مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

یه پست طولانی

من دوشنبه عصر برگشتم مشهد که البته به سرماهای استخوان سوز مشهد رسیدم. نتیجه تهران رفتن من این بود:

1- فرازی از مکالمه من با دکتر ف (استاد راهنما): 

دکتر ف (در حالتی که میخواد آدم رو استرسی کنه): دو سه تا مقاله دیگه بفرست تا بالاخره یکیش زودتر اکسپت بشه و دفاع کنی. 

من (در حالت بی خیالی): دفاع کنم یا نکنم، چه فرقی میکنه؟ مگر این مدرک ارزشی هم داره؟

دکتر ف: منظورت چیه؟

من: میشه بگید بعد از گرفتن این مدرک و پرداخت جریمه مالی سنوات با این مدرک چکار میتونم بکنم یا در واقع چه آپشنی برام ایجاد میشه؟ در داخل که باهاش نمیشه کار خاصی کرد و عملا کارهایی میشه انجام داد که با مدرک ارشد هم شدنی است. در خارج از کشور هم، مدرک ایران حتی دانشگاه دولتی واقع در تهران اعتبار خاصی در مقایسه با دانشگاه های درجه دو آمریکا هم نداره. احتمال اینکه آدم بتونه باهاش پست داک بگیره، بسیار ضعیفه، تازه بعد از پست داک باز هم برای هر شغلی افراد اپلای کنن، به سختی پذیرفته میشن! ننگ مدرک ایران تا آخر عمر روی پیشانیمون هست. آقای دکتر شما که با کانادا آشنا هستین، اگر اشتباه میکنم، حرفم رو تصحیح کنین. برای همین هم هست که دیگه اصلا برام مهم نیست که جواب مقاله اکسپت بیاد یا ریجکت!

دکتر ف: چی بگم؟ حالا ولش کن بیا راجع به ... صحبت کنیم.


2- فرازی از مکالمه من و دکتر م (استاد مشاور):

(دکتر م در زمینه تحقیقات پزشکی آدم سرشناس و با نفوذی هست و با آدم های رده بالا میپره)

من: آقای دکتر احیانا این امکان وجود داره که من رو به موسسه رویان، مرکز تحقیقات سرطان یا هر جایی مثل اینا معرفی کنید؟ من در مشهد کلا بیکارم و هیچ کاری پیدا نکردم، حتی تو زمینه رشته خودم!

دکتر م: بودجه تحقیقاتی کشور صفر هست؛ هیچ پوزیشنی نیست و تحقیق درست و حسابی در حال انجام نیست! حالا بگو تو کی دفاع میکنی؟

من: معلوم نیست؛ بستگی به جواب مقاله هام داره. میشه یه سوال بپرسم و شما دقیق جوابم رو بدید.

دکتر م: آره، بگو

من: مدرک دکتری که من بخوام بگیرم که تازه باید کلی جریمه هم بابتش بدم، چه ارزشی داره؟

دکتر م (با حالتی مردد): راستش رو بگم؟

من: آره آقای دکتر

دکتر م: به اندازه کشک هم نمی ارزه!!

من: خدا خیرتون بده دکتر. من به همه میگم، هیچکس باور نمیکنه!


خلاصه این بود نتیجه تهران رفتن من!!

با این حال، در کل روحیه ام کلی عوض شد و شاد شدم. بگذریم که شب آخر دکتر ش سر دیتاهای گذشته بهم گیر داده بود و کم مونده بود برام فحش بنویسه.

ماجرای این دیتاها از این قراره که یکشنبه عصر دکتر ش در مورد یکی از دیتاها ازم چیزی پرسید و مشخص بود که ایمیل رو داره با موبایل میفرسته. من بهش گفتم که من الان خونه نیستم و در سفر هستم فردا بهت خبر میدم. دکتر ش برام نوشت که همین الان دارم کار میکنم و الان لازم دارم. خلاصه یه چند تا ایمیل در مورد یکی از دیتاست ها رد و بدل شد و دکتر ش کلا شاکی بود و اینطور تصور میکرد که من پیش پردازش داده ها رو اشتباه انجام دادم. از روی یه دیتاست به دیتاست دیگری میرفت و همچنان من رو سوال پیچ میکرد. ایمیلهاش رو هم مدام با موبایل میفرستاد که من حس کردم با خانواده اش رفتن بیرون ولی این داره کار میکنه و اینترنت موبایلش رو داره استفاده میکنه. آخر این ایمیلهای رد و بدل شده، یه ایمیلی بود که ساعت 1:30 فرستاد و یکی از دیتاست ها رو کلا برد زیر سوال. من هم دیگه حوصله کَل کَل نداشتم و بهش جوابی ندادم. پیرو این ایمیل، ساعت 2:30 یه ایمیل دیگه فرستاد که در اون یکی یکی اشکالهای دیتاست ها رو نوشته بود با کلی علامت تعجب به معنای اعتراض و اینکه با این داده های ناقص چجوری تو انتظار داری که پروژه جواب بگیره؟! خلاصه این ایمیل رو هم من همون موقع خوندم اما جوابی بهش ندادم.

فردا عصرش، یعنی دوشنبه عصر که رسیدم خونه، جواب ایمیل ساعت 1:30 رو بهش دادم. مثل اینکه حسابی منتظر ایمیل من بود برای اینکه در جا بهم گفت جواب اون ایمیل ساعت 2:30 رو بهش بدم! من هم گفتم باشه و بزار دیتاها رو چک کنم. در این اثنا دکتر ش کد نوشته شده توسط خودش رو هم برام فرستاد تا اشکالاتی رو که میگه واضح ببینم. از روی کدش برای دیتاست اول که پیش رفتم، دیدم دیتاها رو نرمالسازی نکرده و برای همین جواب عجیب غریب میگرفته. براش ایمیل فرستادم که جواب الان اینه و به نظرت این جواب غیر منطقیه؟؟ دکتر ش برام نوشت تو این جواب رو از کد من گرفتی؟ که بهش گفتم بله و فقط من نرمالسازی رو اعمال کردم. با این ایمیلش، حس کردم که روز قبل واقعا دکتر ش در یه جای شلوغ میخواسته کار کنه و حواسش پرت بوده. دیتاست دوم رو هم چک کردم، دیدم اصلا مشکلی نداره. دوباره براش ایمیل فرستادم و نوشتم که جواب دیتاست دوم هم که اینجوری میشه و درسته. دکتر ش یه ایراد کم اهمیت ازم گرفت اما من دیگه مطمئن شدم بی دقتی از خودش بوده. خلاصه خوشبختانه ماجرا روی همون دیتاست دوم ختم به خیر شد و دکتر ش گفت برای چک کردن دیتاست سوم و چهارم عجله ای نیست اما کلا حواست رو جمع کن و در مورد هر دیتایی که آماده میکنی، یه داکیومنت بنویس.

خلاصه من از وقتی اومدم مشهد، گرفتار اینا شدم و البته مقاله مون که با Ian بود هم در حال چاپ هست و نسخه نهایی رو برای proofread فرستادن که باید آماده کنم. امشب روی همین مقاله یه سوتی آنچنانی دادم که دکتر ش در جوابم یه Really با علامت سوال نوشت و بعد یه تیکه درست و درمون بهم انداخت!! خداییش با اون سوتی که من دادم، حقم بود که برام اونجوری بنویسه!

البته خداییش حق اون هم بود که در جواب اون ایمیل اعتراضیش و وارد نبودن اعتراضش، یه تیکه ای بهش مینداختم!!


راستی یه خبر خوب دیگه اینکه، هفته قبل Chetan  مقاله مون رو بعد از اضافه کردن یه سری دیگه از آزمایشات فرستاد به یه مجله دیگه. وقتی نسخه سابمیتی رو برای همه نویسنده ها که بیش از 7-8 نفر هستن، فرستاد من متوجه شدم که اسم من رو گذاشته نفر دوم، بعد از اسم خودش!! اسم دکتر ش هم نفر 5 یا 6 هست. تو نسخه قبلی مقاله، اسم من سوم بود و دکتر ش چهارم. وقتی این موضوع رو من دیدم، آنچنان لبخندی بر روی لبهام اومد که دخترای پسرعمه ام گفتن، چی داری می بینی که اینقدر ذوق کردی؟ من واقعا چنین انتظاری نداشتم چون این مقاله کلی کار آزمایشگاهی داره و از طرفی من توی نوشتن مقاله هم به اینا کمکی نکردم و فقط شکلهاشون رو براشون رسم کردم. با این وضع به این نتیجه رسیدم که مراتب ادب و قدردانی خودم رو از Chetan به جا بیارم چون واقعا انسان مودب و با احترامی است. برای همین براش یه ایمیل نوشتم با این مضمون که از لطف و توجهت واقعا ممنونم. من بابت این موضوع خیلی سورپرایز شدم. Chetan هم نیمساعت بعد در جواب ایمیلم اینجوری نوشت که این اتفاق تصادفی نبوده؛ تو در این تکه که به مقاله اضافه کردیم، نقش مهمی داشتی و از همه مهمتر بسیار پاسخگو بودی. موضوع رو من با Tom (یکی از استادهای اونجا که اسمش روی مقاله هم هست)، مطرح کردم و به این نتیجه رسیدیم که به جهت قدردانی از زحمات تو، اسم تو رو بیاریم دوم بزاریم! (خلاصه دم این آمریکایی ها با اخلاق مداری شون حسابی گرم!) 

 دیگه خبر خاص دیگه ای نیست جز اینکه من دوباره خونه نشین شدم و تمام وقت پای لپ تاپم هستم!

نظرات 12 + ارسال نظر
دیمن یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 23:11

سلام سمیرای خوبم من پستهای قبلیت رو می خوندم اما چون حال خودم خیلی بد و بحرانی بود نتونستم برات کامنت بزارم ....حالا از شنیدن خبرهای خوبت و بهتر شدنت خیلی خوشحال شدم ....برات آرزوی بهترینها رو دارم.

سلام عزیزم
ممنونم، امیدوارم که حال و احوال شما هم خوب بشه.

محمد شنبه 6 آذر 1395 ساعت 23:50

سلام
به نظر من نباید به فکر این باشی که مدرک به چه دردی میخوره یا نمیخوره. بله درسته من هم موافقم که لزوما مدرک ارتباط مستقیم با سطح دانش فرد نداره. و برای بنده هم به شخصه شاید ارزش مستقیم خاصی نداره اما،

اولا همه جا مدرک از درجه ای از اهمیت برخورداره. و بالاخره یک ملاک حداقلی و استانداردی باید باشه که با استفاده از اون بشه بدون امتحان مجدد گرفتن از شخص فهمید سطحی که آموزش دیده تقریبا در چه حدی هست.

ثانیا مخصوصا در کشور ما این مدرک خیلی در روند زندگی فرد میتونه موثر باشه. مخصوصا اگه شخص قصد داشته باشه ادامه ی زندگیشو اینجا بگذرونه. نظام آموزشی ما به مدرک بیشتر اهمیت میده تا به خود دانش. در واقع اکثر ما مدرک جو هستیم نه دانشجو. این رو از صحبت ها و دغدغه های روزانه مون هم میشه فهمید"مدرکمو بگیرم"، "یه مدرک کامپیوتر بگیرم"، "مدرک زبانتو گرفتی؟" ، "ارشدمو بگیرم".. خیلی کم میشنویم و میبینیم که کسی با عشق و علاقه به موضوع اصلی که دانش هست، وارد این مسیر بشه. و ما هم تقصیری نداریم! همه از ما مدرک میخوان! فقط مدرک! ساختار دغدغش بیشتر مدرکه تا دانش. و در واقع میشه گفت این ساختار بیشتر توجهش به حفظ خودشه تا آموزش و پرورش صحیح و اقتصاد و صنعت پویا و خلاق و رو به رشد.
در واقع یک مدرک گذاشتن روی یه بلندی و اطرافش یک سری موانع مختلف از کنکور تا اجبار مقاله های پوچ بی هدف و به دردنخور و بی معنی ، تا پایان نامه های الکی، تا امتحانای بی محتوا که هیچی ازش عاید فرد نمیشه تا کلاس های بی شور و شوق و بی محتوا که اکثرا جز اتلاف وقت شخص نیست و حتی آدم عذاب وجدان میگیره از گذروندن وقتش سر اون کلاس ها و تا بوروکراسی اداری و موانع مختلف دیگه.
و فقط موانع جوری طراحی شدن که یه مسیر روتین برای رسیدن به مدرک طی بشه. به هیچ وجه کسی به فکر این نیست که اون مسیر و موانع بر مبنایی تعیین بشه که وقتی شخص اون را طی میکنه ناخودآگاه و خود به خود، واجد شرایط اون مدرک باشه!

بنده در دوره ی ارشد پس از ترم اول قصد انصراف داشتم، چون واقعا تصور میکردم جو دوره ی ارشد یه چیز دیگه باشه! و پس از وارد شدن به اون احساس سرخوردگی و پوچی بهم دست داد. و اون کاخ بلندی از انتظارات از سیستم و اساتید و پژوهش و لذت آموختن و ریسرچ در محیط علمی(که از بزرگترین لذتای زندگی میتونه باشه)، با دیدن کلاس ها وجو دانشگاه بر سرم خراب شد! تصمیم گرفته بودم که قطعا انصراف بدم که پس از مدتی و کمی مشورت منصرف شدم و با همرنگ جماعت شدن "مدرک" رو گرفتم.

شما پیش از آغاز این دوره باید تکلیف خودتون رو روشن میکردید. ولی حالا که وارد اون شدید، حداقل بخاطر وقتی که ازتون گرفته شده، و برای خلاص شدن از دردسر های آتی بهتره این یک قدم آخر را هم امیدوارانه بردارید. شما با گرفتن این مدرک، اولا توی این مملکت ثابت کردید که اون موانع (هرچند پوچ) دشوار رو پشت سر گذاشتید و ضمن اینکه حس خوبی از خلاص شدن از وضعیت شاید ناخوشایند این سیستم بهتون دست میده، حداقل اگر روزی قرار باشه داخل این ساختار وارد بشید، کس دیگه ای بخاطر مدرک بالاتر جای شما رو تصاحب نمیکنه.

در مورد مقاله، هم به همین صورت شده. یک ملاکی از اینه که شخص با روند انجام پژوهش آشناست یا خیر. و خلاقیت شخص رو میتونه نشون بده. باز توی مملکت ما استاد میاد میگه: فلان درس 14 نمره امتحان، و 6 نمره مقاله! مقاله هاتون رو تا فلان تاریخ میتونید تحویل بدید!!! و خیلی جالبه که بعضی اساتید اصرار دارن که اسمشون اول باشه!! خلاصه داستانیه برای خودش.

درمورد دانشگاه هم به نظرم فرق آنچنانی نداره، وقتی که ما هیچ جایگاهی در مجامع علمی نداریم و کلا کشورمون ایزوله هست، برای یه استاد خارجی که زیاد با دانشجو های ایرانی برخورد نداشته زیاد فرقی نداره طرف دانشگاه شهید بهشتی یا شریف بوده باشه یا دانشگاه آزاد واحد فلان شهر گمنام! به احتمال زیاد فرق اسم این دو دانشگاه برای ایشون مثه فرق دانشگاه های کین جون سونگ و دانشگاه جین پون گوک کره هست برای ما ! :))) شاااااید اگه 4 تا دانشجوی خوب از دانشگاهای مذکور رو دیده باشن و تاثیر خوبی توی ذهنشون به جا گذاشته باشه یادشون باشه.

به هر حال به نظرم شما انشالله این دوره رو به سلامتی به پایان ببرید و پژوهش های خودتونو تکمیل کنید و اینا قطعا به عنوان رزومه ی خوبی برای شما محسوب میشه و فوق فوقش اینه که هرزمان باز قصد داشته باشید میتونید مجددا در مراکز علمی معتبر و معروف به پژوهش و تحصیل ادامه بدید. و واقعیت اینه که این مدارک کم ارزشی که توی مملکت ما داده میشه گاهی مثل یک تکه کلید خیلی ساده و کم ارزشه که برای باز کردن در قطور و فولادی پیش رو به سوی آینده ای پر از تجربه های نو لازمه. این فقط یک دوره ی گذرا هست و مطمئنا موقعیت های بسیار زیاد دیگه ای پیش روی شما خواهد بود. مخصوصا در ساختار هایی که خیلی از ارزش ها تعاریف متفاوتی داره و بیشتر به این بها میدن که شما واقعا میخوای چی باشی و چقدر شوق و علاقه و تلاش و خلاقیت از خودت نشون میدی، تا اینکه چی بودی و چه مدرکی دستته و از کجا گرفتیش.

البته اینها همه فقط نظر شخصی منه و لزوما برای سایرین کاربردی نداره. و قصدم فقط به به اشتراک گذاشتن یه طرز فکر بود. و در نهایت (باز) به نظرم تصمیم گیری در چنین مسائلی خیلی به اهداف ، ارزش ها ، شخصیت، شرایط و اساسا فلسفه ی زندگی فرد داره.

به امید تغییر و به سوی آینده ای هرچه درخشان تر

سلام دوست عزیزم
ممنون از لطف و توجه شما
واقعیتش با چیزایی که در سیستم دولتی ایران دیده ام، واقعا دوست ندارم وارد این سیستم بشم؛ این سیستم از پایبست ویران هست و هر کس هم که وارد این سیستم میشه، طی یکی دو سال در این سیستم ذوب میشه و میشه مثل قبلی ها که چنین سیستم خرابی رو دارن اداره میکنن.

زری شنبه 6 آذر 1395 ساعت 15:40

به به حااال کردم با قسمت انتهایی پستت.... نوش جونت.... باز هم خبرهای خوب برامون بذار

ممنونم زری جان
موفق باشی عزیزم

الی شنبه 6 آذر 1395 ساعت 00:35

سمیرا جون شما که با توجه به سوابق پژوهشی و دانشگاهی که فارغ التحصیل می شی بالاخره یه جای خوب هیئت علمی می شی!پس چرا نگرانی؟ کار دانشگاهی نمی خوای؟

من به هیچ وجه نمیخوام وارد سیستم دانشگاهی ایران بشم.
سیستم دانشگاهی ایران از پایه خرابه و تا 50 سال دیگه هم درست نمیشه.

امیرکبیر جمعه 5 آذر 1395 ساعت 20:51

خیلی خوبه. تنوع بخشی به زندگی خصوصا سفر رفتن عالیه.

آره، سفر رفتن مخصوصا همنشین شدن با آدمایی که دوستشون داریم واقعا خوبه.

فاطمه جمعه 5 آذر 1395 ساعت 13:39

خداروشکر....واقعا خوشحال شدم بابت اخرش..

ممنونم فاطمه جان
موفق باشی

پگاه جمعه 5 آذر 1395 ساعت 12:20

سلام ..
خانم دکتر میشه بگین رشته شما چیه؟؟بعد با با مدرک دکتراش نمیشه کاری کرد؟؟
یعنی واقعا تو این مملکت مدارک عالی هم به هیچ دردی نمیخورن؟؟
من امسال کنکور ارشد دارم ولی میترسم به هیچ کاری نیاد این مدرکمون و فقط عمرمو بگیره ازم...

سلام دوست خوبم
ترجیح میدم اسمی نبرم؛ رشته مهندسی است. اگر دنبال هیئت علمی شدن بخوام باشم، باید فکر رفتن به شهرستان های کوچیک رو داشته بشم که من چنین چیزی رو اصلا نمیخوام.

زهرا جمعه 5 آذر 1395 ساعت 02:22

به به حسابی تبریک میگم برای مقاله هات. به همین زودیا نتیجه زحماتت رو میبینی خانم دکتر

ممنونم دوست خوبم
موفق باشی عزیزم

نگار پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 23:16

سلام سمیرا جان. از بخش اول پستت ناراحت شدم واقعیت تلخی که در انتظار دانشجویان و تحصیلکرده های ماست.. و بابت بخش دوم پستت خوشحال.. امیدوارم بهترین ها برات رقم بخوره.

سلام نگارجان
ممنونم بابت مهربونیت

سحر پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 19:37

سلام عزیزم
حرفای دکتر م رو که خوندم خندیدم چون استاد من هم دقیقا همینا رو میگفت. تا یک ماه پیش که بالاخره اکسپت مقاله من بعد از دو سال انتظار و بالا و پایین شدن اومد، و من هم مصر به دفاع شدم با دو مقاله، و تازه دفاع کردم، حالا اینقدر تحویلم میگیره، چون من هم دقیقا یک مرتبه همین حرفای شما را بهشون زدم و گفتم اصلا برام مهم نیست که چی میشه.
براتون از صمیم قلب دعا می کنم که هر چه زودتر تکلیف مقالاتتون مشخص بشه و دفاع کنید. البته دانشجوهایی که استاداشون مثل استاد شما و من که با دانشجو کار علمی انجام نمیدن و فقط توقع دارن، خیلی از نظر روحی تحت فشارن. من بعضی از استادها را دیدم که دانشجوش در 7 ترم دفاع کرده و رفته، چون واقعا استادش وقت گذاشته واسش.
موفق باشید

سلام سحرجان
بهت تبریک میگم، امیدوارم که به بهترین ها برسی.
من واقعا از ته دلم اون حرفا رو گفتم چون به هیچ وجه قصد ورود به سیستم دانشگاهی ایران رو ندارم.

خواننده قدیمی پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 10:06

سلام الان با مدرک دکترا شما نمیتونین برین سوییس؟دوست من برای فرصت رفت epfl همونجا الان زندگی میکنه شما نمیشه برین

سلام دوست عزیزم
بحث پست داک چیزی نیست که شما به یقین بگید همه میتونن بگیرن. فاکتورهای خیلی زیادی در اون موضوع اثر داره. اما نکته مهم اینه که پست داک یه کار موقت هست و بالاخره باز گذار آدم به بازار رقابتی کار در خارج از کشور میفته و اونجاست که مدرک ما در مقابل مدارک دیگران حسابی کم میاره. خلاصه کار پیدا کردن با مدرک ایران بسیار سخته و من خیلی ها رو دیدم که وقتی میرن اونجا، دنبال گرفتن یه مدرک از دانشگاه های اونجا میرن.

تیچربانو پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 02:11 http://www.manneveshtblog.blogsky.com

چه قلم رو به انفجاری . حالا نوشتی سبک هم شدی؟برلی من فقط مرگ کفاف می ده...

این نوشته برای سبک شدن نبود؛ صرفا برای به اشتراک گذاری حال و اوضاعم با دوستای اینجا بود.
که اگر یه وقتایی خبرای بد بهشون میدم، حالا خبر خوب هم بهشون داده باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد