مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

50 روزی که گذشت

سلام به همگی

حدود 50 روزی میشه که به علت خرابی سرورهای بلاگفا امکان گذاشتن پست در وبلاگ فراهم نبود.

تو این 50 روز اتفاق های زیادی افتاده، مثلا 13 اردیبهشت با مامانم رفتیم تهران که من برم کارهای مربوط به تسویه حساب فرصت مطالعاتیم رو انجام بدم و نمایشگاه کتاب برم و البته با مامانم به عیادت داییم که مریض بود، بریم. همون عصر 13 اردیبهشت که رسیدیم تهران، متوجه شدیم که داییم رو بردن بیمارستان، از راه آهن با مامان مستقیم رفتیم بیمارستان و داییم رو دیدیم. حالش به نظر خوب بود و من و مامان رو شناخت و حواسش بود که از مشهد تازه رسیدیم. اما فردا صبح که من رفتم وزارت علوم و مامان در حال رفتن به بیمارستان بوده، متوجه شدیم که حال داییم یه دفعه بهم خورده و متاسفانه در کمال ناباوری فوت کرده اند. روزهای خیلی سختی بود، خیلی سخت. مخصوصا برای مامانم که چندین ماه بود دایی رو ندیده بود و برای عیادت اومده بود .

همون روز دکتر ف رو دیدم در حالی که تازه هنوز یکساعت از شنیدن خبر فوت داییم میگذشت (به توصیه مامانم رفتم پیشش که مبادا بابت بدقولی عصبانی نشه). حرف نامربوط زیاد زد، از هر 10 تا حرفش فقط یکی رو حداکثر جواب میدادم. مثلا تاکید میکرد که اساتید آمریکا مخصوصا اون استادی که من پیشش بودم، خیلی باسواد نیستن!! که اگر باسواد بودن حتما تو پروژه های ناسا و اینجور چیزا کار میکرد (البته بنده مدام تاکید میکردم که زمینه اون پزشکی بود نه فضایی و نظامی!!) بهرحال، آخرش هم نتونستم زبونم رو نگه دارم و بهش گفتم اونها به اندازه آکادمیک سواد دارند!! بعد از حدود یکساعت حرف زدن، بهش گفتم که میخوام برم! گفت کجا میخوای بری؟! میخوای بری مشهد؟ اصلا مغزم کار نمیکرد، گفتم نمیدونم! گفت یعنی چی نمیدونی؟! بعد تازه ماجرای فوت داییم رو گفتم و از اتاقش اومدم بیرون. انصافا از زمانی که از آمریکا برگشتم، نسبت به حرف های دکتر خیلی خیلی ریلکس شده ام و فکر میکنم که دارم روی اعصابش راه میرم اما بهرحال اینجوری خودم راحت تر هستم.

تو این 50 روز گذشته تا جایی که تونستم به تحقیقاتم ادامه دادم، ارتباطم با دکتر ش یه مقدار کم شده برای اینکه یکی از پروژه هامون فعلا متوقف هست. در این مدت متوجه شدم که یکی از package های زبان R که مشهور هم هست، اشکال داره که یه بخش از پروژه خودم رو کلا نابود کرد. این موضوع رو به دکتر ش جهت اطلاع گفتم که نسبت به این موضوع دقت داشته باشه که البته گریبان خودم رو گرفت و تک تک پروژه هایی رو که براش انجام داده بودم، مجبور شدم خط به خط چک کنم و کدهاش رو از اول بنویسم!! پوستم کَنده شد! 

دو هفته پیش هم دکتر ف دوباره زنگ زد که 10 روز دیگه بیا تهران. اینجوری شد که شنبه ای که گذشت من رفتم تهران و تازه امروز صبح برگشتم مشهد. تو این مدت فقط یکساعت دکتر ف رو دیدم و البته بغیر از چرت و پرت حرف دیگه ای زده نشد. تو این مدت، دو سه باری بهش زنگ زدم که کی میاید دانشگاه؟ البته هیچ کاری باهاش نداشتم فقط میخواستم بهش غیرمستقیم بگم که الکی 200 هزار تومان خرج روی دستم گذاشتی که چی؟! دفعات دیگه اگر من رو بخواد، نمیرم، مگر اینکه کار و هدف دیگه ای هم داشته باشم!

راستی جهت جبران کسری بودجه این روزها(!!) و البته تزریق تنوع به زندگی یکنواختم، برای ترم تابستون در یکی از دانشگاه های غیرانتفاعی مشهد درس گرفتم. خیلی طول نمیکشه و کلا 5 هفته است. با این حال خودم میدونم که از همون روز اول کلاس بابت گرفتن تدریس تو روزهای گرم تابستون به خودم فحش و بد و بیراه میگم!!

اینا تمام سرتیترهای خبری این 50 روزی که گذشت، بودن؛ اگر چیز دیگه ای یادم اومد، می نویسم.  

بعدانوشت. صباجان و سحر عزیز بابت همدردی تون ممنونم؛ میخواستم وبلاگم رو در بلاگفا خونه تکونی کنم، برای همین مجبور شدم که کلیه پست ها رو حذف کنم و به تبع اون کامنت های شما هم حذف شدن. از لطف و محبت شما سپاسگزارم.

