مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

فکر تلافی

هنوز غم مقاله م رو نتونستم هضم کنم. هزارجور فکر و خیال مدام میاد تو ذهنم و میره. دلم میخواد تلافی کنم اما شرایط مهیا نیست!

تو این مقاله، بعلت طولانی شدن بیش از حد، دکتر ش یه بخش عظیم رو از نسخه نهایی حذف کرد که البته خودش قابلیت مقاله شدن رو داره اون هم با کیفیت بالا.

با خودم میگم کاش Ian یا دکتر ش به سرشون بزنه که اون بخش دوم رو هم کار کنیم؛ اگر این اتفاق بیفته، فرصت تلافی برام مهیا میشه!! قاطعانه می ایستم و میگم نه، من کار نمیکنم و طبق قانون کپی رایت هم حق و حقوق اون بخش مال من هست و هیچکس حق نداره از اون بخش استفاده کنه! در نهایت اینکه به شرطی اون بخش رو کار میکنم که Ian کلا نباشه!!! و آخ که چقدر دلم میخواد این پیشنهاد از طرف Ian انجام بشه و من به دکتر ش مستقیم بنویسم که «اگر من هم جای اون بودم و با حداکثر 24 ساعت کار، co-first author یه مقاله میشدم، همین قدر انگیزه داشتم که کار رو دنبال کنم».

یه وقتی هم با خودم میگم که اصلا چرا منتظر اونا بمونم، خودم کار اون بخش رو انجام بدم و خودم در مورد نویسنده ها تصمیم بگیرم! اون مقاله invited paper بود و برای همین دکتر ش در مورد نویسنده ها تصمیم میگرفت، این یکی که invited نیست، پس من تصمیم میگیرم!

می بینید فکرهای جورواجور میاد تو سرم و میره. درسته که ظاهرا بخشیدم (راه دیگه ای نداشتم) اما ته دلم بدجوری غصه دار هستم. دیالوگ یه فیلم بود که میگفت: «خانم ها می بخشن اما تا آخر عمر فراموش نمیکنن». این موضوع در مورد من واقعا صادق هست.


امروز کلاس پیلاتس هم  رفتم؛ کلاس خوبی بود با این حال حرکات کششی مداوم حسابی به من که مدتها بود درست و حسابی ورزش نکرده بودم، فشار آورد. وقتی برگشتم خونه، یک ساعتی از خستگی خوابم برد.

پ.ن 1. راستی اگر هنوز به بدقدمی و نحسی  دهه شصتی ها ایمان نیاورده اید، به حرف های ترامپ پیرو ماجرای این پسره احمق «عمر متین» یه نگاهی بندازین و همینطور اقبالش به پیروزی در انتخابات که با موضع گیری هاش در مورد تعلیق ورود مسلمانان به آمریکا افزایش پیدا کرده.

پ.ن 2. جای جدیدی برای دهه شصتی ها هست که بریم بریزیم اونجا و آرامش شون رو بر باد بدیم؟!

نظرات 6 + ارسال نظر
mask شنبه 5 تیر 1395 ساعت 05:32

ممنونم

خواهش میکنم

سایه جمعه 4 تیر 1395 ساعت 15:32

سمیرا جان میدونم کامنت بالا رو بستی پس بهتره چیزی ننویسم، ولی فقط خواستم بگم که این قضیه مامان و فامیل ها و ... مشکل خیلی از ماهاست... به خصوص اگر دکترای به ظاهر بیکاری باشی که هم مجردی و هم دختر...

mask جمعه 4 تیر 1395 ساعت 12:28

سلام سمیرا جان میخوواستم درباره پست قبل بخصوص اون بخشی که گفتی مادرت صحنه درام خلق میکنه نظر بدم ولی دیدم کامنتا رو بستی یعنی حوصله نداری صرفا بدون که همدرد زیاد داری
الانم میدونم اصلا حال و حوصله نداری و بدترین زمان درخواسه اما واقعا کارم واجبه من قبلا درمورد فی_ل شکن ازت پرسیدم و شما گفتی سایفون اما راستش من نمیدونم کدوم سایت برم که امن باشه و ویروسی نباشه میشه خواهش کنم همون لینکی که خودت ازش فی_ل شکن رو میگیری و امنه بهم بدی؟

سلام عزیزم
ممنونم از همدردیت
به این آدرس، ایمیل بفرست؛ خودکار خودشون نرم افزار رو میفرستن
علامت های ستاره رو از آدرس حذف کن
g*et*@p*s*ip*h*on*3.c*om

حمید موسی وند دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 17:12 http://fardayemaliat.mihanblog.com/

سلام. خوبه که هنوز افرادی توی وبلاگ مطلب مینویسن. اینقدر دسترسی به شبکه های اجتماعی زیاد شده که کمتر کسی وبلاگ نویسی میکنه. موفق باشید.
http://fardayemaliat.mihanblog.com/

سلام
شبکه های اجتماعی دیگه به اندازه اینجا حس خوب به آدم نمیدن

دیمن یکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت 23:40

کاشکی یا سریعتر از شر این مقاله خلاص بشی یا اینکه اون مقاله خودت رو شروع کنی که حال و هوات عوض بشه

حال و هوام که کم کم داره عوض میشه
اونقدر چیزای دیگه برای فکر کردن هست که این یکی واقعا اون بین گم میشه
ممنونم عزیزم بابت مهربونیت

زهرا یکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت 12:33

بنظرم سمیرا جون فعلا چون عصبانی هستی تصمیمی نگیر و حرف جدیدی نزن بزار یکم بگزره و احساس خشمت کمرنگ تر بشه بعد. من خودم هرکاری تو این زمان ها کردم و هر تصمصم اشتباه بوده. بنظرم همکاریت رو با دکتر ش بخطر ننداز دوست جون

واقعیتش تصمیمی در کار نیست؛ صرفا افکاری است که تو ذهنم رفت و آمد دارن.
ممنونم بابت نگرانیت دوست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد