مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

مزه زندگی یک دانشجوی دکتری

روزنوشته های یک دانشجوی PhD

دوباره آرامش!

دو سه روز گذشته، روزهای سختی برام بودن.

قرار بود که فردا ددلاین یه کنفرانس باشه و تا همین امروز صبح تمدیدش نکرده بودن و از اونجایی که کنفرانس بسیار سطح بالا و معروفی است، احتمال تمدید نشدنش وجود داشت (یه بار به انتظار تمدید یه کنفرانس نشستم و کنفرانس بعلت تعداد زیاد مقالات ارسالی تمدید نشد و من ضایع شدم حسابی!!). خلاصه با تجربه قبلی که داشتم، تمام مدت نشسته بودم و کار میکردم.

از طرف دیگه از روز چهارشنبه هم که ماجرای بازنشستگی استادم پیش اومد و اینکه یه نفر دیگه باید به پروژه اضافه بشه و کلا روح و روانم رو روز پنجشنبه بهم ریخت و کلی با خودم کلنجار رفتم تا روز جمعه که دیروز باشه، تازه به آرامش رسیدم.

الان همون دانشجویی که بهم خبر داده بود، بهم اطلاع داد که دکتر داره بازنشستگیش رو یکسال عقب میندازه و بر این اساس فعلا بحث اضافه شدن یه استاد دیگه منتفی است!

خلاصه اینکه امروز که روز اول هفته باشه، با تمدید 14 روزه ددلاین کنفرانس و همینطور منتفی شدن قضیه استاد جدید دوباره به آرامش رسیدم.

خداجونم ازت ممنونم

فراموشی

از دیروز تقریبا تونستم ماجرای اضافه شدن یه استاد دیگه رو بدست فراموشی بسپارم و اصلا بهش فکر هم نکنم.

تو این دو سه روز گذشته نمیدونم چه اتفاقی افتاده که من تو ذهنم از هر کسی که یاد میکنم، یه خبری ازش میشه! دیگه دارم به خودم ایمان میارم!!


الان اومدم یه نکته کوچیک بگم و برم:

چند وقت قبل من یک کتابی رو که از روی اون تدریس میکردم، به یکی از دوستام قرض داده بودم و اون هم تازه کتاب رو به من برگردوند. راستش کتاب به تمیزی قبل نیست و گویا بالای کتاب آغشته به چای شده است!! یعنی همه صفحات کتاب، بالاشون رد زرد رنگ چای هست! من واقعا روی کتاب هام حساس هستم و الان با دیدن این کتاب موندم چکار کنم!!


چرا افراد اینقدر در نگهداری امانت بی دقت هستن؟!

فقط امیدوارم یادم بمونه که هرگز!! کتابی رو به کسی قرض ندم!! من روی کتابهام حساس هستم و مثل اینکه اطرافیان من چنین دغدغه ای ندارن!


پ.ن. متاسفانه گاهی وقتها حافظه ام خوب کار نمیکنه چون قبلا هم چنین بلای مشابهی سرم اومده بود و با خودم عهد کرده بودم که کتاب به کسی ندم، اما این عهد رو فراموش کرده بودم و دوباره این بلا سرم اومد!

وقتی یه نفر جفت پا وارد پروژه میشه

نمیدونم چه حکمتیه که درست در لحظه ای که آدم فکر میکنه همه چیز سر جاش هست و به آرامی زندگی داره پیش میره، یه دفعه یه بحثی، ماجرایی پیش میاد که تمام اون آرامشی رو که آدم بعد از مدتها بدست آورده با خودش میبره و چیزی ازش نمی مونه!

دو سه هفته قبل بود که متوجه شدم استاد راهنمام تابستون بازنشسته میشه، اولش فکر کردم که یه استاد دیگه رو میشه وارد پروژه کرد اما بعدش فهمیدیم که طبق قانون دانشگاه هیچ اتفاق خاصی برای دانشجوها نمیفته و استاد در صورت تمایل میتونه همچنان به کارش ادامه بده. نه خبر خوبی بود و نه بد، یعنی اون زمان حسی نداشتم.

حالا امروز عصر یکی از بچه های آزمایشگاه خبر داد که گروه بدجوری دست به یکی کردن و گفتن باید یه نفر استاد دیگه وارد پروژه من و اون نفری که بهم زنگ زد، بشه. اولش خیلی حسی نداشتم اما وقتی ادامه اش رو شنیدم منفجر شدم!!

ادامه این خبر از این قراره که دکتر به همین دانشجو زنگ میزنه و بهش این موضوع رو اطلاع میده و میگه میخوان فلان استاد رو هم برای پروژه تو بزارم هم برای پروژه فلانی (من رو میگه)!! اون دانشجو میگفت من بهش گفتم نه زمینه کاری من با فلان استاد ربطی نداره و یکی دیگه رو بهش پیشنهاد کردم و دکتر هم کم و بیش این موضوع رو پذیرفت. میگفت همونجا به دکتر گفتم خانم ... خبر داره؟ دکتر میگه نه، خبر نداره! تو هم بهش هیچی نگو! اون داره مقاله submit میکنه، ولش کن و مبادا که بهش خبر بدی! (منظورش از این حرف این بوده که بزار این مقاله هاش رو بدون اضافه کردن یه اسم دیگه سابمیت کنه!)

خلاصه اون دانشجو بهم این موضوع رو گفت و گفت حالا ببین که چطور میتونی قضیه رو حل کنی. راستش کفرم در اومده بود، یه نفر چقدر میتونه خودخواه باشه؟!

اولش با خودم گفتم بهتر، وقتی خودشون یه استاد رو بزارن تو پروژه و بهم اطلاع ندن، من هم اسم پنجم!! به مقاله اضافه نمیکنم! اما بعدش که با آقای ب.ز که قانون ها رو میدونه صحبت کردم، میگفت که باید اسم تمام اساتید راهنما و مشاور روی مقاله هات باشه تا برای دفاع ازت قبول کنن! این بدین معنی بود که من باید اسم پنجم رو اضافه کنم، حالا با این دید برای من مهمه که کی میخواد جفت پا بیاد وسط پروژه ام!! حالا مونده بودم که چطور این موضوع رو به دکتر بفهمونم که خوشبختانه آقای ب.ز. گفت که هفته آینده میره تهران و گفت با دکتر در مورد این موضوع غیرمستقیم حرف میزنم تا بهش بفهمونم که باید به شما اطلاع بده و از طرف خودش استاد به پروژه اضافه نکنه!

الان هم واقعا از لحاظ ذهنی و فکری بهم ریخته ام و اصلا نمی تونم کار کنم!

به آقای ب.ز. گفتم که فقط مطمئن باشید که اگر اینا بدون اطلاع من فلان استاد رو وارد پروژه کردن، من میدونم و گروه!! مطمئن باشید این دفعه مثل دفعات قبل ساکت نمیشینم و کار رو به تحصیلات تکمیلی دانشگاه یا بالاتر میکشونم!!


پ.ن 1. با اضافه شدن یه اسم دیگه، حالم از مقالات خودم بهم میخوره!! یه نفر که من باشم همه کارها رو میکنه و بقیه هم بجز یه نفر (دکتر ش) میشینن کنار و نظارت میکنن!!

پ.ن 2. خدا لعنت کنه اون کسی رو که قانون مزخرف چاپ مقاله رو برای گرفتن دکتری اولین بار مطرح کرد!

پ.ن 3. گاهی وقتها شیطون در گوشم یه وزوز هایی میکنه، امیدوارم که حالاحالاها سوار خر شیطون نشم!!

شروع دوباره رمان

از دیروز دارم یه سری تست های جدید رو انجام میدم که البته پردازش اولیه داده هام هم خیلی طول میکشه و بدجوری آدم رو خسته میکنه. بعنوان مثال پیش پردازش یه بخش از داده ها حدود 3 ساعت و نیم طول کشید و بعد از یکساعت بالا و پایین کردن داده ها، تازه فهمیدم که در روند تولیدشون خطایی رخ داده!! از دست خودم عصبانی هم نشدم، و بعد از برطرف کردن خطا دوباره برنامه رو 3 ساعت و نیم دیگه گذاشتم رو اجرا.

در این مدت هم سر خودم رو به فیلم دیدن و مطالعه گرم کردم تا ساعت 3:30 شد و اجرای برنامه تمام شد!!

از صبح هم بخش های دیگه رو انجام دادم که اجرای این بخش ها هم حدود یکساعت و نیم تا دو ساعت طول کشید. بعدازظهر نشستم پای داده های بدست آمده، به نظر میرسه که نتیجه روش مفروض من خیلی هم بد نیست! البته فعلا بد نیست چون ممکنه فردا بشه و اشکالاتم معلوم بشه!

بهرحال، الان به فکر سر و سامان کد برنامه ام هستم، چون از صبح هر چی نوشتم، همین جوری دم دستی نوشتم و سر و تهشون معلوم نیست.

راستی اگر خواننده قدیمی باشین و همه پست هایی رو که در آمریکا نوشتم رو خونده باشید، باید یادتون بیاد که من تو آمریکا جوگیر شدم و یک رمان به اسم Black widow خریدم؛ علت خریدش هم این بود که قیمتش 1 دلار بود و از طرفی با خودم خیلی خوش خیال بودم که شاید وقت کنم و اون رو بخونم تا دامنه لغاتم وسیع تر بشه! که صد البته فقط وقت کردم یه صفحه اش رو بخونم!! اون رو با خودم آوردم ایران و از اون روزها کناری افتاده بود و خاک میخورد. از دیروز که معطل جواب برنامه ام میشه، دوباره اون رو شروع کردم و تا الان به صفحه 5 رسیدم!! هر صفحه اش حداقل 20 تا لغتی داره که من تا حالا به گوشم هم نخورده!! بنابراین تا معنی لغات رو پیدا میکنم و مینویسم خوندن هر صفحه نسبتا طول میکشه!! البته امیدوارم که این دفعه ناتمام رهاش نکنم .

در ضمن خبردار شدم که هنوز انتخاب واحد ترم تابستون در اونجایی که برام درس گذاشتن، شروع نشده و 13 تیر شروع میشه. بنابراین هنوز تدریس من در ترم تابستون قطعی نیست. نسبت به این موضوع هیچ حس خاصی ندارم، یعنی برام فرقی نداره که کلاس تشکیل بشه یا بخاطر به حد نصاب نرسیدن، تشکیل نشه! ترجیح میدم که مثل همیشه همه چیز رو به خدا واگذار کنم.

یکنواختی زندگی

این روزها که ماه رمضان هست، برنامه زندگی من هم نسبتا بهم ریخته است مخصوصا بعد از افطار.

فیلم های بعد از افطار رو بعضی وقتها نگاه میکنم و خیلی روی دیدن اونا تاکیدی ندارم و البته این موضوع در مورد خندوانه هم صادق هست.

این روزها وقتم رو دارم برای یه موضوعی میزارم که قبلا جسته و گریخته راجع بهش میدونستم اما تازه الان دارم به ابعاد بزرگش پی می برم. همونطور که قبلا هم گفته بودم، کلا خیلی ریلکس هستم و این موضوع یه وقتایی خودم رو هم می ترسونه!!

بهر طریق، تابستون آمریکا هم شروع شده و فاصله بین ارسال ایمیل و دریافت جواب از دکتر ش خیلی زیاد شده است. با این حال من همچنان کار خودم رو میکنم و ایمان دارم که خدا با من هست و کمکم میکنه.

روزهام هم همچنان یکنواخت هست با این تفاوت که هر از گاهی به یاد تابستون پارسال میفتم و آرزو میکنم کاش پارسال بود!!

اگر یادتون باشه، پارسال تو روزهای داغ ماه رمضان دنبال کارهای فرصت مطالعاتیم بودم و 22 ماه رمضان هم من رفتم آمریکا؛روزهای خیلی خوبی اونجا داشتم که هیچ وقت تجربه شون نکرده بودم.