نظرات 11 + ارسال نظر
یادگار یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 01:09 http://yadegari901019.blogfa.com/

خدا دایی تون رو بیامرزه.
دانشگاه غیرانتفاعی مشهد؟! : امام رضا؟ خیام؟ یا سجاد؟

ممنون

شادی سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 14:15 http://citrusflower.blogsky.com

سلااام.
متاسفم بابت شنیدن این خبرهای بد، مخصوصا فوت داییتون. تسلیت میگم. روحشون شاد باشه.

سلام عزیزم
ممنونم از لطفت.

ماریا یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 22:29

سلام سمیرا جان

فوت دایی عزیزتان را تسلیت می گویم
ان شا اله که قرین رحمت الهی باشند


خوشحالم که هستی و می نویسی و برای ما سمبل روحیه هستی

سلام گلم
ممنونم عزیزم، شما لطف داری.

ناصر یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 06:40

مرسی ممنون.

البته سختی نسبیه و اگر منظور کار زیاد و مداوم باشه، بله سخته اما اگر علاقه و امید به آینده دنبالش بیاد اونقدر شیرین هست که انسان به خاطرش ادامه بده. امیدوارم جو نامناسب دکتری ایران ارادتونو کمرنگ نکنه.
یروز باشید

چه خوب،
این روزها منم فقط و فقط به آینده فکر میکنم و برای جلوگیری از مایوس شدن، تو خونه می مونم و ترجیح میدم که پام رو دانشگاه نزارم.

لیلی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 12:19

شرمده سمیرا جون .من هل کردم یادم رفت بهت بگم نماز و روزه هات قبول خانم .

ممنونم عزیزم
نماز و روزه های شما هم قبول باشه

لیلی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 12:03

سلام سمیرا جون.
وای خیلی متاسفم .خدا به همتون صبر بده .خدا رحمتش کنه .خیلی سخته از دست دادن عزیز.
گرچه همه ما توی صف رفتن هستیم اما یکی زودتر قرعه به نامش می افته و زودتر بار سفر را می بنده.
من خیلی دلم برات تنگ شده بود .با اجازت 2 بار هم ایمیل فرستادم اما فکر کنم بهت نرسیده سمیرا جون .
خوشحالم اومدی اینجا .
الهی که به حق این شب و روزهای عزیز همه اموراتت به خوبی پیش بره

سلام عزیزم
ممنونم از لطفت
در مورد ایمیل، خیلی وقت هست که اون آدرس رو چک نکردم
ممنونم از اینکه به یادم هستی دوست گلم

خواننده قدیمی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 10:25

سلام

ان شالله مرحوم دایی تون آمرزیده و روحشون شاد باشه.
خیییلی تسلیت میگم.
موفق باشید.

سلام دوست خوبم
ممنونم از لطف شما

سودا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 07:27

سلامم
من هنوز به یادتون هستمم.
فوت داییتون رو هم تسلیت میگمم.

سلام عزیزم
ممنونم از لطفی که نسبت به من داری

ناصر شنبه 6 تیر 1394 ساعت 06:10

سلام
درگذشت دایی گرامیتونو تسلیت میگم. من فلوی پست داک هستم و چند وقتی بود که نوشته های شما رو دنبال میکردم و حس نزدیکی جالبی با نوشته های شما دارم. امیدوارم همیشه سلامت باشید.

سلام
ممنونم از لطف شما
چقدر خوب! پست داک سخته؟
موفق باشید

زری شنبه 6 تیر 1394 ساعت 00:45

سلام عزیزم. تسلیت میگم. خوشحال که باز مینویسی

سلام دوست عزیزم
ممنونم از لطف همیشگیت

AM جمعه 5 تیر 1394 ساعت 23:00

سلام. چقدر دلم واسه نوشته هاتون تنگ شده بود. ایم بلاگفا هم مصیبتی شد. وبلاگ من که به رحمت ایزدی پیوست.
اول از همه بابت فوت دایی تون تسلیت میگم. امیدوارم غم هیچ گاه تو زندگیتون وجود نداشته باشه.
استاد شما واقعا نمونه ی جذاب و درخور توجهی است. همین که خودش را در سطحی میدونه که به استادی در دانشگاه با رنکینگ حدود ۵ در رشته ی شما (فکر کنم یه بار خودتون اشاره کردید) بگه بی سواده خیلی خدای اعتماد به نفسه. من بودم میگفتم حضرت استاد میخوای رزومه ش را بدم نقد کنی! اصلا شما خوبید استاد که دانشجوی دکتری را به چشم حداقل دوتا ISI با یه گرنت خوب میبینی که خودش یه ذره از گرنتش را به خوابم ببینه. مقاله هاش میشه حکم دانشیاریت و گرنتش میشه کمک خرج زندگیت! حالا اون استاد اجنبی بده که بدون سواستفاده از وقت و انژی دانشجو برای تولید علم پا به پای دانشجوش وقتش را صرفه پژوهش میکنه.

سلام دوست خوبم
ممنونم از لطف شما
خوشبختانه افراد دارای اعتماد به نفس به سقف چسبیده تو کشورمون زیادن! ماجرای کاخ های علمی و خشت های ایرانی رو که یادتونه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد