مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

چرا باید اینجا باشم؟!

این روزها نمیدونم خدا داره چکار میکنه؛ یه دفعه من رو با سرعت نور جابجا میکنه که من کلی ذوق میکنم اما وقتی به خودم میام که من رو میکوبونه به یه در بسته یا دیوار!!

واقعا خسته ام، خیلی خسته! نهایتش رو اصلا نمیتونید درک کنید.

یه وقتی به خدا میگم اگر تو این دنیای به این بزرگی یه جای کوچیک هم برای من نداری، چرا اصلا من باید اینجا باشم؟ چرا من رو اینجا نگه میداری؟!

نظرات 10 + ارسال نظر
دیمن سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 11:51

همین الان یک ماهه دقیقا این حس شما رو که بعد ۱۰ سال صرف وقت و زحمت تو دانشگاه هیچ جایی رو متعلق به خودم ندارم.منم دارم....شدیدا درکت میکنم....با این تفاوت که برای خودم یه کار جدید پیدا کردم میخوام تا عید به خودم استراحت بدم و تو این مدت مشهورترین کتابهای جهان رو بخونم تا حالا ۱۸ تا رو خوندم که اتفاقا کتاب کیمیاگر تاثیر خوبی روی روحیه م داشت و مقداری از آشفتگی ذهنی کم کرد

چقدر عالی
آخرین رمانی که خوندم اگر اشتباه نکنم راز داوینچی بود که تا چند روز بعدش هم ذهنم درگیرش بود و داشتم در مورد مطالبی که گفته بودید، در گوگل جستجو میکردم!
بعدش هم که فیلمش رو دانلود کردم و دیدم.

به زری چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 14:31

خب اشتباه می کنی....
اینکه کسی نگاهش به خدا باشه، جلوی سایر مسائل مثل تلاش و غیره رو نمیگیره.... اتفاقاً این یعنی اینکه واقع بین تری و به مسیر درست نزدیکتر....

شکوه دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت 20:34

می فهمم چی می گی
توکلت به خدا باشه عزیزم

ممنونم عزیزم

زری یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 16:24

سمیرا جان من اینجور مواقع بی خیال خدا و معادلات این مدلی میشم. یه خرده مادیتر و ماده گرایانه به هستی و زندگی ام زندگی میکنم و اینقدر ذهنم رو خسته و درگیر این معادلات نمی کنم. بذار هر کاری که دوست داره بکنه ، تو هم زندگی ات را بکن به هر حال همینکه ته ته قضیه و دلت میدونی قرار نیست رها بشی ، برای ادامه مسیر کافیه. نمیدونم تونستم منظورم را برسونم یا نه؟

پریسا یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 12:34

سلام
چقدر این روزهای سیاه سخت سپری می شوند و چقدر ادم دلش می خواهد یکی برش دارد و بگذاردش ان طرف تر. کمی انورتر از مرز این سیاهی ها. بانو اما من اطمینان دارم به روزهای قشنگی که ان طرف منتطر رسیدن شما هستند.

سلام دوست خوبم
ممنونم از مهربونیت

خواننده قدیمی شنبه 24 مهر 1395 ساعت 23:56

سلام
یه مسافرت حالتان رو بهتر نمیکنه؟

سلام
چرا واقعا؛ اما فعلا امکانش نیست. شاید نیمه های آبان برای رفتن به تهران و گشت و گذار برنامه ریزی کنم.

اکبر شنبه 24 مهر 1395 ساعت 20:02

سلام
به خدا بسپارید
منم کلا درگیر مشکلات دکتری هستم. خیلی استرس دارم دعام کنید.

سلام دوست عزیزم
امیدوارم که مشکلات شما هم مرتفع شود.

امیرکبیر شنبه 24 مهر 1395 ساعت 17:14

سلام،
کمی اعتماد به نفس و مثبت اندیشی لطفا. خیلی ها حسرت جایگاه شما را میخورند. به نظر من آرامش نه در پول و شغل و مقام و موقعیت بلکه در قناعت و رضایت از تلاش و کوشش خود فارغ از نتیجه ظاهری است. خیلی ها را میشناسم با اینکه غرق در پولند اما حرص مال دنیا میزنند و آرامش ندارند و خیلی ها هم با اینکه به نان شب محتاجند اما راضی اند و با آسایش زندگی میکنند که بخاطر قناعت و تعلقات کمتری هست که دارند. خدای نخواسته نمیخواهم نصیحت کنم چون خودم از شما بدترم ولی این حس منفی در نوشته هایتان در چند وقت اخیر خیلی آزاردهنده است. اگر زمین و زمان هم بد کسی را بخواهد میشود موفق بود و راضی. به قول امام علی دنیا دو روز است یک روز با تو و یک روز بر علیه تو، چون با تو بود مغرور نباش و چون بر علیه تو بود صبور باش زیرا هر دو پایان پذیرند

سلام دوست عزیزم
متوجه هستم چی میگید اما اگر هر کسی جای من باشه و بعد از کلی تلاش به جایی نرسیده باشه و تنها سهمش از دنیا همون اتاق خودش باشه، مطمئن باشید به حس من میرسه.

اشتباه می کنی عزیزم.... شنبه 24 مهر 1395 ساعت 15:26

خدا دقیقاً شرایطی رو برای انسان مهیا می کنه که واقعاً به نفع حقیقت وجود اون فرد هست. ممکنه اعصاب خوردی هایی هم پیش بیاد که به دلیل مشکلات خودمون و فاصله داشتنمون از جهت درسته و این طور مسائل....

چی بگم ....
صبرم دیگه لبریز شده....

زهرا شنبه 24 مهر 1395 ساعت 12:20

عزیزم همه ماها این روزهای نمیدونم چی اسمشو بزارم داریم، یه روزای پر از بغض و دل گرفتگی.ولی فقط توکل به خدا و ایمان به اون میتونه بهت ارامش بده،همشو بزار به پای ساخته شدن و ازین حرفا.ولی سعی کن کمتر غصه بخوری.ورزش مسکن خوبیه

دیگه واقعا از همون خدا هم دلم گرفته...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد