مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

خیری از همراه اول

دو سه روزی بود که چندین پیامک از طرف همراه اول با مضمون زیر دریافت میکردم:

«مشترک گرامی، شما می توانید تا پایان ماه جاری، هدیه یک روز مکالمه رایگان درون شبکه مربوط به طرح شتاب در پرداخت را به یکی از روش های زیر فعال کنید....»

واقعیتش من هیچوقت به اینجور پیامکها اعتمادی نداشتم تا اینکه دیروز تصمیم گرفتم  از طریق سایتmy.mci.ir درستی این موضوع رو واقعا چک کنم.

قبض میان دوره رو چک کردم و مبلغ قبض و کارکرد رو جایی ذخیره  کردم. بعدش هم طبق دستورالعمل همراه اول عمل کردم و هدیه مکالمه رایگان رو فعال کردم و پیامک فعال شدنش رو هم چند دقیقه بعد دریافت کردم. از صبح با دو تا از دوستام کلی حرف زدم (حدود یکساعت)، با این حال باز هم حواسم بود که 90 درصد احتمال بدم که اینها تبلیغاتی بیش نیست و خیلی بهش دل نبندم. اما خوشبختانه الان که سایت my.mci.ir رو دوباره چک کردم، دیدم که کارکرد موبایلم افزایش پیدا کرده اما یه بند دیگه به قبض میان دوره ام با عنوان تخفیفات ویژه اضافه شده و اینکه تا الان 3770 تومان تخفیف خوردم و مبلغ نهایی قبض که دیشب دیدم همون قبلی هست!! کلی کیف کردم و گفتم که این موضوع رو به شما هم بگم تا اگر مثل من به این اپراتورها بدبین هستید، این بار عینک بدبینی رو بردارید و به همراه اول اعتماد کنید. در ضمن یادتون باشه فقط مکالمه درون شبکه ای رایگان هست و نه پیامک یا مکالمه با تلفن ثابت و اپراتورهای دیگه!

در ضمن از طریق سایت my.mci.ir میتونید اومدن قبض کاغذی در خونه رو هم کنسل کنید تا بلکه در فرایند چاپ و پست کمی صرفه جویی بشه.

خلاصه یادم می مونه که همیشه قبض موبایلم رو زود پرداخت کنم و ماهی یه بار به دوستان و آشنایان همراه اولی زنگ بزنم و یه عالمه حرف بزنم!!

حساسیت

چند روزی هست که حساسیتم به شدت عود کرده است و عطسه های پشت سر هم و آبریزش بینی  حسابی اذیتم میکنه و من نمیدونم چرا اینقدر لجبازم و هیچ قرصی نمیخورم؟! معمولا هر سال حساسیتم با مصرف چند تا آنتی هیستامین خوب میشه، البته بگذریم که دو سال قبل اوضاع با آنتی هیستامین خوب نشد و یکی دو تا قرص لوراتادین همه چیز رو روبراه کرد. فکر کنم امسال همون آنتی هیستامین برام خوب باشه اما فعلا که دارم مقاومت میکنم تا دارویی نخورم!

امروز بعد از 10 روز که کار خاصی در زمینه پژوهش انجام نداده بودم، بالاخره یک کار مفید کردم و اون هم اینکه یکی از کدهای آماده مربوط به یکی از مقالات رو تونستم برای کار خودم درستش کنم تا برای دیتاهای من هم  بتونه جواب تولید کنه. این رو برای مقایسه و ارزیابی کار خودم لازم دارم.

دیروز عصر هم به اتفاق خانواده رفتیم طرقبه و بعد از شاید 10 سال از کوچه باغ های طرقبه که به سمت رودخونه میرفتن گذر کردیم. البته رودخونه ای در کار نبود و تنها یه جوی آب به همراه یه عالمه آشغال بود. بعدش هم رفتیم وکیل آباد و شام خوردیم. این روزها با رسیدن به شهریور، هوای شب های مشهد خنک شده، طوری که من شب ها پنجره ها رو نیم باز میزارم و دیشب هم در وکیل آباد احساس سرما میکردم.

در ضمن نمیدونم چرا این روزها حس میکنم که قدرت listening ام خیلی خوب شده؟! فکر کنم روزی دو سه ساعت فیلم انگلیسی دیدن واقعا تاثیر خودش رو داره میزاره!!

پی نوشت. در ضمن تولد حضرت معصومه (س) و روز دختر هم مبارک باشه.

چند هندوانه با یک دست

تا به حال به یاد ندارم که مثل این روزها از برداشتن چندین هندوانه با یک دست احساس سردرگمی کرده باشم.

مسئله اینجاست که تک تک فعالیت هام نیاز به تمرکز و زمان داره و من هنوز نتونستم این موضوع رو مدیریت کنم که واقعا ناراحت کننده است چون شب که میشه یاد میفته که فلان کار رو سه روز هست که اصلا بهش دست نزدم و این موجب افزایش استرس میشه.

از طرف دیگه اومدن مهرماه یه کمی برام سخت هست؛ شاید برای ترم مهر جایی تدریس بگیرم و این موضوع که باید بخش بزرگی از وقتم رو به این موضوع اختصاص بدم، بیشتر نگرانم میکنه. البته بین خودمون باشه، نزدیک 6 ماهی هست که برگشتم و تمام مدت تو خونه بودن من رو بدعادت و تنبل کرده است!

فکر کنم که مامانم باید تکنیک مامانِ حسن کچل رو انجام بده! اگر یادتون باشه برای اینکه حسن کچل رو از خونه بفرستن بیرون تا تنبلی رو کنار بزاره، براش ردیفی از سیب ها رو تا بیرون در خونه  چیده بودن و وقتی که اون رفت تا سیب های بیرون خونه رو هم جمع کنه، درو روی اون بستن و دیگه راهش ندادن!

خلاصه اینکه دوباره خودم با خودم درگیری دارم! کنار هم نمیام!

از ساعت 2:30 تصمیم میگیرم که بخوابم اما تا این تصمیم عملی میشه، ساعت 3 هست. بعدش هم تازه میرم تو فاز بازیگوشی با موبایل یا فیلم دیدن از روی تخت در تاریکی شب!! یعنی عملا وقتی میخوابم اگر از 4 صبح نگذشته باشه، مطمئنا بعد از ساعت 3:30 هست!!

خلاصه اینکه عین بچه های دو ساله که از خوابیدن فرار میکنن، من هم فراری هستم! حالا با این وضع من موندم که چجوری میخوام برم سرکار؟!

این پست رو هم فکر کنم خیلی قاطی پاتی نوشتم، این وقتِ شب، البته بامداد، مغزم بیشتر از این کشش نداره!

افسردگی

نمیدونم چرا این روزها وقت خیلی کم میارم؟!

فیلم دیدنم هم حداکثر میشه 3 ساعت؛ در شبانه روز هم حداکثر 8 ساعت میخوابم؛ با این حساب 13 ساعت دیگه می مونه. از این 13 ساعت هم حدود 4 ساعتش صرف خوردن غذا و میوه با دیگر اعضای خانواده میشه و در نهایت 9 ساعت می مونه. وب گردی الکی هم در حد نیمساعت در روز میشه و بطور خالص 8 ساعت و نیم برای کار و مطالعه دارم !

الان که این حساب و کتاب رو کردم متوجه شدم که چه وضع افتضاحی برای خودم درست کردم!! فیلم دیدن کم بشه، همه چیز درست میشه!

الان به نیمه فصل سوم از lost رسیدم، امیدوارم که زودتر تمام بشه تا کارایی منم بره بالاتر!

راستی امروز عصر با خانواده رفتیم طرقبه یه دوری زدیم! آخرین مرتبه گردش رفتنم 16 روز قبل بود و در این 16 روز یکبار مجبور شدم که چهارشنبه (؟؟) قبل برم از خونه بیرون! واقعا با این همه فعالیت خسته نباشم!

راستی در برنامه امشب خندوانه، دکتر افشین یداللهی در مورد افسردگی میگفت و اینکه زمانیکه افراد از چیزی لذت نمیبرن و به نوعی بی تفاوت هستن و هدفی در زندگی ندارن، دچار افسردگی میشن. یه کمی بخش اولش، لذت نبردن، خودش رو در ماه های اخیر در من نشون داده اما خوشبختانه بخش دومش اصلا در موردم صدق نمیکنه که جای بسی خوشحالی و سرور هست!

در مورد پروژه ام، یه بخشی رو خودم برنامه اش رو نوشتم و یه جواب میگیرم و حالا میبینم که یه بسته نرم افزاری R هم اون رو پیاده کرده و از طریق اون یه جواب دیگه میگیرم! به روش خودم مطمئن هستم و فکر میکنم که تفاوت در نحوه تصمیم گیری در یه بخشی از برنامه است که من بر طبق یک کتاب خاص یه جور عمل میکنم و اون package هم یه جور دیگه!

پ.ن. نمیدونم چرا در طول شبانه روز، ساعت 12 شب تا 3 صبح اینقدر زود میگذره؟! فکر کنم سراشیبی باشه؟!

گوشه گیری

نمیدونم چرا حس میکنم که کلا گوشه گیرتر  شدم.

امروز بعد از 10 روز مجبور شدم که از خونه برم بیرون (آخرین مرتبه همون باغ خاله ام بود که رفتیم). اون هم بدترین موقع روز، یعنی ساعت 13 ظهر. البته کارم خیلی طول نکشید و ساعت 15 برگشتم خونه اما وقتی برگشتم خیلی کلافه بودم. کلافگیم هم بخاطر گرما و ترافیک و شلوغی است. البته بگم که نادونی یک آدم هم در این کلافگی تاثیر زیادی داشت؛ نادونی از این جهت که وقتی ازش چیزی پرسیدم، بجای اینکه بگه نمیدونم، راهنمایی اشتباه کرد و این موضوع باعث شد که یه ربع زیر آفتاب 36 درجه راه برم!!

خلاصه اینکه اصلا از بیرون رفتن و تو خیابون چرخیدن متنفر شده ام و ترجیح میدم که همین کنج اتاقم بشینم و مدام به صفحه لپ تاپم خیره بشم.

بعدازظهر دخترخاله ام پیشنهاد داد که با هم بریم یه پاساژ رو در یکی از مناطق شلوغ شهر ببینیم که من جوابم منفی بود و خونه موندن رو ترجیح دادم. یعنی اصلا حوصله خیابون گردی و دیدن مغازه ها رو نداشتم. البته شاید هم بخاطر این باشه که هدفی برای خرید نداشتم و برای همین حس خرید رفتن نبود  (این رو باید اضافه کنم که اگر هم هدفی برای خرید داشته باشم، ترجیح میدم تنهایی برم و سرعتی همه مغازه ها رو ببینم و سریع بدون فوت وقت بخرم و دوباره برگردم خونه!).

خلاصه اینکه همین قدر میدونم که خیلی گوشه گیر شده ام

بگذریم....

یک تحقیقی رو انجام دادم که دارم جمعش میکنم؛ تازه الان متوجه شدم که چقدر این کار میتونه وسعت پیدا کنه و ارزشمند بشه. الان دارم با خودم فکر میکنم که چرا این موضوع از همون اول که تحقیق رو شروع کردم به ذهنم نرسید که اینقدر دوباره کاری نشه؟!

و امروز یه دوست عزیز یه سری مطالبی رو به من گفت که واقعا راهگشا هستن و امیدم رو تقویت کرد. خدا خیرش بده و انشاالله خودش خوشبخت و عاقبت بخیر باشه.

و یه خبر دیگه اینکه به نظر میرسه در مورد یک کار پژوهشی مشترک دوباره کسی سرم رو کلاه گذاشته (هنوز مطمئن نیستم اما حس خوبی نسبت به این موضوع ندارم). این دومین مرتبه است که به همین شکل سرم کلاه میره، بار اولش حدود 6 سال قبل در دوران ارشد بود. اون دفعه وقتی متوجه موضوع شدم، تا سه روز فقط گریه میکردم البته بعدا اون فرد معذرت خواهی کرد و کلی عذر و بهانه بابت کارش جور کرد و حتی الان با هم ارتباط کاری داریم اما در نهایت ته دلم هنوز اون موضوع وجود داره و فراموشش نکردم. یادم میاد که درست چند وقت بعد از اون موضوع، خدا یه کاری برام کرد که خودم هم باورم نمیشد و فکر میکنم اون لطف خدا، جبران رفتار صادقانه ام در اون ماجرا بود. این مرتبه قضیه مثل دفعه قبل هست با این تفاوت که دیگه گریه نمیکنم؛ با ایمان به خدا صبر میکنم تا خدا خودش دوباره نتیجه رفتار صادقانه ام رو بهم بده. خدایا شنیدی؟! منتظر لطف و نشونه تو می مونم!

پ.ن. تمرین روزانه سنتورم رو هم پیگیری میکنم (البته امروز وقت نکردم). روی یک قطعه گیر کرده ام و جلو نمیرم. یعنی موقع اتصال میزان ها به همدیگه، کل آهنگ رو قاطی میکنم. بعد از کلی تمرین از هر 5 بار دو بارش رو درست میزنم. این رو هم با تمرین و تکرار بیشتر میدونم که میشه درستش کرد.