مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

کار دکتر م تموم شد!!

بالاخره بعد از این همه وقت، امروز کار دکتر م رو انجام دادم و تموم کردم!!

باید برم سراغ راند بعدی، خوندن تز دکتری برای دکتر ف!!! 

یکی نیست به دکتر ف بگه استادِ عزیز! وقتی تزی در زمینه شما نیست، چه لزومی داره که داوریش رو قبول میکنی؟! بگی بلد نیستم، تو این زمینه سررشته ندارم، از ارزش هات چیزی رو کم نمیکنه!!! حالا گیرم که تز رو قبول کردی، خودت باید جوابگو باشی، چرا میندازی گردن دانشجوت که اون هم از قضا اصلا از موضوع سررشته ای نداره؟!

این ماجرا رو میشه مصداق این دونست که یکی یه سنگی میندازه تو چاه که هزار نفر نمی تونن دَرِش بیارن!!

پ.ن. رفتار مملکت ما مثل خودزنی است! در شاهکاری جدید، سایت کتابخونه یکی از دانشگاه های آمریکا فیلتر شده است. درخواست رفع فیلتر فرستادم اما فکر نکنم فرقی بکنه. صفحات یه سایت بیولوژی رو هم که در اون کلمه matu.re بکار رفته، فیلتر کردن و علیرغم ارسال درخواست این مشکل برطرف نشده است. این کلمه در اون سایت برای نوعی از فرآورده های ژنتیک استفاده شده است و اصلا به انسان و حیوان کاری نداره!! خدا یه صبری به من بده و یه عقلی هم به اینها!!

تو هنوز زنده ای؟!

صدای زنگ موبایلم بلند میشه، اسم دکتر ف روی صفحه نقش میبنده. گوشی رو برمیدارم و 

میگم: سلام آقای دکتر، خوب هستید؟

صدای دکتر از اون طرف گوشی شنیده میشه که میگه: سلام خانم ...، هنوز زنده ای؟

میگم: آره، هنوز زنده ام؛ انتظار دیگه ای داشتین؟

میگه: آخه خبری ازت نیست

بعد از یه مقدار مکالمه دیگه، دکتر میگه خانم الف هفته ای یه مقاله داره میده و تو؟!

و من میگم: دانشجویان هاروارد و MIT هم هفته ای یه مقاله تولید نمیکنن! اگر خانم الف واقعا اینجوری داره مقاله تولید میکنه، شما باید دقت کنین که ایشون در مقاله هاشون دارن چی مینویسن!

و دکتر میگه: حالا اونجوری هم نیست!

و بعد در ادامه دکتر میگه: هفته دیگه بیا تهران تا با هم در مورد تزت بحث کنیم و مقاله هات رو بخونیم!!! قبل از رفتن به کانادا میخوام در مورد تزت به جمع بندی برسیم.

و جواب من این بود: پرداخت هزینه 300-400 هزار تومانی رفت و آمد به تهران برای من که درآمد ندارم، دشوار هست. میتونیم اسکایپی حرف بزنیم.

و اما در ادامه مکالمه کاشف به عمل اومد که چهارشنبه دفاع دکتری یکی از دانشجویان دانشگاه دیگه است که دکتر ف استاد داورش هست. تز اون یه اپسیلون دور و بر کارهای من قرار میگیره و دکتر چیزی از اون سر در نمیاره و از من خواست که براش کامنت علمی بزارم و مطمئنا من رو دوشنبه برای بحث و گفتگو در مورد تز اون بنده خدا میخواست نه تز و مقاله های خودم!! (نمیدونم چرا برخی از افراد، فکر میکنن که بقیه نمیفهمن؟! ساکت بودن یک فرد و ادعا نداشتن همیشه به معنای کمبود دانش و IQ افراد نیست)

فعلا که دکتر رو از سرم باز کردم اما باید اون تز رو تا شنبه بخونم و کامنت بزارم روی اون.

بعد از این تلفن ناراحت بودم، برای اینکه رفتار و گفتار استادم واقعا زننده هست. با وجودی که مطمئنم پشت این گفتار نامحترمانه اش، غرض ورزی نیست، اما رفتار و گفتار بد همیشه بد هست! کاشکی آدم ها یاد بگیرن چجوری با همدیگه ارتباط برقرار کنن. 

پ.ن 1. فقط یکسال دیگه باید تحمل کنم! مطمئنا دوباره اون روزهای خوب سال گذشته رو با کمک خدا برای خودم میسازم. 

پ. ن 2. بچه ها اگر احیانا در سال اول یا دوم دکتری هستید و استاد راهنماتون از لحاظ اخلاقی یا علمی قابل قبول نیست، حتما برای تغییر استاد راهنما اقدام کنید. اشتباه من رو نکنید، چون شما در آینده هر جا بخواید بعد از دکتری اقدام کنید، نیاز دارید که استاد راهنماتون براتون توصیه نامه بنویسه. 

و در پایان این پست با خودم زمزمه میکنم:

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

من یک دانشجوی دکتری بیکار هستم!

امروز یه روز پر رویداد برای من بود؛ صبح رفتم دانشگاه و دیدم هنوز حذف و اضافه تموم نشده و بچه ها پاشون کشش اومدن به کلاس رو نداره. واقعیتش لجم گرفت، داشتن چنین دانشجوهایی واقعا ملال آور هست. با این اوضاع یه مقدار جدی تر به برنامه های آینده ام نگاه کردم. برنامه های آینده من از 3-4 ماه دیگه شروع میشد اما به این موضوع فکر کردم که چرا زودتر شروع نکنم؟! تو برنامه های آینده، من تو مشهد کاری ندارم و باید برم تهران؛ البته بسترش قطعا باید مهیا بشه که برای این موضوع با یکی از دوستام مشورت کردم و نظر اون هم مشابه نظر خودم بود. فقط مسئله این بود که کنسل کردن کلاس در هفته دوم ترم شاید یه مقدار به مدیر گروه بی احترامی محسوب بشه که البته اون رو هم یه جورایی درستش کردم و در نهایت تصمیم خودم رو برای کنسلی درس گرفتم. مدیر گروهشون رو من از خیلی وقت پیش میشناسم و با روحیات همدیگه آشنایی داریم. علت رو پرسید و من هم صادقانه در مورد برنامه هام براش گفتم و گفتم که بی انگیزگی و رخوت دانشجویان هم در گرفتن این تصمیم موثر است. شاید یه مقدار ناراحت شد اما در نهایت گفت که به تصمیم تون احترام میذارم و برنامه آینده تون برای پیشرفت بسیار خوب هست.

از طرف دیگه از دیروز یه بخشی از بچه های کلاس زبان زمزمه عوض کردن معلم رو در سر داشتن؛ به نظرم معلم بدی نبود اما اونها از یه معلم دیگه خیلی تعریف میکردن. موسسه با این کار موافق نبود و گفت که فقط شهریه تون رو میتونیم بهتون پس بدیم. تو این بین فقط دو نفر رفتن کلاس و بقیه کلاس نرفتیم. من شناختی نه روی این معلم داشتم و نه معلمی که دارن ازش تعریف میکنن؛ اما با توجه به صحبت هایی که یکی دو تا از بچه ها که سرشون به تنشون می ارزه، انجام دادن، حس کردم شاید حق با اینها باشه و ترجیح دادم که یه ترم دیگه رو با پرداخت شهریه سنگین بد نگذرونم و به حرف اکثریت اعتماد کنم.

خلاصه اینکه امروز هر چی مشغله داشتم رو ترکوندم و من الان یک دانشجوی دکتری کاملا بیکار هستم که در جامعه هیچ نقشی ندارم!!

پ.ن 1. راستش ته دلم از اینکه یه نفر (استاد زبان) رو با کلاس نرفتن رنجوندم، ناراحتم. اما واقعا تجربه ترم قبل زبان برای حرص خوردن کافی بود و از طرفی من دارم شهریه سنگینی رو متقبل میشم و این پولی نبوده که به آسونی به دستش آورده باشم.

پ. ن 2. دکتر ش با نوشتن محدودیت زمانی داره روی Ian فشار میاره تا شکل ها رو هر چه زودتر تولید کنه و همچنین تو یکی از ایمیل هاش نوشته که میخواد قرار اسکایپی بزاره. با دیدن این جمله، عجیب دلم براش تنگ شد و هواش رو کردم. کاش اونجا بودم.

بعدانوشت. یکی از بچه ها خبر داده که با اون معلمی که میگفتن به توافق و تفاهم رسیدن و بهم گفته که پنجشنبه ساعت 16 برم اونجا که بحث نهایی انجام بشه.

چهارمین داغ

اون کاری که اون شب میخواستم تمومش کنم، هنوز تموم نشده! اون شب یه مقدارش رو نوشتم و چون دیدم که خیلی خسته هستم، مابقیش رو به فرداش موکول کردم. از قضا روز بعد متوجه یه گپ شدم و کل آزمایش ها رو دوباره انجام دادم. خوشبختانه این گپ تاثیر خیلی خاصی روی نتایج نذاشت. الان هم دوباره به همون موقعیت اون شب رسیدم که فکر کنم با دو ساعت کار میشه تمومش کرد.

متاسفانه پروژه دکتر م رو وقت نکردم هنوز انجام بدم. یعنی دنبال این هستم که این کار خودم اول تموم بشه و بعد اون رو شروع کنم.

امروز عصر کلاس زبانم هم شروع شد. اگر قبلا برای یک کلاس 90 دقیقه ای باید 3 ساعت وقت میزاشتم، الان باید 3 ساعت و نیم وقت صرف کنم. جلسه خوبی بود و من نسبتا راضی بودم.

راستی امروز یه خبر ناخوشایند از یکی از اقوام به گوشم رسید که بدجوری ذهنم رو درگیر کرده و ناراحت شدم. متاسفانه متوجه شدیم که دختر خانواده که حدودا 40 سال داره و دو فرزند (پسر 12-13 ساله و دختر 7-8 ساله) داره، بیمار شده و امید چندانی به بهبودی نیست. بیماری شون هم سرطان روده هست که سال قبل شروع شد و به نظر میرسید که مشکل شون برطرف شده است. ناراحت کننده تر از همه اینه که خانواده این خانم بسیار انسان های رنج دیده ای هستن. سه پسر جوان این خانواده ( حدود 27 ساله، 19 ساله و 25 ساله) با اتفاقات ناگهانی و خاص در طی یکسال و نیم یکی یکی فوت کردند. امیدوارم خدا این مرتبه رو به دل رنج دیده پدر و مادرشون رحم کنه و داغ چهارمین فرزند رو بر روی دلشون نزاره.  اگر تونستید، براشون دعا کنید، شاید هنوز فرصتی برای معجزه باشه.

آخر کار

بعضی وقتها تموم کردن کارها خیلی سخت تر از شروع کردنشون هست حتی اگر یه قدم به پایان بیشتر نمونده باشه.

دیروز (پنجشنبه) موقع نهار بخشی که باید برای پروژه دکتر ش مینوشتم به آخرهاش نزدیک شده بود و حداکثر دو ساعت کار نیاز داشت. اما این دو ساعت برای من به اندازه 4 ساعت طول کشید برای اینکه حوصله نمیکردم که پای کار بشینم. هر دو جمله که مینوشتم، 10 دقیقه فیلم میدیدم یا تو اینترنت الکی میگشتم. فقط خودم رو ملزم کردم که از اتاقم خارج نشم تا بالاخره اون کار تموم بشه. خلاصه در نهایت حوالی ساعت 18 بود که کار کامل تموم شد و من هم خوشحال و خندان برای دکتر ش و Ian فرستادم. دو سه ساعت بعد دکتر ش جواب داد و ضمن تشکر برای من و Ian نوشته بود که در مورد شکل ها و دیتاست ها در چه وضعیتی هستید؟ من همونجا به دکتر ش جواب اختصاصی دادم (برای Ian نفرستادم) که من اصلا دنبال داده نگشتم و متوجه نمیشم که Ian چه معیارهایی داره و از اینجور حرفا. دو سه ساعت بعد Ian ایمیل فرستاد و یه خط در مورد دیتاست نوشته بود بدون اینکه بخواد اطلاعاتی به قبل اضافه کنه. 

دکتر ش هم براش نوشت که در مورد اینا قبلا توافق کرده بودیم و همین. اونجا حس کردم که دوباره Ian داره میره تو حالت Standby!!  و دکتر ش هم که همیشه صریح هست به نظر میرسه که مراعات Ian رو میکنه و از دستور و تذکر و اینجور حرفا خبری نیست! اینجا بود که من یه ایمیل خطاب به Ian نوشتم و البته cc ش رو برای دکتر ش هم فرستادم با این مضمون که اگر تو پیدا کردن دیتاست کمک کنی خیلی خوب میشه برای اینکه من خیلی از این موضوع سردرنمیارم و نمیدونم دیتاست ها باید چه ویژگی هایی داشته باشن. اینجوری شد که سه ساعت بعد Ian ایمیلی فرستاد که در اون چند تا دیتاست رو معرفی کرده بود. براش نوشتم که کدوم ها رو من کار کنم و اون هم جواب داد که به دلخواه هر کدوم رو میخوای انتخاب کن. من هم خوشحال، دارم آسون ترین هاش رو که بلدم انتخاب میکنم. فقط باید حواسم باشه که تحلیل اون سخت هاش رو از Ian یاد بگیرم و ازش بخوام همه جزئیات رو بهم بگه!!

امروز (جمعه) هم متاسفانه خیلی خوب کار نکردم. مشکل از اونجایی ناشی شد که بجای اینکه ساعت 9:15 از خواب بیدار بشم، ساعت 8 با ندای حلیم داغ بیدار شدم! حلیم رو که خوردم دوباره خوابیدم اما تا ساعت 12:30!! بعدش هم که خبر رسید که عصر مهمون میخواد بیاد خونمون و یه مقدار تو کارهای خونه به مامان کمک کردم و بعدازظهر دوباره پای کار خودم خوابم برد و ساعت 17 بیدار شدم که برای آمدن مهمون ها آماده بشم! از بعد از شام هم مدام دارم با این کار خودم بازی میکنم و دقیق تمرکز نمیکنم! این هم خوشبختانه به آخرش رسیده و فقط لازم هست که یکساعت روی اون وقت بزارم تا تموم بشه. تمام تلاشم رو میکنم که امشب قبل از خواب حتما پرونده این رو هم ببندم و برم سراغ شکل های پروژه دکتر ش و البته مقاله دکتر م!

پ.ن. صبح Ian یه ایمیل به من زد و cc اش رو برای دکتر ش فرستاده بود با این مضمون که چیزایی رو که من نوشته بودم دیده بود و کلی از کارم تعریف کرده بود و اینکه مسلما برای گردآوری اونها من چقدر وقت و انرژی صرف کردم!! با خوندن این ایمیل کلی ذوق کردم!