مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

تصحیح ورقه

دیشب تا حوالی 3/5 بیدار بودم و روی اون پروژه سخته کار میکردم. اوضاع بد نیست!

صبح هم از حدود ساعت 9/15 بیدار شدم اما در نهایت حوالی 10 بود از رختخواب جدا شدم. تا ظهر یک دسته ورقه مربوط به میانترم رو تصحیح کردم و نمره هاش رو تو فایل اکسل وارد کردم و بعد هم به گروه اینترنتی که با بچه ها داریم، وارد کردم. همچنین نمرات میانترم یه درس دیگه رو هم که قبلا ورقه هاش رو تصحیح کرده بودم، تو اکسل گذاشتم و برای بچه ها فرستادم. 

بعد از نهار اومدم سراغ کارهای کلاس زبان که از قضا نسبتا زیاد هم بودن و باید یه writing هم می نوشتم؛ اولش داشتم خودم رو گول میزدم که امروز رو کلاس نَرَم اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید برم! تمرین ها رو سرعتی نوشتم و متن گفته شده رو سرعتی خوندم. در نهایت موند writing. فکر کنم نوشتن writing حدود 20 دقیقه طول کشید و البته خیلی هم بد نشد. بخشی از کلمات رو که قرار بود امروز بخونیم، وقت نکردم بخونم و با موبایل عکس گرفتم و در مسیر رفت به اونجا خوندم. همچنین خلاصه یه متنی رو هم باید یاد می داشتیم که اون رو هم وقتی به کلاس رسیدم تا معلم مون بیاد، خوندم!!

بعد از کلاس زبان واقعا احساس خستگی می کردم که یه یکساعتی خوابیدم و 10 دقیقه بعد از بیدار شدنم، دکتر ف زنگ زد!! دوباره ماجراهای قبلی که کجایی و این حرفا!! میگفت حالا یه قرار میزاریم هفته آینده بیا تهران! منم فعلا گفتم باشه اما عمراً نمی رَم!! هم از کار و زندگی میفتم و هم اینکه حداقل 250 هزار تومان باید خرج کنم! وقتی رفتن به اونجا به دردم نمیخوره، چرا باید برم؟!

امشب هم یه دسته ورقه میانترم دیگه رو تصحیح کردم (تعداشون خیلی کم بود) و نمره هاشون رو ثبت کردم و برای بچه ها فرستادم.

الان فقط می مونه یه دسته ورقه میانترم دیگه که تعدادشون نسبتا زیاد هست (حدود36 تا). اونا رو هم باید یه روز سرعتی بشینم تصحیح کنم، فکر کنم دو سه روز آینده این کار رو انجام بدم.

با این وضعی هم که دکتر ف زنگ زد، سعی میکنم که یکی از پروژه ها رو تموم کنم و براش بفرستم تا دیگه مشکلی پیش نیاد.

تلگرام در خاموشی!

این هفته هم بالاخره به پایان رسید و من از تمام شدنش خوشحالم در حالی که میدونم این لحظات عمر من هست که داره میگذره.

بهرطریق، امروز روز آخر ترم بود؛ روزی که 15 هفته برای رسیدنش منتظر بودم. امروز عصر برای یکی از درس ها کلی تمرین و نمونه سوال رو آماده کردم و برای بچه ها فرستادم. الان که کلاس ها تمام شده، تصحیح ورقه های میانترم باقی مونده است.

سوال های دو تا از درس هام رو هم دیشب و امروز صبح درآوردم و امروز بردم دانشگاه تحویل دادم؛ دو تا امتحان دیگه هم دو هفته دیگه است که اونا رو بعدا میبرم.

اوضاع کلاس زبان هم بد نیست؛ چهارشنبه بعد از تدریس خودم در دانشگاه رفتم کلاس؛ خیلی خسته بودم و قیافه ام تابلو بود. با خودم قرار گذاشتم که به معلم کلاس زبانم گیر ندَم اما خودش نمیزاره!! اون روز یه علامت فونتیک رو با اون یکی دیگه قاطی کرده بود و داشت به بچه ها تاکید می کرد! دیدم بچه ها گناه دارن چپه یاد بگیرن، مجبور شدم که به معلم بگم که علامت ها رو با هم جابجا داره میگه.

دوباره میگم که معلومات معلم مون بد نیست، اما بدون مطالعه میاد سر کلاس. اگر قبل از کلاس مطالعه داشته باشه، اینجور اتفاقات نمیفته.

در ضمن چند روزی هست که تلگرام رو برای چند تا اکانت mute کردم و الان هم از این کار راضی هستم!

یکی از این اکانت ها، یک گروه خانوادگی (حدود 15 نفر) است که گاهی اوقات پیام میفرستن. شاید روزی 4 تا 5 پیام فرستاده بشه.

یکی دیگه مربوط به یکی از دوستانم هست که اون روزی 10 تا 15 تا پیام میفرسته.

و یکی دیگه هم یک کانالی هست به اسم موفقیت، که روزی 4 تا 6 پیام میفرسته. این کانال رو یه هفته است پیدا کردم.

خلاصه این سه تا اکانت رفتن روی حالت mute و من بسیار از این کار راضی هستم!!

بغیر از اون گروه خانوادگی و این کانال موفقیت هم در هیچ گروه و کانال دیگه ای شرکت ندارم و بنابراین دیگه صدای تلگرامم به ندرت در میاد!!

به شما هم توصیه میکنم که اگر دوست دارید در گروه یا کانالی در تلگرام عضو باشید و پیام زیاد میفرستن، اون رو mute کنید؛ این کار تمرکزتون رو بالا میبره!

پ.ن. قسمت 22 از فصل 4 سریال Castle هم خیلی باحال بود! ماجرا از این قرار بود که یه نفر با لباس زامبی ها یکی رو میکُشه، این وسط Castle طوری وانمود میکنه که به وجود داشتن زامبی ها اعتقاد داره و اینجوری سر به سر Becket میزاره! دیشب حوالی ساعت 2 شب وقتی داشتم میخوابیدم، بخشی از این قسمت رو دیدم و کلی هم باهاش خندیدم.

مراحل احساسات از دیروز تا امروز

از دیروز تا امروز لحظات متفاوتی رو تجربه کردم:

0- انتظار،

1- ناامیدی کامل،

2- بدبینی و انواع حس های منفی،

3- تلاش برای غلبه بر احساسات منفی،

4- تصور بدترین حالت ممکن و اثبات اینکه در بدترین حالت هم هنوز دنیا پابرجاست،

5- انتظار،

6- امید و 

در نهایت

7- رسیدن به چیزی که اون همه من رو آشفته کرده بود!!

در تمام این مراحل بخش انتظار واقعا سخت هست، اما از همه سخت تر مرحله 3 هست. من مرحله 3 رو معمولا با پرت کردن حواسم از موضوع انجام میدم. امروز 6 ساعت تدریسم برای این مرحله کمکم کرد و البته گام 4 نیز تو این زمینه بسیار مفیده اما باید برای متصور شدن بدترین حالت یه کمی آدم شجاع باشه.

پ.ن. امشب قسمت 21 از فصل چهارم سریال Castle رو دیدم. خیلی بامزه بود، کلی خندیدم. بازیگر نقش Castle واقعا قشنگ بازی می کرد.

قانون و امنیت

امروز کلاس زبان دارم و از فردا فعالیت شدید من آغاز میشه. از دیروز سعی کردم که روی اون پروژه ای که گفتم خیلی ازش نمیدونم، وقت بذارم و خوشبختانه نسبتا خوب پیش رفته است. 

اما بذارید این پست رو اختصاص بدم به دلیل امنیت در جامعه آمریکا که تا سه شب قبل ازش اطلاعی نداشتم:

دو سه شب پیش با داییم که آمریکاست صحبت میکردم. می گفت در آمریکا حمل سلاح آزاد هست (خودمون هم میدونستیم). از طرفی میگفت که اگر یه نفر بدون کسب اجازه بیاد وارد محوطه خونه من بشه (این محوطه شامل زمین چمن کاری شده و بدون حفاظ جلوی خونه است)، من می تونم به اون شخص شلیک کنم و کسی هم من رو بازخواست نخواهد کرد!!! می گفت اگر کسی ناشناس کار داشته باشه، باید دقیقا از مسیر اصلی در خونه که سنگفرش هست، بیاد نه از روی چمن ها؛ حتی میگفت بچه هاش اگر با خونه همسایه کار دارن، این اجازه رو ندارن که از روی چمن وارد محوطه خونه همسایه بشن، برای اینکه اگر بهشون شلیک کنه، خونشون پای خودشون هست!! باید درست از مسیر سنگ فرش خونه همسایه به سمت در خونه برن.

فکر کنم این موضوع تاثیر مهمی در برقراری امنیت داره و برای همینه که خونه های آمریکایی ها پنجره هاشون بزرگ و بدون حفاظ هست و درهاشون رو قفل و بند نمیزنن. حتی تو محوطه خونه هاشون، یعنی همون جایی که حتی حصار هم نداره، پر از اسباب بازی های بچه ها و دوچرخه است و کسی نگران دزدیده شدن وسایل نیست!!!

انصافا به این میگن قانون!! یا حتی قانون عربستان که در جا دست دزد رو قطع میکنن!!

متاسفانه من شنیدم که تو کشور خودمون، اگر دزد وارد خونه بشه و تازه صاحبخونه اون رو نزنه بلکه خودش از دیوار بیفته و دست و پاش بشکنه، دیه اش پای صاحبخونه است!! نمیدونم این واقعا درست هست؛ درست بودن چنین موضوعی تفاوت امنیت جاری در جامعه خودمون و آمریکا رو میتونه به خوبی نشون بده.

پ.ن. از اینکه عده ای دوباره با نادانی و وحشی گری به سفارت عربستان حمله کردن ناراحت هستم برای اینکه سیاست خارجی مون رو به چالش میکشن و ایرانی ها رو در دنیا افرادی خشن و عصبی نشون میدن. اما در کل از قطع کامل روابط با عربستان ناراحت نشدم شایدم یه کمی خوشحال شدم؛ امیدوارم که یکی دو سال مسئولین هیچ کسی رو برای حج نفرستن تا هم سرمایه های کشورمون خارج نشه و هم حال اونا گرفته بشه!

