مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

گوشه گیری

نمیدونم چرا حس میکنم که کلا گوشه گیرتر  شدم.

امروز بعد از 10 روز مجبور شدم که از خونه برم بیرون (آخرین مرتبه همون باغ خاله ام بود که رفتیم). اون هم بدترین موقع روز، یعنی ساعت 13 ظهر. البته کارم خیلی طول نکشید و ساعت 15 برگشتم خونه اما وقتی برگشتم خیلی کلافه بودم. کلافگیم هم بخاطر گرما و ترافیک و شلوغی است. البته بگم که نادونی یک آدم هم در این کلافگی تاثیر زیادی داشت؛ نادونی از این جهت که وقتی ازش چیزی پرسیدم، بجای اینکه بگه نمیدونم، راهنمایی اشتباه کرد و این موضوع باعث شد که یه ربع زیر آفتاب 36 درجه راه برم!!

خلاصه اینکه اصلا از بیرون رفتن و تو خیابون چرخیدن متنفر شده ام و ترجیح میدم که همین کنج اتاقم بشینم و مدام به صفحه لپ تاپم خیره بشم.

بعدازظهر دخترخاله ام پیشنهاد داد که با هم بریم یه پاساژ رو در یکی از مناطق شلوغ شهر ببینیم که من جوابم منفی بود و خونه موندن رو ترجیح دادم. یعنی اصلا حوصله خیابون گردی و دیدن مغازه ها رو نداشتم. البته شاید هم بخاطر این باشه که هدفی برای خرید نداشتم و برای همین حس خرید رفتن نبود  (این رو باید اضافه کنم که اگر هم هدفی برای خرید داشته باشم، ترجیح میدم تنهایی برم و سرعتی همه مغازه ها رو ببینم و سریع بدون فوت وقت بخرم و دوباره برگردم خونه!).

خلاصه اینکه همین قدر میدونم که خیلی گوشه گیر شده ام

بگذریم....

یک تحقیقی رو انجام دادم که دارم جمعش میکنم؛ تازه الان متوجه شدم که چقدر این کار میتونه وسعت پیدا کنه و ارزشمند بشه. الان دارم با خودم فکر میکنم که چرا این موضوع از همون اول که تحقیق رو شروع کردم به ذهنم نرسید که اینقدر دوباره کاری نشه؟!

و امروز یه دوست عزیز یه سری مطالبی رو به من گفت که واقعا راهگشا هستن و امیدم رو تقویت کرد. خدا خیرش بده و انشاالله خودش خوشبخت و عاقبت بخیر باشه.

و یه خبر دیگه اینکه به نظر میرسه در مورد یک کار پژوهشی مشترک دوباره کسی سرم رو کلاه گذاشته (هنوز مطمئن نیستم اما حس خوبی نسبت به این موضوع ندارم). این دومین مرتبه است که به همین شکل سرم کلاه میره، بار اولش حدود 6 سال قبل در دوران ارشد بود. اون دفعه وقتی متوجه موضوع شدم، تا سه روز فقط گریه میکردم البته بعدا اون فرد معذرت خواهی کرد و کلی عذر و بهانه بابت کارش جور کرد و حتی الان با هم ارتباط کاری داریم اما در نهایت ته دلم هنوز اون موضوع وجود داره و فراموشش نکردم. یادم میاد که درست چند وقت بعد از اون موضوع، خدا یه کاری برام کرد که خودم هم باورم نمیشد و فکر میکنم اون لطف خدا، جبران رفتار صادقانه ام در اون ماجرا بود. این مرتبه قضیه مثل دفعه قبل هست با این تفاوت که دیگه گریه نمیکنم؛ با ایمان به خدا صبر میکنم تا خدا خودش دوباره نتیجه رفتار صادقانه ام رو بهم بده. خدایا شنیدی؟! منتظر لطف و نشونه تو می مونم!

پ.ن. تمرین روزانه سنتورم رو هم پیگیری میکنم (البته امروز وقت نکردم). روی یک قطعه گیر کرده ام و جلو نمیرم. یعنی موقع اتصال میزان ها به همدیگه، کل آهنگ رو قاطی میکنم. بعد از کلی تمرین از هر 5 بار دو بارش رو درست میزنم. این رو هم با تمرین و تکرار بیشتر میدونم که میشه درستش کرد.

نظرات 12 + ارسال نظر
Mary شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 00:03 http://words-world.Blogsky.com

سمیرا جون تا اینجا همه پست ها رو خوندم
ازهردست پس بدی از همون دست پس میگیری،خدا جواب خوب بودنتو خواهد داد

ممنونم عزیزم
لطف داری

لیلا یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 22:40 http://manobehtarinhamsaredonya.persianblog.ir/

حس مشترک تنفر از گشتن توی خیابونا و دیدن مغازه ها و بیرون رفتن از خونه ...

لیلی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 02:01

شاید بخاطر تجربه کردن یه محیط و شرایط متفاوت از ایران که دلخواهت بوده و دومرتبه برگشتن به فضای قبلی که توی ایران یه جورایی همه رو ازار میده باعث شده الان کمی گوشه گیر بشی.چون فعلا تجربه مجدد اون شرایط نیست از طرفی کنار اومدن با وضعیت فعلی هم دشواره برات
.امیدوارم در اینده نزدیک شرایطت به گونه ای فراهم بشه که خبر از پست داک شدنت در اون فضای دلخواه رو بهمون بدی و از این حال و هوا خارج بشی

زدی به هدف عزیزم
راستش روم نشد اینو واضح تو پست بنویسم

سلام دوست دکتر

به وبلاگ ما هم که آموزش جادویی زبان هست سر بزن
http://learninenglish.rozblog.com/

سلام
باشه حتما
موفق باشید

مرجان جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 15:20

من اینجام خوانندتون هستم آ

ممنونم مرجان جان

شکوه چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 23:49

سلام سمیرا جان خوبی
حالا چه کلاهی بوده بیشتر توضیح نمی دی

سلام عزیزم
ترجیح میدم بیشتر از این ذهنم رو درگیر این موضوع نکنم و به فراموشی بسپارمش.

G چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 23:00

این همه کار پژوهشی مختلف که انجام میدید, جدا از پایان نامه هستن? بعد اون وقت کاری که مستخرج از پایان نامه نباشه, فایده ای هم براتون داره?

کاملا جدا نیستن؛ قوی کردن رزومه کار بدی نیست، هست؟!

منتظر چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 17:48

سلام
امیدوارم خدا جواب خوبی هاتون رو هر چه زودتر بده
موفق و پیروز باشین

سلام دوست عزیزم
ممنونم از لطف تون
موفق باشید

سودا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 14:48

سلامم
هر روز منتظرم که خبری از زمان و مقدمات دفاع بنویسی، اما چرا خبری نیست؟

سلام دوست گلم!
حالا حالاها خبری نیست؛ حداقل تا یکسال دیگه

زهرا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 10:26

سلام عزیزم
فکر میکنم گرمای هوا و الودگی خیابون همه رو اینطوری خونه گیر کرده و مطمینم با اومدن هوای کمی خنک تر شهریور همه چی برگرده روال قبل

سلام زهراجان
قطعا یکی از علت های اصلیش همینه

زری چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 07:57

میگند به ملانصرالدین گفتند تو دیگه چرا تو این سن و با این کمالات باز هم سرت کلاه میره، گفت آخه هر دفعه رنگ کلاها فرق داره حالا شده قضیه ی روابط کاری ما ها


انصافا نمیشه همیشه از اول به آدم ها بدبین بود.
نمیدونم، شاید هم یه روز شد!!

امین چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 00:10

وبلاگ خوبی دارید دوست گرامی
چقدر روحیات شما شبیه بنده هست، منم مثل شما دانشجوی دکترا هستم و فکر میکنم افرادی که درگیر تحصیلات هستند چون آی کیو بالایی دارند هوش هیجانی پایین تری به نسبت بقیه دارند و این موضوع در روابط اجتماعی کمی مشکل ساز میشه
اما هوش هیجانی رو میشه افزایش داد و حتما هم باید این کار رو کرد، مدتیه به این نتیجه رسیدم هوش هیجانی بالا بسیار مهمتر از آی کیو هست...

نه من از لحاظ ارتباطات اجتماعی مشکلی ندارم
یعنی با افراد دوست میشم و صادقانه جلو میرم؛ اما اگر یه بار نامردی یا بی معرفتی ازشون ببینم، دیگه مثل قبل نمی تونم باشم و ازشون فاصله میگیرم. یعنی تنها بودن رو به بودن با چنین آدم هایی ترجیح میدم.
الان هم متاسفانه دوستایی که تو مشهد دارم، همشون تو زرد از آب در اومدن و فقط با دوستای دیگه ام که اینجا نیستن، تلفنی و مجازی ارتباط دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد