مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

بسطی که جواب نداد!

این روزها واقعا بهم ریخته هستم. علت اصلیش هم اینه که روشی رو که تو اون مقاله کنفرانسی ارائه کرده بودم، اومدم بسطش دادم و نتایج به اندازه خوب نیست. این روش پایه همون مقاله و یک مقاله دیگه است. خلاصه اینکه فکر میکردم تا آخر مهر این دو تا به نتیجه میرسن که اینجوری نشد و از طرفی مشغله این روزهام فرصتی برای تمرکز نمیزاره.

دیگه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که کلاس زبان ترمیک رفتن رو متوقف کنم و بجاش برم کلاس free discussion که دو روز در هفته است. البته یکی از این روزها پنجشنبه هاست که من کلا بخاطر تدریسی که دارم نمی تونم برم. شاید امروز عصر با مسئول کلاس ها صحبت کنم ببینم میشه من فقط یه روز از این کلاس ها رو برم و البته شهریه رو هم نصف بدم؟! اگر بشه، خیلی خوب میشه چون در صورت نشدن، دیگه کلاس ترمیک نمیرم؛ حداقل تا وقتی این ترم دانشگاه تمام نشده.

دیروز و امروز صبح مجبور شدم برای انجام کاری برم بیرون که تایم زندگیم رو دوباره بهم ریخت.

راستی من با خانوده ام سر انجام یه موضوعی کاملا متناقض هستیم. هیچ کدوم به روی هم نمیاریم اما از ته دل هم خبر داریم. تو اینجور موارد شما از چه طریقی عمل می کنید تا هم حرف خودتون رو عملی کنید و هم اونا رو خیلی از خودتون رنجیده خاطر نکنید؟

نظرات 9 + ارسال نظر
دیمن شنبه 9 آبان 1394 ساعت 16:34

به نظرم در این مواقع سکوت بهترین راه حله بجاش از فردای به عنوان واسطه برای حرفهاتون استفاده کنید که حرمتها هم حفظ بشه و هم بتونید حرف خودتون رو بزنید و هم احترام اونها رو نگه دارید. واسطها مثل خواهر وبرادر در این مواقع خیلی کمک میکنن. تا اینکه مستقیما با پدر و مادر موضوع به جر و بحث کشیده بشه.

آره، منم فعلا موضوع رو سپردم به گذر زمان
اما در مورد استفاده از واسطه خیلی خوش بین نیستم

خواننده قدیمی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 15:09

سلام سر چه مساله ای اگه به اینده شخص شما بستگی داره مثل پسادکترا تو آمریکا یا هیات علمی جای دیگه که حق با شماست.

سلام دوست عزیز
هنوز به اون مسائل آینده نرسیدم

سمانه سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 12:06

سلام.
من از این سیاست ها ندارم و نمی تونم راهنمایی بهت بکنم.
اما فکر می کنم اگر حرفت منظقی باشه، و خووووووب توضیح بدی، و بگی که پای عواقبش هم هستی، چرا قبول نکنن.
مطمئن باش اون ها هم مصلحت تو رو می خوان فقط فرقتون اینه که مصلحت رو در دو چیز می بینید و لازمه که یکی از طرفین اون یکی رو قانع کنه.

راستی سمیرا، الان که فکر می کنی به نظرت بهتر نبود رفتی امریکا فقط روی پروژه ی خودت کار می کردی و اون رو تموم می کردی؟ الان دیگه پایان نامه ت رو تموم کرده بودی و می تونستی راحت تر فکر احیانا رفتن کنی.

سلام سمانه جان
مشکل اینجاست که در رابطه بین پدر و مادر و فرزند منطق حاکم نیست! اگر منطق بود که دیگه مشکلی وجود نداشت.
در مورد پروژه های آمریکا، باید بگم که هنوز از اینکه روی پروژه های اونا کار کردم پشیمون نیستم چون تازه روی پروژه های اونا چیزی یاد گرفتم و فعلا دارم از همون ها نون میخورم!!
پ.ن. چون موضوع تز من بین رشته ای است، اطلاعات من نسبت به اون رشته دیگه خیلی کم بود و اونجا دقیقا دپارتمانی رفته بودم که مربوط به همون زمینه بین رشته ای بود برای همین، موضوع برای یادگیری خیلی خیلی زیاد بود.

. سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 11:31

خانم دکتر این از همون بسطاییه که گفتی دیگه نمیکشی؟
بسط خوبه. موافقم.
پیشنهاد میکنم کتاب قبض و بسط تئوریک دکتر سروش رو هم یه نگاه بندازی.
تمرکز کن دکتر تمرکز

این مدل بسط فرق میکنه!!
فعلا وقت کتاب خوندن ندارم!!

زری سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 08:42

سلام. در مورد سؤالت؛ به نظرم خیلی واضح و شفاف در موردش صحبت کن. شاید یک سری از تناقضات ناشی از ذهن خودت باشه و تو اینطوری فکر میکنی و با صحبت کردن به نتیجه ی دیگه ای برسی. این روش به روی خود نیاوردن و هر کسی کار خودش را بکنه اصلا برای یه خانواده ی یکدست خوب نیست و باعث دلگیری میشه.
برای صحبت کردن اگر با چند نفر باید صحبت کنی، بنظرم تک تک باهاشون صحبت کن.
هر کاری کردی بیا برامون بنویس، تجربه ای هست بهرحال

سلام
مشکل همین شجاعت هست که من ندارم؛ نمی دونم شاید فقط به این خاطر نمیخوام راجع بهش باهاشون صریح باشم که میترسم ذهنشون مغشوش بشه و ناراحت بشن.
فعلا واقعا برنامه ای برای حل این موضوع ندارم؛ با خودم میگم شاید گذر زمان مشکل رو حل کنه.

. سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 08:25

سلام
شما اول موضوعتان را بفرمایید تا ما هم خدمتتان عرض کنیم. اینجوری که نمیشود
یکم به خودت فرصت بده. صبر کن. چقدر بدو بدو.
به دوروبرتم نگاه کن.
خیلی سخته بخوای توی تمامی ابعاد حرکت کنی و نامبر وان باشی توی همشون. تو بمب انرژی هستی ها
اینو داشته باش تا باقیشو واست بگم

سلام
من دویدن رو دوست دارم.
هیچوقت به نامبر وان بودن فکر نکردم اما همیشه تلاش میکنم تا به ایده آل های خودم برسم و از این نوع تلاش لذت می برم.

محمد سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 03:06

من هم ده سالی تناقض با خانواده رو مخفی کردم و به روشون نیاوردم که مبادا ناراحت بشن چون خیلی دوسشون داشتم و یه جورایی ریا میکردم پیششون. اما الان که می خوام ازدواج کنم مجبور شدم خودم باشم که باعث شده همه از ارزشایی که برای انتخاب دارند تعجب کنند و حتی بعضیاشون میگن چون چهار کلاس درس خوندن اینجوری شده وگرنه قبلا ادم خوبی بود!!!!!! منم مثل شما دانشجوی دکتری هستم پس شما به تناضات قبل اینکه دیر بشه رسیدگی کن، چون مثل یک گلوله برف می مونه که هی بزگتر میشه

ای وای!
راست میگید، تا به حال از این منظر به موضوع نگاه نکرده بودم.

مصطفی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 00:03

من و خانواده ام مشکلاتمون رو با حرف زدن حل می کنیم

تنها راه همینه! نمیشه باهاشون جنگید، بالاخره به گردنمون حق دارن!

م.م دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 18:42 http://ganjnamemaghsud.blogsky.com

سلام ، با قربون صدقه باهشون حرف میزنم، و یواش یواش چیزی که تو دلمونه بهشون میگم( البته این روش همیشه هم جواب نمیده!)

سلام عزیزم
واقعیتش این روش برای موضوع من فکر نکنم جواب بده! با این حال مطمئنا باید نرمش همراه باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد