مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

کامنت صورتی

دیشب تا حوالی ساعت 3 بیدار بودم و بالاخره یک بخش بزرگ از پروژه دکتر ش رو تموم کردم. از طرفی دکتر ش به Ian ایمیل زد و ازش خواست که شکل ها رو تولید کنه اون هم با شرایط خاص! یعنی بهش گفته که یه دیتاست شناخته شده تو اون زمینه پیدا کنه و شکل ها رو بر اساس اون رسم کنه! (خوشبختانه خطر از بیخ گوش من پریده اما خیلی خوشحالی نمیکنم برای اینکه میترسم یه دفعه همه چی دوباره برگرده بیفته گردن من!)

اون بخشی هم که تموم کرده بودم، Ian کلی کامنت گذاشته بود و یه سری چیزا رو گفته بود که فکر میکنه خوب باشه اگر اضافه بشه. راستش من تنبلیم کرد برای اعمال اونا و کلا هیچ کدوم رو اعمال نکردم چون فکر کردم کلی وقت بزارم و بعدش دکتر ش بگه اضافی هستن، کفرم در میاد! اما تو ایمیلم برای دکتر ش در موردشون نوشتم و ازش خواستم که هر کدوم رو که فکر میکنه لازم هست، بهم بگه تا اضافه کنم. (امیدوارم که خیلی نخواد تغییر ایجاد کنه)

تو این فایل LaTex هم که کار میکنیم، من برای کامنت ها رنگ انتخاب کردم، آبی رو از اول گذاشتم برای دکتر ش (البته موقع ایجاد فایل خودش چند تا کامنت آبی گذاشته بود، برای همین رنگش رو تغییر ندادم)؛ مال Ian رو هم سبز گذاشتم و برای انتخاب رنگ خودم کلی رنگ های ممکن رو بالا و پایین کردم و کلی با همین رنگ بازی، کیِف کردم. آخر از همه دیدم صورتی پر رنگ قشنگ تره!! خلاصه کامنت های من از کامنت های دکتر ش و Ian قشنگ تر هستن!!!

امروز (پنجشنبه) از صبح بیشتر وقتم رو صرف کارهای خودم کردم و البته بعدازظهر با خانواده رفتیم طرقبه یه دوری زدیم. الان هم به مدت نیمساعت روی پروژه دکتر ش کار کردم و میخوام بخوابم.

در ضمن هفته آینده، شنبه، امتحان فاینال زبان دارم. سه شنبه دانشگاه درس دارم و ترم شروع میشه و متاسفانه کلاسهام رو بچه های افتاده ترم قبل خودم تشکیل میدن! یکی از کلاسهام تعدادشون کم هست و ممکنه به حد نصاب برای تشکیل شدن نرسه که البته برای من این موضوع خیلی مهم نیست چون اگر تشکیل نشه، به اندازه کافی کار دارم برای انجام دادن! از همون سه شنبه عصر هم کلاس زبان جدیدم در محل جدید شروع میشه و این ترم روزهای فرد کلاس زبان دارم.

همکار پروژه

سر همون پروژه ای که قبلا گفتم قرار هست با دکتر ش انجام بدیم، دکتر ش یه نفر رو به تیم دو نفره(!) خودمون اضافه کرده که از قضا اون هم دانشجوی دکتری است اما دانشجوی دکتر ش نیست. از طریق اینترنت و با دونستن اسم و فامیلش نتونستم خیلی بفهمم که طرف کی هست اما فکر میکنم تو سن بالا داره دکتری میخونه. بگذریم...

این وسط من خوشحال شدم که یکی از بخش هایی رو که نوشتنش برام خیلی سخته، اون مینویسه، حالا می بینم که نه، اتفاقا حسابی بیچاره شدم!

حالا هم دکتر ش و هم اون منتظرن که اولین نسخه مقاله رو من کامل (!) بنویسم و بعدش اونا شروع به فعالیت کنن!! حالا این وسط اون دانشجو، Ian، کامنت هم میده در حالی که هنوز نوشتار حتی یک بخش هم کامل نشده و من ازش نظر نخواستم! دکتر ش هم که ازش نظر خواست، فقط نظرش رو در مورد ساختار مقاله خواسته بود نه جزئیات! شیطون میگه به دکتر ش بگم که به اون بگه فلان بخش رو بنویسه با این بهانه که من وقت نمیکنم! یا بلد نیستم یا ...!


بعدانوشت 1. بعد از جستجوی دوباره این شخص، فهمیدم که ایشون باید الان حدود 40 سالی داشته باشه و سالها بعنوان دستیار در آزمایشگاه های دانشگاه با اساتید همکاری تحقیقاتی داشته است و برای خودش یه پا استاد هست.

بعدانوشت 2. حالا موندم این وسط دکتر ش چرا این رو اضافه کرده؟! حداقل یکی رو اضافه میکرد که یه مقدار از بار این مقاله رو به دوش بکشه!

بعدانوشت 3. فکر کنم دوباره نوای «دَندَم نرم» داره به گوش میرسه!

بعدانوشت 4 (ساعت 10:46 صبح چهارشنبه). این Ian بنده خدا به نظر میرسه که آدم خوبیه؛ من در موردش اشتباه میکردم. دیشب (یعنی 4 صبح) ایمیل زد به من و دکتر ش با این مضمون که من کار میتونم الان بکنم و پیشنهاد تولید شکل های یه بخش رو داد! من که کلی خوشحال شدم اما هنوز دکتر ش ایمیلش رو جواب نداده. من هم اون ایمیل رو برای دکتر ش فروارد کردم و براش نوشتم که ایده خوبیه که وقتی من دارم متن رو می نویسم اون شکل ها رو تولید کنه!! در نهایت نظر دکتر ش مهمه ولی فکر کنم نظرش مساعد باشه و حداقل تولید شکل ها از لیست کارهام میاد بیرون.

شیطنت های کودکی

مامانم امروز عصر رفته بودن خونه یکی از دوستای قدیمی شون؛ اونجا خاطرات کودکی شون رو مرور کرده بودن و امشب موقع شام مامان در مورد اونا گفت. من هم این وسط شلوغ بازی در آوردم و گفتم:

آره؛ شما همچین هم تو بچگی بچه خوبی نبودین! سر به سر همه گذاشتین که الان داره رو میشه! اما انصافا من بچه خوبی بودم و با همه شیطنت هام کسی رو اذیت نمیکردم!

نطقم که تموم شد، مامان گفت:

حتما!! بزار تا یادم بیاد تو چکار میکردی!


خلاصه اینطور شد که در عرض کمتر از دو دقیقه تعدادی از شیطنت هام که دیگران رو هم درگیر میکرد، در ذهن مامان Load شد:

1- تو چهار سالگی، کل بسته آدامس موزی پسرخاله ام رو که 8 ساله بود و قایم کرده بود، یواشکی خورده بودم که اون بیچاره کلی گریه و زاری راه انداخته بود!

2- تو همون حدود 6 یا 7 سالگی، با خانواده خاله ام رفته بودیم تهران. من و داداشم و دخترخاله و پسرخاله ام همبازی بودیم و از قضا پسر همسایه داییم هم اومده بود اونجا که مثلا با ما بازی کنه. فکر کنم یه کم لوس بود و اذیت میکرد. اسمش «کاوه» بود و گویا با شیطنت من اسمش رو بدشکل تلفظ میکردیم. البته از داییم تذکر گرفتیم و دیگه اون رو تکرار نکردیم. جالبه بدونید که تو مراسم ختم داییم که اردیبهشت بود، اون پسر رو دیدم، برای خودش مردی بود و البته یه لحظه ذهنم رفت سر اون شیرین کاری و خنده ام گرفت؛ امیدوارم که اون خودش این موضوع رو یادش نمونده باشه. خلاصه خدا من رو ببخشه، بعلت نادانی دوران کودکی بود!

3- تو همون حدود 6-7 سالگی، رفته بودیم خونه یکی از اقوام مامان، اسم اون خانم «شوکت» بود و ما چهارتا (من و داداشم و دخترخاله ام و پسرخاله ام) اسمش رو یه شکل دیگه میگفتیم که البته با واکنش جدی مامان و خاله ام مواجه شدیم! انصافا کسی یادش نیست که کی ابداع کننده کلمه جدید بود اما من اون وسط گویا خیلی شلوغ میکردم!

4- حدود 8-9 سالگی رفتم تو کمد دیواری اتاقم قایم شدم و چراغ اتاق هم خاموش بود؛ مامان من رو صدا میکرد و وقتی دید که جواب نمیدم اومد تو اتاق و تا بخواد چراغ رو روشن کنه، من از تو کمد دیواری پریدم بیرون و مامان رو ترسوندم!! مامانم از جا در رفت و البته درسی هم به من داد!


وقتی مامان به مورد 4  رسید، دیدم اوضاع اصلا خوب نیست و صحنه رو به مقصد اتاقم ترک کردم!

سکانس های خاص

چند سکانس از سریال های آمریکایی که بخاطر تفاوت فرهنگی بین ما و اونا برام خاص بودن و به یادم مونده رو تمایل دارم باهاتون به اشتراک بزارم:


1- خانم دو تا دختر 6 و 9 ساله داره و مدتی هست که با همسرش که بخاطر بیکار شدن مجبور شده در شهر دیگه کار کنه، مشکل داره و دنبال طلاق گرفتن هستن اما در نهایت برای یه مدتی بهم دوباره فرصت میدن و از طلاق صرف نظر میکنن. در این زمان خواهر این خانم به دیدنش میاد و با شنیدن این موضوع به خواهرش میگه: «تو مطمئنی که به خاطر خودت میخوای تو این زندگی بمونی و بخاطر بچه ها نیست؟ یادت باشه که بچه ها یه مادر شاد و سرحال میخوان نه یه مادر افسرده و غمگین»


2- دختر قصه 17 سال و خورده ای داره و هنوز به 18 سال نرسیده. در یک مهمونی که با پدرش هستن، پدرش برای خودش و برای خودش جام مش روب میگیره. دخترش میگه اما من که 18 سال ندارم. پدرش میگه اما من تو رو به 18 سال قبول دارم و همچنان جام رو به سمت دخترش نگه داشته. در آخر دختر میگه اما من عجله ای ندارم و میتونم تا 18 سال صبر کنم!


3- دختر قصه به سن 18 سال رسیده و یه سری تصمیماتی داره مثل کرایه کردن خونه با دوستش که پدرش باهاش مخالف هست. دختر به صراحت میگه که من 18 سال دارم و بالغ هستم و قانونا نیازی به کسب اجازه از شما ندارم. البته به این نکته هم توجه داشته باشید که خودِ دختر همراه با تحصیل کار هم میکنه و توانایی پرداخت اجاره خونه رو داره.


4- همسر یکی از هنرپیشه های فیلم باردار هست. دوستش ازش میپرسه در مورد اسم بچه ات تصمیم گرفتید؟ میگه نه هنوز با همسرم به توافق نرسیدیم و البته منتظریم تا بچه به دنیا بیاد و ببینیم که جنسیت بچه چی هست! (در روند فیلم، اینا ساکن نیویورک هستن)


مورد اول در سریال Covert affairs بوده و بقیه موارد در سریال Castle.

احساس سبکی 2

دیشب بررسی اعتراضات، البته همون درخواست های نمره، دانشجویان رو تموم کردم و همه نمرات رو تایید نهایی زدم. صبح هم پروژه اون کسی  رو که بهش قول داده بودم تا 10 بهمن نگاه کنم، تموم کردم.

خلاصه الان من موندم و سه تا کار (بغیر از مباحث مربوط به کلاس زبان):

1- پروژه مشترک با دکتر ش

2- مقاله دکتر م

3- پروژه و مقاله خودم

احساس سبکی میکنم البته نه از اون مدل سبکی که دوباره بخوام از دستش بدم. تعدد و تنوع کارهام کم شده و این مایه آرامش هست هر چند که حجم کارهای هر کدوم واقعا زیاد هست.

بعدانوشت 1 (دوشنبه 1:40 بامداد). به نظر میرسه که جنبه مرخصی رفتن رو ندارم!! امروز با خودم قرار داشتم که روی هر سه پروژه به تناسب وقت بزارم اما از صبح حال کار کردن نداشتم و در نهایت از اونجایی که عملکرد بنده از طریق DropBox برای دکتر ش قابل ردیابی هست، یه کمی از راه دور حساب بردم(!!) و روی پروژه اون کار کردم البته خیلی نیست. وقتی بین کارهام فاصله میفته، برگشتن به اونها بدجوری برام سخته.

بعدانوشت 2 (دوشنبه 1:41 بامداد). دیشب تو هوای خیلی سرد مشهد بعد از کلاس زبان خودم، رفتم اون کلاس زبان دیگه برای مصاحبه شفاهی. اوضاع خوب پیش رفت و از نمراتی هم که روز جمعه گرفته بودم، راضی بودم.

بعدانوشت 3 (دوشنبه 1:41 بامداد). باید قدرت نوشتاریم رو تقویت کنم و میدونم هیچ راهی بجز مطالعه کتاب انگلیسی نمیتونه بهم کمک بکنه. خوندن مقاله های علمی انگلیسی خوبه اما مطمئنا در نوشتار عادی انگلیسی اونقدرها موثر نیست.