بعدانوشت 1. این چند ماه اخیر بعلت مشغله های متفاوتی که دارم، اتاقم حسابی بهم ریخته است. این بهم ریختگی شامل دسته های کتاب و جزوه هست که بخشی از اونها مربوط به چهار درسی هست که درس میدم، کتاب های مربوط به زبان هست و همچنین دفتر و جزوه های مربوط به یادداشت های پروژه هام. از طرفی انواع کیف هم دمِ دست هست، یکی برای بیرون رفتن، یک کوله پشتی برای کلاس زبان، یک کوله پشتی لپ تاپ برای وقتی که لپ تاپم رو با خودم می برم و یک کیف رسمی که معمولا با اون میرم تدریس. وسایل مربوط به لپ تاپ و موبایل رو هم به این اشیا اضافه کنید! امیدوارم از هفته دیگه که ترم تموم میشه، بتونم اتاقم رو مرتب کنم و جزوه های اضافی رو از تو دست و پام جمع کنم.

بعدانوشت 2. بدترین اتفاق ممکن در روند آموزش اینه که آدم اعتمادش رو به معلم از دست بده. این ترم زبان دقیقا این مشکل رو دارم، برخی از تعابیرش رو میدونم که درست نیست و برخی دیگه رو علامت میزنم که حتما خودم بیام چک کنم. سر تعبیر جمله I have worked for them since 2009 و I have lived in this house since 2009 باهاش موافق نیستم. نظر من این هست که در هر دو جمله فعالیت گفته شده در زمان حال نیز هنوز ادامه داره اما اون میگه که برای جمله اول اون فعالیت تمام شده است و ادامه نداره اما برای جمله دوم ادامه داره!! میگه فعل live استثنا است. دارم اینترنت و کتاب هام رو زیر و رو میکنم تا ببینم حرفش درسته یا نه. اگر از نظر زبان فول هستید، در این مورد بهم بگید. ممنون

بعدانوشت 3. با چیزایی که این جلسه از معلم مون دیدم: 1- کتاب teacher رو نداره که اولین اشتباه اوست. 2- بدون مطالعه میاد سر کلاس.

هر چی باشه خودم معلم هستم و میدونم تدریس بدون مطالعه و تدریس با مطالعه قبلی، چه شکلی هست.

شرایط خاص

امروز صبح کلا کار مفیدی انجام ندادم بجز سر زدن به چند بانک و درخواست تمدید پاسپورت. عصر هم خیلی خسته بودم و خواستم قبل از کلاس زبان یکساعتی بخوابم که وسطش دکتر ف زنگ زد. اولش خواستم جواب ندم اما دیدم نمیشه. پس تلفن رو جواب دادم و بعدش راهی کلاس زبان شدم.

معلم این ترم مون متاسفانه به خوبی قبلی نیست، فکر میکنم مطالعه اش کم باشه. یه چیزی جلسه قبل گفت که از قضا داخل کتاب دقیقا برعکس اون نوشته بود. نمیخواستم بهش بگم چون بالاخره خودم هم معلم هستم اما چون دوباره اون موضوع رو امروز با تاکید تکرار کرد، اون موضوع رو بهش گفتم. بگذریم که در آخر قضیه رو طوری مطرح کرد که انگار من متوجه موضوع نشدم اما یکی دو نفری که تیز هستن، ماجرا رو گرفتن چی شد و من هم برام فرقی نمی کرد. اما در کل فکر میکنم اگر راحت تر اشتباهش رو بپذیره، خیلی بهتره تا اینکه بخواد سفسطه کنه. در ضمن بچه های کلاس قبلی رو هم بیشتر از بچه های کلا س این ترم دوست داشتم.

تو این هفته ای که گذشت هم با دانشجوهام ماجرا زیاد داشتم؛ متاسفانه بی اخلاقی تو جامعه موج میزنه و دانشجوها مثل نقل و نبات تو روز روشن دروغ میگن. شرایط آموزشی خودشون رو خاص جلوه میدن در حالیکه وقتی از آموزش در مورد شرایطش پرسیدم، اصلا چنین چیزی نبوده است. به قول یکی از اساتید به هیچ وجه نباید حرف شون رو باور کرد. راستش سر و کله زدن با دانشجوهای این شکلی حالم رو از این سیستم آموزشی بهم میزنه و روز به روز دلزده تر میشم.

فردا تنها روز تعطیل من هست تو این هفته؛ دوشنبه کلاس زبان دارم، سه شنبه، چهارشنبه و پنجشنبه درس دارم و البته چهارشنبه کلاس زبان هم دارم.

در ضمن اگرچه  از معلم کلاس زبانم خیلی راضی نیستم، با این حال از کلاس زبان رفتن راضی هستم. همین یک ماه و نیم که نرفتم، مغزم دوباره در مورد پیدا کردن کلمات مناسب در مکالمه کند شده است.