مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

چینش اتفاقات

این روزا بابت اتفاقاتی که هفته پیش افتاد و مسائل حاشیه ای دیگه، دارم به این موضوع فکر میکنم که چرا من به این وضعیت رسیدم. گاهی وقتا میگن که این وضعیت بخاطر چیزی است که به زور از خدا گرفته شده؛ منظورم از «زور» اینه که برای اینکه به خواسته مون برسیم، کلی نذر و نیاز و دعا کردیم و پیش خدا واسطه فرستادیم. اما برای من اینطور نبوده. تا جایی که یادم میاد، من برای قبولی دکتری، نذر خاصی نکردم و فقط میگفتم خدایا اگر به صلاحم هست و من از این طریق میتونم فرد بهتر و مفیدتری برای جامعه  باشم، کمکم کن که قبول بشم.

اراده خدا رو برای قبولی در آزمون اختصاصی دانشگاه به وضوح حس کردم؛ آزمونی که کلا شامل دروس ریاضی بودن و من بخاطر مشغله اون روزهام، این درسها رو دو ساعت قبل از خواب معمولا بصورت دراز کشیده میخوندم!! (بجای اینکه مسئله ها رو دونه دونه حل کنم، از روی کتاب مثل تاریخ و جغرافی میخوندم) حتی روز امتحان به روخوانی (!!) چندین مبحث نرسیده بودم و بدتر از همه نفهمیده بودم که بردن ماشین حساب مجاز هست و در حالی که همه محاسبات رو با ماشین حساب انجام میدادن، من محاسبات طولانی رو با دست انجام میدادم. قرار گرفتن اسم من در بین 20 نفر با بالاترین نمره که به مصاحبه دعوت شدن، معجزه خدا بود. قرارگرفتن اسم من در بین جمع 6 نفره از بین 20 نفر که حداقل 10 تاشون فارغ التحصیل های دانشگاه های برتر تهران و حتی دانشگاه خودمون بودن هم معجزه بود و خودم باور نمیکردم. اما در آخر نمیدونم چرا خدا من رو گیر چنین استادی انداخت.

وقتی که سر این موضوع به خدا گلایه میکنم، آخرش میگم شاید خداجون میخواستی به یه طریقی دلِ من رو پر کنی تا شجاعت خارج شدن از کشور رو بدست بیارم؛ چیزی که حتی تا سال سوم دکتری، شجاعت فکر کردن بهش رو هم نداشتم. وقتی این چیزای کوچیک رو کنار هم میچینم، میبینم که انگار همه اتفاقات از قبل چیده شده بودن.

این روزها هم دوباره این چینش رو بدجوری احساس میکنم؛ این بار هم خودم رو از دایره تعیین مسیر زندگیم دارم میکشم کنار و همه چیز رو به خدا میسپارم. کنار کشیدنم صد البته به معنای توقف نیست، بلکه من همچنان به تلاش خودم ادامه میدم و روی دوچرخه زندگی پا میزنم، اما فرمون دوچرخه م رو دادم دست خدا. همچنان به خدا میگم کمکم کن تا به بنده هات خدمت کنم اما آخرش به خدا میگم کمی تو درد و رنج رسیدن به اون مرحله تخفیف بده؛ حداقل اگر به من تخفیف نمیدی، هوای دل مامان و بابام رو داشته باش.

التماس دعا

پ.ن 1. یه وقت هایی هم برای دلداری خودم، این جمله رو با خودم تکرار میکنم: «هیچ کس به قطار ساکن سنگ نمیزنه، اما به قطار در حال حرکت سنگ میزنند». 

پ.ن 2. اگر مشکل خاصی تو زندگی تون دارید که قابل حل شدن نیست، بسپاریدش به خدا؛ خدا حل کننده خوبیه، بهش اعتماد کنید.

نظرات 16 + ارسال نظر
هومان به (به هومان)!! سه‌شنبه 27 مهر 1395 ساعت 16:59

سلام
ارتباط شما با خدا چقد دلنشینه...شاید باور نکنین با خوندن وبلاگ شما و اینکه مثل یه دوست با خدا ارتباط دارین منو به خدا بیشتر نزدیک کرده...
آرزوی پیروزی و آرامش درونی و ذهنی دارم براتون. چون واقعا حس میکنم اگه آدم بتونه آرامش داشته باشه و از درون شاد باشه دور و برش هر چی بگذره قابل تحمله.
(منظورم از آرامش ، صد درصد تبدیل شدن به مرداب نیست. بلکه مثل گرد باد که تو هسته مرکزیش به نظر میرسه یه دایره امنیتی وجود داره ولی خارج اون غوغاست با این همه باز هم به جلو رفتن ادامه میده(البته منظورم از آرامش در گردباد جریان توربولانس در سیالات نیست!!خخ شاید اونجا هم از اون لحاظ توربولانس باشه، همون دایره نسبتا متفاوت با بیرونش معیار آرامشه به نظرم)(انگار کد نویسی کردم!! پرانتز در پرانتز شد))
شاد باشید.

سلام دوست عزیزم
ممنون از لطف تون
چقدر قشنگ یه گردباد رو تشریح کردید

بیکران شنبه 12 تیر 1395 ساعت 16:41

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
دعا می کنم انچه که دلتون میخواد رو خداوند صلاحتون قرار بدهد
من خیلی اهل نظر گذاشتن نیستم ولی همیشه وبلاگتونو میخونم
به امید موفقیت های بیشتر
ممنون بابت راهنمایی شما برای دوره فرصت مطالعاتی ام

سلام؛ ممنونم از لطف شما
موفق باشید.

شکوه پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 06:11

سلام عزیزم
تو خیلی خوبیها داری قدر خودتو بدون امیدوارم خدا کمکت کنه

سلام دوست خوبم
شما لطف دارین؛ اونجوری ها هم نیست

اکبر چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 20:51

سلام
من همونم که گفتم تو یک استخدام دولتی شروع به کار کردم و همچنین ترم 7 دکترا هستم به استادم حرف زدم بهم می گه که باید قید دکترا رو بزنم و انصراف بدم یا تمام راههای قانونی رو انجام می ده تا من اخراج شم.

سلام دوست عزیز
افرادی مثل رییس دانشکده یا نماینده تحصیلات تکمیلی دانشکده یا حتی اساتید داور پروژه تون میانه شون با استادتون چطوره؟ امکانش نیست که با اونا در این مورد و موضع استادتون صحبت کنید تا شاید استادتون از موضعش کوتاه بیاد؟
حتی بد نیست اگر یه سری به تحصیلات تکمیلی دانشگاه بزنید و با مسئولین مربوطه یه صحبت دوستانه داشته باشید. اگر اونجا رفتین، صرفا صحبت دوستانه و مشورتی باشه و اقدام خاصی نکنید.
امیدوارم که استادتون از خر شیطون بیاد پایین.

پریسا چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 12:42

سلام علاوه بر ر شته تخصصیت که نمیدونم چیه نویسنده خیلی خوبی هم هستی. به حق این شب و روزهای عزیز زندکی تون لبریز نور و لبخند خدا

سلام عزیزم
لطف داری ؛ متشکرم

زری چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 10:06

لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم .... من همیشه این جور موقع ها این جمله را با خودم تکرا میکنم. هیچ اراده ای بالاتر از اراده ی خدا نیست

دقیقا همینطوره که میگی؛ وقتی همه جمع میشن تا یکی رو زمین بزنن، اون خداست که دست آدم رو میگیره و نمیزاره زمین بخوره.

سمانه چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 09:45

سلام سمیرا.. عباداتت قبول... توکل به خدا تنها راه آرامش دله، اما همین توکل واقعی برای اینکه بتونه اضطراب رو از آدم بگیره نیاز به یه ایمان واقعی داره...

سمیرا، یادمه خییییییییلی وقت پیش توی یکی از پستهات یه سایت معرفی کرده بودی که زمان تخمینی داوری یه مقاله و درصد سختی و اسونی پذیرفتن مقالات رو داشت...
میشه اگه یادت هست دوباره لینکش رو بذاری؟؟

راستی منم برگشتم

سلام عزیزم
به سلامتی و خوشی؛ انشاالله که برات مفید بوده باشه.
در مورد اون سایت، متاسفانه لینکش رو ندارم و خودم هم فراموشش کرده بودم. اما این روزها، مجلات الزویر توی صفحه اصلی شون سرعت داوری هاشون رو هم با نمودار گذاشتن.

دیمن چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 01:01

عالی بود سمیرا جان....ان شالله که قطار موفقیتت هیچ وقت از کار نیفته:

ممنون عزیزم

خواننده قدیمی چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 00:00

الحق و الانصاف راست میگین باید سپرد دست خدا ولی همه آنقدر توکل شون خوب نیست.
ایشالله بزودی خبرهای شاد بشنویم.
واقعا مومن هستید که اینقدر به خدا اطمینان دارید کاش منم مثل شما به پاراگراف آخر متن این پست عمل میکردم.
التماس دعای زیاد امشب

ممنون از لطف شما؛ توکل کردن کار سختی نیست، تلاش تون رو بکنید و به رسیدن به هدف فکر نکنید. شجاعت هم داشته باشید که به خدا بگید هر جور دوست داری، تقدیرم رو بنویس. مطمئن باشید خدا چیز بدی براتون رقم نمیزنه.
محتاجم به دعا

زهرا سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 23:13

عزیزم محکم باش و مطمین باش که میتونی به اهدافت برسی. به شدت باهات همدردم.توبدترین شرایط زندگیم هستم و باخودم میگم حکمت این شرایط شاید دراین بوده جاپامو محکمتر کنمو خودمو نجات بدم.قطعا خداموند دلیل این روزهای پررنج رو میدونه و توهم مطمین باش در اینده نزدیک میفهمی که باید این روزها پیش میومد تا به جای خوبی که هدفته برسی.

ممنونم زهراجان از انرژی مثبتت
انشاالله که روزهای سخت شما هم به زودی جاشون رو به روزهای خوب و شیرین بِدَن

خواننده سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 18:19

سلام چه متن ارامش بخشی.متاسفانه منم یک مشکل غیر قابل حل دارم که فقط خدا میتونه حلش کنه.توکل واقعی هم همینه که ادم همه چی رو به خدا بسپاره شب قدر برای منم دعا کنین ممنون موفق باشین

سلام دوست خوبم
انشاالله خدا به برکت این روزهای عزیز مشکل شما رو حل کنه.

گلسا سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 16:05

شاید بشه گفت تو کل پست هایی که این چند سال می نویسی، تنها پستیه که باهات تقریباً موافقم....

مسلماً شرایطی که پیش اومده، برای رشد پیدا کردنه و .....؛ اما نه برای "شجاعت خارج شدن از کشور!"؛ بلکه بیشتر بحث درونیه، کلاً شجاعت و مسائل بسیار مهم تر....

لزوما شجاعت خارج شدن از کشور نه بلکه فکر کردن به راه های جدیدتر و پافشاری نکردن روی راه های غیرممکن.

مهسا سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 15:04

خیلی خوب درکت می کنم دوست خوبم
حرفات خیلی آرامش بخشن
آفرررین

ممنونم مهساجان؛ لطف داری

کامران سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 14:57 http://manozaman.blogfa.com/

سم یک مدت نبودم..امیدورام که حالتون خوب باشه... عارضم که به این جملتون اعتقاد شدیید دارم....و اینکه رر این ویروسی بوم و هستم...نتونستم.وز مبوهت نشستم دارم به کامپیوتر دفترم نکینم که بعد از 5 سال نه داری دچار ویروس شده و همه چ رو پاک کرده............................ به هر حال امیدوارمم باشین.

سلام
چه خوب شد که برگشتید
متاسفانه آدرس وبلاگتون رو فراموش کرده بودم

نگار سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 14:55

سلام دوست خوبم. درسته بهتره همه چیز رو بسپریم دست خدا... ولی برای خودم میگم ... همیشه میگم خدایا درک و صبر و تحمل واسه اتفاقاتی که تو زندگیم میفته رو بهم بده.. راستی امسال خیلی دوست داشتم شبهای قدر حرم امام رضا باشم که متاسفانه قسمت نشد.. اگه شما توفیق تشرف داشتید حتما یه یادی هم از من بکنید . بهترین ها رو براتون ارزو میکنم .

سلام نگارجان
متاسفانه من هم توفیق حضور در حرم رو در این شبها نداشتم
ممنونم از لطف و محبتت؛ موفق باشی عزیزم

Maryam h سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 14:06 http://words-world.blogsky.com

سلام سمیراجانم
خوبی؟انرژی سابقتو نمیبینم
امیدوارم هر چ زودتر و بخصوص توی این روزهای عزیز حالت خوووب خوب شه و اگر مشکلی هست برطرف شه...
دوباره ب رفتن فکر میکنی؟
برای منم دعا کن خودمو پیداکنم

سلام عزیزم
آره؛ متاسفانه این روزها یا فازم خنثی است یا منفی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد