مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

چرا باید اینجا باشم؟!

این روزها نمیدونم خدا داره چکار میکنه؛ یه دفعه من رو با سرعت نور جابجا میکنه که من کلی ذوق میکنم اما وقتی به خودم میام که من رو میکوبونه به یه در بسته یا دیوار!!

واقعا خسته ام، خیلی خسته! نهایتش رو اصلا نمیتونید درک کنید.

یه وقتی به خدا میگم اگر تو این دنیای به این بزرگی یه جای کوچیک هم برای من نداری، چرا اصلا من باید اینجا باشم؟ چرا من رو اینجا نگه میداری؟!

اشتباه تایپی پشت مانتو

الان یه چیزی یادم اومد که یکی دو هفته قبل میخواستم بنویسم اما فراموش کرده بودم و الان تازه میخوام بنویسم.

بچه ها این مانتوهایی که پشتش انگلیسی رو نوشته دیدین؟ (حتما دیدین، چرا میپرسم؟!)

بعضی هاش تقریبا نوشته بلندی داره؛ یکیش رو در حالی که نفر جلویی من داشت راه میرفت و مدام تکون میخورد، به سختی خوندم. مضمونش یه چیزی تو این مایه بود که اگر کسی قدر تو رو ندونست ناراحت نباش، خودش اونقدر بزرگ نبوده که اندازه تو رو بفهمه (ببخشید که خیلی دقیق یادم نیست).

جمله قشنگی بود اما نکته جالب این بود که این نوشته اشتباه تایپی داشت (تا جایی که یادم میاد مشکلش در کلمه enough بود)! یعنی اون دو سه نفری که من دیدم که همین نوشته پشت مانتوهاشون بود، واقعا به این موضوع دقت نکرده بودن؟!

پ.ن 1. مسلما اشتباه چاپی پشت مانتو قابل قبول تر از اشتباه تایپی «خلیج فارس» روی پیراهن های ورزشی ورزشکاران پارالمپیک ریو هست.

پ.ن 2. اگر شما هم احیانا از این مانتوها دارین، نوشته انگلیسیش رو یه چک بفرمایید! یا اگر میخواین از این مانتوها بخرین، نوشته اش رو کلا از همه لحاظ چک کنین که یه وقت اشتباه نباشه.

پ.ن 3. امیدوارم کار مد به جایی نرسه که افراد پشت لباس شون بخوان تبلیغات کالا چاپ کنن!

یادآوری نقاط مثبت یا نقاط منفی؟!

این یکی دو روز اخیر یه سری اتفاقاتی افتاده که دوباره بساط حسرت خوردن من رو فراهم کرده.

حسرت خوردن به اینکه چرا بعضی از ما ایرانی ها اینقدر قدرنشناس و منفی هستیم؟! هیچوقت نقاط مثبت کسی رو به زبان نمیاریم و فقط منتظریم تا نقطه منفی یکی رو پیدا کنیم و از همون جا بهش ضربه بزنیم و بهش بگیم تو هیچی نیستی! 

نمود این فرهنگ ناشایست متاسفانه در دانشگاه هامون بیشتره؛ وقتی اساتید سر جلسه پایان نامه ها حاضر میشن و بدون دیدن نقاط قوت اون فقط و فقط نقاط ضعف رو می بینن. وقتی استاد راهنما بدون دیدن نقاط مثبت و قوت دانشجو، اشتباهات رو فقط به زبون میاره. تمام اینا نابود کننده انگیزه و انرژی هستن. امیدوارم روزی برسه که یه مقدار فرهنگ مون رو تغییر بدیم و از خارجی ها در این مورد یاد بگیریم. نقاط قوت دانشجو رو بیشتر از نقاط ضعفش بهش یادآوری کنیم و اینجوری کمک کنیم تا نقاط ضعفش رو هم کمرنگ کنه. نقاط قوت فرزندان و دوستان رو به زبون بیاریم و بهشون برای ادامه مسیر انرژی و انگیزه بدیم.

به عقیده شخصی من، این فرهنگ توسط خانواده آموزش داده شده و بهمون یاد دادن که از کسی تعریف نکنیم که مبادا طرف پررو بشه! این موضوع در مورد ما دهه شصتی ها به نظرم از همه بیشتر صدق میکنه.

پ.ن. من در شرایط دفاع از پایان نامه نیستم و اینکه از وضعیت جلسات پایان نامه اسم بردم، تنها بدلیل مرور خاطرات گذشته و خاطرات جلسات دفاع دوستانم است.

خیانت

این روزها واقعا بی پولی رو حس میکنم و بابتش عذاب میکشم. از اینکه یکسره بخوام پول از مامان و بابام بگیرم، خجالت میکشم و از طرفی جایی برای کار پیدا نمیکنم.

راستش دارم به این نتیجه میرسم که برم سراغ انجام پروژه های دانشجویی.....

میدونم که خیانت هست به کشور اما راه دیگه ای نمونده برام.....

این وضعیتم من رو به یاد این جمله میندازه:

"جهان سوم جاییست که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کسی بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد."

(به نظرم از دکتر حسابی است البته اگر جعلی نباشه)


برام دعا کنید

دلم دریا میخواد

این روزها این مشغله های جورواجور حسابی خسته م کرده. دلم میخواد همه چی یه دفعه ای تموم بشه و من با خیال راحت برم مسافرت یه جایی که دریا داره و کنار دریا بشینم و ساعت ها بهش زل بزنم بدون اینکه نگران زنگ موبایل باشم، یا رسیدن ایمیل، یا رسیدن فلان ددلاین.

ذهنم خیلی خسته است برای اینکه چندین چیز رو باید با هم پیش ببرم و واقعا الان همه مسائل از حد توانم خارج شده است. هر کدوم از کارها به تنهایی سخت نیستن، اما اینکه همه با هم یه دفعه ای تلنبار شدن، کار رو برام سخت کرده.

این خستگی ذهن باعث شده که وقتم رو به بطالت بگذرونم اما در همون تایم هم احساس لذت نکنم. البته نکته اصلی خستگی ذهنم فکر به آینده ای است که هنوز نیامده است اما واقعا کنترل ذهنم از دستم خارج شده و نمیتونم جلوش رو بگیرم.

برام دعا کنید تا بالاخره یه روز بیام اینجا و بگم: من راحت شدم و دیگه از اون حجم دغدغه و استرس خبری نیست.

امیدوارم که اون روز نزدیک باشه چون واقعا دوام آوردن زیر بار این همه فشار خیلی سخته.

پ.ن. تنها راهی که برای این موقعیت ها میشناسم اینه که بشینم تمام کارها رو روی کاغذ لیست کنم و ددلاین هاشون رو هم بنویسم. اینجوری مطمئنا کارم نظم بیشتری میگیره و ذهنم آروم تر میشه. انصافا هیچکدوم از کارها غیرعادی نیستن اما تعدد و تنوع شون زیاده که من رو به این وضع انداختن.

بعدانوشت. الان ساعت 1:30 بامداد پنجشنبه است؛ دو تا از کارها تقریبا تمام شده هستن و من یه مقدار آرامش گرفتم....