مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

در مورد کانادا

این روزها، روزای عجیبی رو میگذرونم. از مشغله های مختلف و حساب نشده گرفته تا چیزایی که منتظرشون بودم و نتیجه شون به شکل های مختلف خوشایند یا ناخوشایند مشخص میشه.

این وسط سر یه موضوعی به خدا گفتم دیدی نشد، دیدی که هنوز اون کار انجام نشده، و حالا می بینم که اون چیزی که میخواستم اتفاق افتاد. این موقع ها، یعنی وقتی به خدا در مورد یه چیزی گله میکنم و بعد در کمال شگفتی اون مورد یا یه مورد دیگه که برام خیلی خوشاینده، اتفاق میفته، حس خیلی خوبی بهم دست میده. حس میکنم هنوز خدا صدام رو میشنوه و توی این شرایط خاص کمکم میکنه.

دو سه روز قبل با اون دوستم که به تازگی رفته کانادا صحبت میکردم؛ همون دوستم که میگفت فرصت نکرده برای وقت سفارتش درست و حسابی آرایش کنه!

راستش همون قدر که اینجا بود و غر میزد، اونجا هم در حال غر زدن و شکایت هست. مثل اینکه کلا نیمه خالی لیوان رو میبینه و تا جایی که من بخاطر دارم، همیشه همین قدر منفی بوده. تازه این روزها میگه ایران خوبه. مشکلش هم اینه که میگه برای هر موضوعی باید استرس بکشم. بهش میگم استرس برای چی؟ میگه میخوام برم تلفن بخرم، یه ماجرا دارم. خونه اجاره کردن یه ماجرای دیگه دارم. رفتم تخت خریدم، برای آوردنش و سرهم کردنش یه ماجرای دیگه هست و خلاصه همین جوری گفت و گفت. بهش گفتم که تو سال های سال هست که تنها زندگی میکنی و نباید اینقدر مشکل داشته باشی و اینجوری شد که فهمیدم که اینجا اسما تنها زندگی میکرده وگرنه یه عالمه آدم پشت صحنه بودن که کمکش میکردن.

خلاصه خواستم به اینجا برسم که دوستانی که از پسِ کارهای زندگی شخصی به تنهایی برنمیان، پاشون رو خارج از کشور نزارن! این افراد در اونجا روزای خیلی سختی رو تجربه خواهند کرد. ایرانی های مقیم مطمئنا کمک خواهند کرد اما نمیشه ازشون توقع داشت که کار خودشون رو رها کنن و شبانه روز بیان کنار شما بشینن و کارهای ریز و درشت شما رو انجام بدن. اگر توانایی گرداندن یک خونه رو دارید، پاتون رو تو این مسیر بزارید. توانایی گرداندن خونه، تنها به معنای خرید مایحتاج نیست، به معنی روبرو شدن با انواع چالش ها مثل گرفتن چاه توالت، خراب شدن شیرهای آب، مشکل وسایل گرمایشی سرمایشی و ... است.

پ.ن 1. الان دارم با خودم فکر میکنم که این دوست من تو این گیر و داری که فاندش نصفه است و هزینه ها بالاست و از طرفی خونه اش هم اجاره ای هست، تخت میخواسته چکار؟!

پ.ن 2. راستی دو روز پیش یکی از دوستای قدیمیم از شهر دیگه اومده بودن مشهد و من رفتم دیدمش. دیدن یه دوست بعد از چندین سال خیلی می چسبه!

پ.ن 3. دوشنبه هم امتحان فاینال زبان داشتم و ترم جدید از شنبه شروع میشه.

نظرات 5 + ارسال نظر
شکوه شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 11:07

ممنون سمیرا جان همین طور از روی کنجکاوی پرسیدم
اما انگار استاد که خوب نباشه چه هوای کسی رو داشته باشه چه نه فرق چندانی نداره

واقعیت اینه که اون آخر کار که قراره امضاها رد و بدل بشه، بین اونی که استاد هواش رو داره و هواش رو نداره، از زمین تا آسمون فرق هست.

شکوه جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 02:07

راستی سمیرا جان یادمه یه دانشجویی استادت داشت که خیلی براش فرق می ذاشت و زیادم ادم جالبی نبود انگار یه خانمی بود. اون در چه حالیه کاراش خوب پیش رفت
همون نیست رفته کانادا؟

اون حدود یکسال پیش بعنوان فرصت مطالعاتی رفت کانادا و من هم کلا ازش بی خبرم و نمیدونم اصلا برگشته یا نه یا در چه حالی هست.
اینی که رفته کانادا، همین دوستم در مشهد هست که فقط میخواست از مملکت خارج بشه و تنها راه رو اپلای کردن برای تحصیل دید و الان هم بزرگترین مشکل و استرسش اینه که دوباره باید درس بخونه (از فارغ التحصیلیش از کارشناسی ارشد حدود 7-8 سال میگذره)

زری پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 20:11

بنظرم یه سری از مسایل و مشکلات اگر آدم مدیریت داشته باشه اصلا ازاول اتفاق نمی افته . دقیقا مثل همین تخت خریدن، من که نمیدونستم فاندش نصفه است اما همین که دیدم تخت خریده با خودم گفتم چه جوری آورده؟ چقدر پول آوردن و سرهم کردنش را داده؟ خب خواهر هم از اول سراغ خرید تخت نمیرفتی

جمله اول تون رو قبول دارم. با این حال تطابق پیدا کردن با یه جامعه ای که واقعا جدید هست، یه مقدار زمان میبره و الان مشکل اصلی دوست من عدم انعطاف پذیری هست. دوست داره همه چیز اونجوری باشه که این تو ذهنش تصور میکرده.

زهرا پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 08:50

وای چقدر اعصاب میخاد سرو کله زدن با ادمای غرغرو ولی نکته جالبی گفتی در مورد اون چندتا کار که حتما در اولویت قرر بدم یادگرفتنشو

اون کارها فقط نمونه ی کوچکی از ماجراهای مختلف هست.
مثلا در مورد خودم، اون زمانی که سیاتل بودم، دوچرخه دست دوم دنده ای خریده بودم که البته دنده هاش کار نمیکرد یا من بلد نبودم. از قضا این دوچرخه زنجیرش گهگاهی لق میزد و دو سه مرتبه ای هم در اومد. مرتبه اول نزدیک خونه بودم و تا خونه پیاده اومدم اما همونجا اونقدر به زنجیر دوچرخه ام ور رفتم تا بالاخره بعد از سیاه شدن دست هام درست شد. بغیر از اون باد لاستیک دوچرخه ام کم میشد و پمپ باد کوچیکی که خریده بودم، خیلی کارایی نداشت. اونجا یه پمپ باد تو پارکینگ پیدا کردم که مثل اونی نبود که ما تو ایران داریم. دفعه اول که اومدم با اون لاستیک دوچرخه ام رو باد کنم، باد لاستیک کلا خارج شد!!! اونقدر اون روز با اون پمپ و لاستیک سر و کله زدم تا بالاخره اون رو هم درست کردم. اگر میخواستم برای تک تک این موارد برم دوچرخه سازی، حداقل 10 دلار برای هر کدوم باید میدادم! خلاصه کلا مشکلات در اونجا کاملا پیش بینی نشده است و آدم باید آماده هر گونه مشکلی باشه وگرنه باید برای حل هر کدوم پول پرداخت کنه!

خواننده قدیمی چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 16:26

سلام خوبین دفاع کردین ؟ راستی یه سوال اصلا نمیخوام وارد حریم خصوصی بشم ولی خانواده شما اصرار نمیکنن ازدواج کنین؟ وسط درس و مقاله و ....اگه آه چطوری با این قضیه کنار اومدن و مدیریت کردین.
بازهم شرمنده خانم سمیرا

سلام؛ خدا رو شکر خوبم. هنوز نه!
خوشبختانه اخیرا مورد جدی در این موضوع نبوده و برای همین از این لحاظ من مشکلی ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد