مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

عزت نفس

این روزها یه مقدار دوباره مشغله ام رفته بالا. هم بحث نمره دهی به بچه ها و رسیدگی به اعتراضات هست و هم بحث کار و پروژه های خودم و همچنین شرکت در آزمون تععین سطح زبان یک موسسه دیگه.

یکی دو روزی هست که همزمان با نمره دهی به بچه ها، واقعا کلافه ام. شاید باورتون نشه اما از هر 10 درخواست بررسی مجدد که نوشتن، حداکثر(!) یه دونش نوشته که برگه ام رو بازبینی کنین. بقیه شون افتاده هایی هستن که انواع مشکلات رو نوشتن. یکی تازه ازدواج کرده، میخواد عروسی بگیره، آبروش جلوی خانواده خانمش میره؛ یکی دیگه داره خرج خودش و خانواده اش رو میده و دیگه توان پرداخت مالی رو نداره؛ یکی دیگه خودش خرج خانواده و تومور مغزی مادرش رو میده و خودش هم یه مریضی داره و باباش میخواد به زور عروسش کنه؛ یکی دیگه مهمان اومده اینجا و باید(!!) تمام درسهاش پاس بشه و ....

خلاصه متاسفانه با یه نسلی روبرو هستیم که اصلا نمی فهمه «عزت نفس» چی هست؛ نمی فهمه که مشکلاتی که خودش مسبب تولید اون بوده رو باید خودش حل کنه و به کسی «التماس» نکنه.

یه وقت هایی با خودم میگم که کاش برنامه ریزیم درست بود و چیزی رو که برای تابستون تو سرم هست رو همین الان پیاده اش میکردم و ترم دیگه درس نمیگرفتم که اینقدر با اعصاب و روانم بازی بشه!

تو این هفته ای که داره تمام میشه، دنبال این بودم که یه روز برم استخر اما نشد که نشد! فعلا این برنامه رو هم موکول کردم به هفته آینده.

جمعه آزمون تعیین سطح زبان برای یک موسسه دیگه هست که میخوام تو اون شرکت کنم. برنامه ام این بود که براش حداقل یکی دو روزی بخونم اما اینطور که معلومه، نصف روز وقت بکنم که مطالعه کنم، کلی شانس آوردم.

بعدانوشت 1 (چهارشنبه ساعت 23:50). الان از دکتر ش یه مرخصی کوچیک گرفتم تا شنبه!! اون هم ok کرد و من نمیدونم چرا خوشحالم؟! برای اینکه تا اون زمان باید کلی کار انجام بدم، از پروژه ای که قول دادم تمامش کنم گرفته تا رسیدگی به اعتراضات دانشجوها و شرکت در آزمون سطح زبان و همچنین مهمونی ظهر جمعه خونه خالم! تازه هنوز پروژه دکتر م رو هم انجام ندادم! با این حال فکر کنم علت خوشحالیم رو فهمیدم که چیه: همین که مشغله ذهنی اون پروژه از دوشم برداشته شده، من رو شاد کرده!

بعدانوشت 2. امروز کلاس زبان اولش فقط من بودم. معلم زبان بهم گفت ترجیح میدی تو کلاس بمونی و انگلیسی بخونیم یا بری خونه، من هم گفتم ترجیح میدم که همین جا بمونم و با هم انگلیسی صحبت کنیم!!!  فکر کنم معلم زبان مون میخواست خفه م کنه!! اما بعد از گذشت 15 دقیقه یه نفر دیگه از بچه ها اومد و تا آخر ساعت دو نفر بودیم!

نظرات 2 + ارسال نظر
دکترانوشت جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 11:25 http://phdnevesht1392.blogsky.com/

سلام در مورد نوشته هات کاملا درکت می کنم
آره بخاطر همین کارای نسل جدید و البته کم ارزش دیدن کار ما در محیط آکادمیک منی که 4 سال هر روز درس میدادم ترم بعد فقط یک روزو نیم درس دارم. می خوام پایان نامه خودم رو جمع کنم و به کارام برسم

برو مهمونی چرا نری یکم مال خودت باش بهت قول میدم خوش میگذره

امیدوارم امتحان زبانت خوب پیش بره

سلام
مهمونی که میخواستم برم اما بعد از امتحان.
ممنونم

الی پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 15:56

سمیرا تو واقعا برای سیستم ایران به دنیا نیومدی
اصلا انگار با یه بچه خارجکی تو بیمارستان عوض شدی،در این حد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد