد هستم که فردا برم دندونم رو بکشم یا نه، آخه ساعت 8 شب میتینگ داریم با دکتر ش و Ian. 

پ.ن 2. یکی از دوستان تو پست قبل برام کامنتی گذاشته بودن که محتوای اون این بود که یک بعدی نباشید و البته ازم خواسته بودن که بخشی از کامنت شون رو برای نمایش حذف کنم. تو بلاگ اسکای امکان ویرایش کامنت خواننده ها رو نداریم بنابراین من اون کامنت رو کلا تایید نکردم. اما در جواب اون دوستم میخوام بگم که من یک بعدی نیستم؛ اینکه اینجا میام مدام از درس و مطالعه می نویسم بدین معنا نیست که تو زندگی من چیزی بغیر از درس نیست. مطمئنا چیزهای دیگه ای هم هست اما ترجیح میدم که راجع به اونها خیلی اینجا حرفی نزنم. در ضمن در حال حاضر من در مهم ترین سال زندگیم هستم، هر چی امسال بکارم تا 10 سال آینده همون ها رو درو میکنم، پس این یکسال برام خیلی خیلی مهمه. و در نهایت از لطفی که دارید ممنونم.

بی ذوقی

چند روزی هست که با تموم شدن کار خودم که داشتم انجام میدادم، تنها کار دکتر ش تو دستم مونده و دارم انجام میدم. عجیب هم که این کار من رو حرص میده و لجم رو در میاره. یه جاهاییش رو که دکتر ش ازم خواسته در موردشون بنویسم، اصلا بلد نیستم و مجبور شدم که کلی مطالعه بکنم. در مورد اینا خیلی غر نمیزنم برای اینکه یادگیری اینا برام لازم بود و تنها یه اجبار میتونست من رو به سمت یادگیری شون سوق بده. اما مشکل اینجاست که برای این کار اصلا ذوق و شوق ندارم، میخوام شروع به کار کنم، 40 دقیقه تو اینترنت میچرخم و 20 دقیقه فیلم میبینم بعد تازه با اکراه میرم سراغ پروژه و بعد از 20 دقیقه دوباره همه چی از اول، یعنی از اینترنت گردی شروع میشه.

همونطور که میتونید حساب کنید، کاراییم رسیده به 10 درصد!!!

از طرف دیگه 10 روز قبل خوندن یک کتاب زبان تازه رو شروع کرده بودم و با خودم پیش بینی میکردم که این هفته تمومش کنم، اما قضیه مهمونی و درد کتفم و این کامنت های دکتر ش همه چی رو بهم زده!!

دو جلسه هم هست که رفتم کلاس زبان و مطالب کلاس رو با خط خرچنگی مینویسم، فرصت نکردم که پاکنویس شون کنم!

فکر کنم دوباره نیاز هست تا برنامه کاری برای خودم بنویسم و از روی اون جلو برم.

پ.ن. معمولا زمان هایی که بی هدف و بی انگیزه میشم، یه برنامه کاری در راستای اهدافم مینویسم (تو فایل اکسل یا روی کاغذ)، بعد یه هفته ای رو حداکثر از روی اون جلو میرم و بعدش هم کلا روی غلطک میفتم و زندگیم از بی نظمی درمیاد و روبراه میشه.

من یک لیدر هستم! خخخخ

با وجود اینکه دیروز مشهد تعطیل بود، دیروز عصر کلاس زبان ها باز بودن و من این موضوع رو ساعت 13 فهمیدم.

تا همون ساعت 13 هم بخاطر درد کتفم و امید به تعطیلی کلاس زبان، تکلیف هام رو انجام نداده بودم. خوندن و خلاصه کردن اون کتاب بدجوری حالم و وقتم رو گرفت؛ بعدش هم که جمله سازی برای idiom ها و proverb ها ماجرای خودش رو داشت و تا ساعت 16:40 طول کشید. در نهایت هم به انجام تمرینات collocation نرسیدم و فقط یه بخش جزئی رو انجام دادم. برای جلسه آینده تکلیف خیلی زیادی نداریم اما معلم مون گفته که چهارشنبه یه تکه مستند میاره و بعنوان تکلیف باید بریم صحبت های راوی مستند رو بنویسیم و ببریم.

از طرفی Ian اصلا ایمیلم رو جواب نداده (حتی بازش هم نکرده چون mail track داشت) و من هم یواش یواش دارم کارهای بخش خودم رو انجام میدم. امروز صبح هم دیدم که دکتر ش ایمیل زده و گفته برامون کامنت گذاشته تا بر طبق اون عمل کنیم و خواسته که حداقل دو بخش اصلی رو تا پنجشنبه تموم کنیم. بعدش هم به من گفته که

«تو این بخش ها رو lead کن و به من (فکر کن خودِ دکتر ش!!!) و Ian بگو که چجوری کمکت کنیم!! چند روز آینده هم من میرم سفر، پنجشنبه برمیگردم و احتمالا دسترسی چندانی به اینترنت ندارم!»

نکته جالب این بخش آخر ایمیل دکتر ش جایی هست که میگه «به من و Ian بگو که چجوری برای این بخش ها کمکت کنیم!» کاش جرأت داشتم که بخش ها رو دقیقا نصف میکردم و نصف اولش رو میگفتم خودِ دکتر ش بنویسه، بقیه اش رو هم Ian!!! من هم لیدر هستم و نظارت میکنم

نکته دیگه اینه که دکتر ش که میگه میخوام برم سفر، چجوری میخواد کمک کنه؟! آیا این یک تعارف است؟! البته فکر کنم برای حفظ احترام Ian اینو نوشته.

حالا رفتم کامنت ها رو دیدم، می بینم یه عالمه چیزی اضافه کرده و برای همینه که گفته اگر بتونیم دو تا بخش رو تموم کنیم خیلی خوبه!! از Ian که باز هم خبری نیست، این دفعه دیگه بهش ایمیل که میزنم، Cc اش رو برای دکتر ش میفرستم تا دکتر ش از وضعیت باخبر باشه.

بعدانوشت 1 (ساعت 9 شب). با این کامنت های دکتر ش حسابی کفرم در اومده!!!! یعنی هر کدوم رو که انجام میدی، هنوز یه عالمه دیگه کار برای انجام دادن هست! این مقاله دکتر ش داره تبدیل به کتاب میشه، هنوز یه عالمه از بخش هاش هم نانوشته است! 

بعدانوشت 2. الان به دکتر ش ایمیل زدم و ازش در مورد محدودیت تعداد صفحه پرسیدم. در واقع میخواستم توجهش رو به تعداد صفحات با اون حجم کامنت و مطلب درخواستی جلب کنم! از همین الان میدونم که جواب این ایمیل چی هست، اما حداقل حرف دلم رو زدم شاید عصبانیتم کمتر بشه.

بعدانوشت 3 (دوشنبه 9:35 شب). تقریبا بیشتر کامنت ها رو اعمال کردم و بقیه اش رو فعلا حال ندارم که کار کنم. الان باید برم سراغ تولید شکل ها، اصلا دوست ندارم شون!